خودمو ازش جدا کردم و سرشو اوردم بالا و اشکاشو با استینم پ

خودمو ازش جدا کردم و سرشو اوردم بالا و اشکاشو با استینم پاک کردم...
_تو‌پدر بدی نبودی...هیچوقت اینو‌به‌خودت نگو...
مکث کردم
_هیچوقت نمیخوام اشکاتو‌ببینم...
با صدای ارومی گفت:
+رائل...هنوزم ازم متنفری.؟
استینمو کشیدم رو اشکام و با لبخند گفتم
_من هیچوقت ازت متنفر نبودم...
+ولی باید متنفر باشی...یه سال سختی تحمل کردی بخاطر من...تنهایی بچمونو بدنیا اوردی...
فقط بخاطر اینکه من بد بودم...
مکث کرد
+دیگه نمیزارم‌ازم جدا شی...بهت قول میدم نزارم‌رد اشک بیفته رو‌صورتت...
_مثل قولای قبلته
لبخند زد
+اصلا فکر نمیکردم نبودت اینجوری عذابم بده... وقتی رفتی فهمیدم چه بلایی سرم اومده...قسم‌خوردم اگه یه روز پیدات کنم دیگه هیچوقت اذیتت نکنم...
یهو صدای گریه یونگ سوک بلند شد...
ته دماغشو زد به دماغ یونگ سوک
+گریه نداریما..پیر مرد...
دلم براشون ضعف رفت...ازجام پاشدم و دست کوک رو گرفتم کمکش کردم پاشه
_یونگ سوک رو بده بهم اذیتت نکنه
+حتی فکرشم نکن...
خندم گرفت...
همون لحظه صاحب کافه اومد طرفمون...ته بهش گفت:
+ببخشید چیزی سفارش ندادیم...
خانومه لبخند زد و‌گفت:
+بلاخره بعد از مدتها یه عشق واقعی دیدم...
مراقب همدیگه باشید
و‌دستشو کشید روی سر یونگ‌سوک و رفت
#صدای_تو
#p61
#Eve
دیدگاه ها (۴)

ته رو کرد سمتم:+خب راه بیفت باید بریم_کجا؟+ببین دیگه فکر این...

_به شما مربوطه؟گوشیمو از دستم کشید و جواب داد+رائل با منه......

اشکام نمیذاشتن ببینمش..._من دیگه میرم...و از کنارش رد شدم......

6ماه بعد:+منتظر چی هستی؟بیا دیگه...یه نگاه به برج انداختم......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط