ته رو کرد سمتم

ته رو کرد سمتم:
+خب راه بیفت باید بریم
_کجا؟
+ببین دیگه فکر اینو از سرت بیرون کن که بزارم دور شی یا هرچیز دیگه ای...
_یونگ سوک بمونه پیشت اگه دوست داری منم میخوام برم خونه هجین
راه افتاد
+دنبالم بیا...
نفسمو با حرص دادم بیرون...هنوزم لجبازه..
راه افتادم دنبالش
همش با یونگ سوک میخندید و‌حرف میزد...حسودیم شده بود...سعی میکردم نگاشون‌نکنم...
وقتی به ماشین رسیدیم درو برام باز کرد و خودشم نشست و یونگ سوکو رو پاش نشوند... منم ‌نشستم و‌درو بستم
_بچه‌رو بده من
با تعجب نگام کرد
+میخوام بغلم باشه
_خطرناکه میخوای رانندگی کنی...بدش من
و دست بردم سمت یونگ سوک ک محکم گرفتش
+چیزی نمیشه...ولش کن
پشت چشمی براش نازک کردم و رومو برگردوندم سمت شیشه ماشین...
راه افتاد...
صداشو میشنیدم که داشت با یونگ سوک حرف میزد...یونگ سوک خیانتکارم با صدای بلند براش میخندید...
زیر چشمی نگاشون کردم
ته با لحن بچگونه ای گفت:
+مامانی حسوده...اره مامانی؟
چیزی‌نگفتم...
دست یونگ سوکو گرفت و‌زد به بازوم
+مامانی باهامون قهری؟
رومو برگردوندم سمتشون که ته زد زیر خنده
+اره...انگار مامانت حسودیش شده
_اصلا میدونی اسمش چیه؟
+خودم میخوام براش اسم بزارم دوباره
_من اینهمه زحمت کشیدم براش تو اسمشو بزاری؟
+خب بگو ببینم چیه اسمش شاید منم دوست داشتم
_یونگ سوک
بهم خیره شد
_اهاااای حواست به رانندگیت باشه
روشو برگردوند...
به یونگ سوک نگاه کردم که اروم نشسته بود سرجاش
+همین اسم قشنگه...به پسرمم میاد
_پسرمون
+الان فرق میکنه؟
_خیلی فرق می‌کنه..البته از تو بعید نیست فردا پس فردا کلا منو از زندگیت بندازی بیرون یونگ‌سوک فقط بشه بچه‌خودت
+طعنه میزنی اره؟
شونه هامو انداختم بالا
_نه همینطور گفتم
همونلحظه گوشیم زنگ خورد...از تو‌کیفم درش اوردم...هجین بود...
+کیه؟
دیدگاه ها (۵)

_به شما مربوطه؟گوشیمو از دستم کشید و جواب داد+رائل با منه......

بفرسته.......بچگونه دیگه......فقط زودتر......و گوشیو قطع کرد...

خودمو ازش جدا کردم و سرشو اوردم بالا و اشکاشو با استینم پاک ...

اشکام نمیذاشتن ببینمش..._من دیگه میرم...و از کنارش رد شدم......

#شب_خاص. Part 31√ بد نبود او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط