به تعداد اشک هایمان میخندیم
به تعداد اشک هایمان میخندیم
دیانا
از جام بلند شدم و خواستم از اتاق برم بیرون که مچ دستم توسط کامران کشیده شد.
تلاش کردم تا دستم رو ول کنه ولی محکم تر گرفت.
ترسیده به چشاش خیره شدم که لب باز کرد
(کامران) بلاخره میتونم بهات حرف بزنم دختر کوچولوی هات من.
(من)چیه حرف داری با من خو چیکار ارسلان داری.چرا اونو اذیت میکنی.مگه نمیگی با من حرف داری.صد درصد الان ارسلان داره درد میکشه اذیتش نکن.
هولم داد و به دیوار کنار در برخورد کردم.
(کامران)همش شد ارسلان ارسلان ارسلان اه متنفرم از این ارسلان.
با نفرت بهش خیره شدم و با دندون های کلید شده گفتم
(من)دهنت و ببند
(کامران)میدونی چرا ارسلان رو انتخاب کردم؟
ه چون تو عاشق ارسلان چون تو به اون جوری نگاه میکنی که هیچ وقت نتونستم اون نگاه رو مال خودم کنم.
(من)درست من به اون خاص نگاه میکنم و تو هیچ وقت نمیتونی این نگاه خاص رو مال خودت کنی.
دستش رو پشت گردنم برد و موهام رو گشید
آخم بلند شد که لبخندی زد.
یاد حرف ارسلان افتادم که گفت (دیانا در هر شرایطی اگر با شخصیت دوم من روبه رو شدی فقط به جسم من صدمه بزن از خودت دفاع کن و یه درصد هم به این فکر نکن که اون منم این کار تو باعث بیدار شدن من میشه باشه؟)
با تردید شیشه عطر ارسلان که روی میز بود رو برداشتم و با قدرت کوبیدم توی سرش که ازم جدا شد و دستش رو روی سرش گذاشت.
(کامران)لعنتی ارسلان بیدار شد.
نگاه خشم ناگش رو بهم دوخت و دوباره به سمتم هجوم آورد که با قاب عکس دوباره ضربی که سرش زدم که دوباره افتاد زمین.
خندی کرد و گفت
(کامران)فکر کردی داری به کی صدمه میزنی؟من یا ارسلان؟یادت رفته این جسم ارسلانه؟احمق این ارسلانه که داره درد میکشه نه من.
خواستم چیزی به سمتش پرت کنم که با خودم گفتم بیراه هم نمیگه این ارسلانه که داره درد میگشه ن کامران.
توی یه حرکت ناگهانی خودم رو از اتاق بیرون انداختم و درو بستم و قفل کردم.
کامران بدن ارسلان رو به در میکوبید و داد و فریاد میکرد.
با گریه داد زدم.
(من)ارسلاننننننن تو میتونی این بدن توع تو میتونی بهش غلبه کنی تو میتونی ارسلان اونو از بدن خودت بیرون کن ارسلان. این بدن متعلق به توع ن کامران.
دیگه صدای نمیومد.
دیگه از طرف کامران صدای نمیومد.
با ترس از جام بلند شدم و آروم در رو باز کردم با دیدن بدن بی جون ارسلان که روی زمین افتاده بود جیغی از ترس گشیدم و به سمتش رفتم.
پارت-۶۷
دیانا
از جام بلند شدم و خواستم از اتاق برم بیرون که مچ دستم توسط کامران کشیده شد.
تلاش کردم تا دستم رو ول کنه ولی محکم تر گرفت.
ترسیده به چشاش خیره شدم که لب باز کرد
(کامران) بلاخره میتونم بهات حرف بزنم دختر کوچولوی هات من.
(من)چیه حرف داری با من خو چیکار ارسلان داری.چرا اونو اذیت میکنی.مگه نمیگی با من حرف داری.صد درصد الان ارسلان داره درد میکشه اذیتش نکن.
هولم داد و به دیوار کنار در برخورد کردم.
(کامران)همش شد ارسلان ارسلان ارسلان اه متنفرم از این ارسلان.
با نفرت بهش خیره شدم و با دندون های کلید شده گفتم
(من)دهنت و ببند
(کامران)میدونی چرا ارسلان رو انتخاب کردم؟
ه چون تو عاشق ارسلان چون تو به اون جوری نگاه میکنی که هیچ وقت نتونستم اون نگاه رو مال خودم کنم.
(من)درست من به اون خاص نگاه میکنم و تو هیچ وقت نمیتونی این نگاه خاص رو مال خودت کنی.
دستش رو پشت گردنم برد و موهام رو گشید
آخم بلند شد که لبخندی زد.
یاد حرف ارسلان افتادم که گفت (دیانا در هر شرایطی اگر با شخصیت دوم من روبه رو شدی فقط به جسم من صدمه بزن از خودت دفاع کن و یه درصد هم به این فکر نکن که اون منم این کار تو باعث بیدار شدن من میشه باشه؟)
با تردید شیشه عطر ارسلان که روی میز بود رو برداشتم و با قدرت کوبیدم توی سرش که ازم جدا شد و دستش رو روی سرش گذاشت.
(کامران)لعنتی ارسلان بیدار شد.
نگاه خشم ناگش رو بهم دوخت و دوباره به سمتم هجوم آورد که با قاب عکس دوباره ضربی که سرش زدم که دوباره افتاد زمین.
خندی کرد و گفت
(کامران)فکر کردی داری به کی صدمه میزنی؟من یا ارسلان؟یادت رفته این جسم ارسلانه؟احمق این ارسلانه که داره درد میکشه نه من.
خواستم چیزی به سمتش پرت کنم که با خودم گفتم بیراه هم نمیگه این ارسلانه که داره درد میگشه ن کامران.
توی یه حرکت ناگهانی خودم رو از اتاق بیرون انداختم و درو بستم و قفل کردم.
کامران بدن ارسلان رو به در میکوبید و داد و فریاد میکرد.
با گریه داد زدم.
(من)ارسلاننننننن تو میتونی این بدن توع تو میتونی بهش غلبه کنی تو میتونی ارسلان اونو از بدن خودت بیرون کن ارسلان. این بدن متعلق به توع ن کامران.
دیگه صدای نمیومد.
دیگه از طرف کامران صدای نمیومد.
با ترس از جام بلند شدم و آروم در رو باز کردم با دیدن بدن بی جون ارسلان که روی زمین افتاده بود جیغی از ترس گشیدم و به سمتش رفتم.
پارت-۶۷
۱.۲k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.