تله pt 18
تله pt 18
بعد 30 مین رسیدم دم در خونه ، رفتم داخل و زنگ طبقه اول و دوم رو زدم ولی کسی جواب نداد ، رفتم طبقه سوم ، زنگ زدم که مولیان درو باز کرد
آت:
داشتم شام درست میکردم که یکی زنگ زد ، رفتم درو باز کردم که تهیونگ جلوم سبز شد
+تو...تو اینجا....
جلو دهنو گرفت و هولم داد تو خونه و بعد درو بست ، منو به دیوار چسبونده بود و با چشمای خسته و قرمز داشت نگام میکرد ، وقتی یکم آروم شد دستشو از روی دهنم برداشتم
-میشه چیزی نگی
معلوم بود یه چیزی شده منم بدون هیچ حرفی رفتم تو آشپز خونه و اونم رفت رو کاناپه نشست ، یه لیوان آب بهش دادم و خودمم کنارش نشستم.
همینطوری زل زده بود به زمین ، خواستم حرف بزنم که یهو سرشو گذاشت رو پام ، دستامو گرفت و گذاشت رو سرش
-میشه امشب دشمن ، همکار یا هرچیز دیگه ای نباشیم
+نمیخوای بگی چته
هیچ حرفی نزد ، منم دستام رو پیشونیش بود. بعد 10 مین سرش رو پام سنگینی کرد ، یه بالشت از کنارم برداشتم و گذاشتم زیر سرش و بلند شدم ، یه نگاه بهش کردم و رفتم یکم شام خوردم.
بعد از شام رفتم پیشش که دیدم داره هزیون میگه ، از خواب بیدارش کردم و همون لیوان آبی که براش آورده بودم و بهش دادم تا بخوره ، یه نگاهی بهم کرد ، خواستم بلند شم که دستمو کشید منم افتادم تو بغلش
+ولم کن
-بزار حالم خوب بشه تا ولت کنم
+با بغل کردن من
-اره
+ولم کن
-مولیان ، لطفا حالم خوب نیست ، گفتم فقط همین یه امشب
کیم بزرگ حالش بد بود ، تازه با زبون خودش گفت ، وقتی اون حرفو زد ساکت شدم و تو بغلش بی صدا موندم که چشمام سنگین شد و خوابیدم.
صبح که بیدار شدم با یادآوری دیشب سریع پشتمو نگاه کردم ولی کسی نبود، کل خونرو گشتم ولی مثل اینکه رفته بود ، من برای اینکه راحت باشم اومدم اینجا بعد عامل فرار کردنم پیدام کرده . اصلا برا چی باید بیاد پیش من....
تهیونگ:
صبح با احساس درد تو دستم از خواب بیدار شدم و مولیان رو دیدم که رو دستم خوابیده، چطوری یه نفر میتونست تو خواب انقد بامزه باشه.
به سختی دستمو از زیر سرش کشیدم و کتمو پوشیدم و رفتم بیرون که با نگهبانم رو به رو شدم
-به تعقیب ادامه بده
£چشم
اینو گفتمو و سوار ماشین شدم و رفتم خونه ، ماشین شوگا تو حیاط بود ، پس حتما اومده
@تهیونگ تسلیت میگم
-اوهوم
@ کجا بودی
همون طور که سرم پایین بود خواب دادم
-بیرون
@ کجا خب
- بیرون ، شوگا بیرون
@ ببین تهیونگ میدونم حالت بده ولی باید برگردی سر کارت
-خودم میدونم
@ خوبه پس ، من میرم به باند سر بزنم
-باشع
بعد 30 مین رسیدم دم در خونه ، رفتم داخل و زنگ طبقه اول و دوم رو زدم ولی کسی جواب نداد ، رفتم طبقه سوم ، زنگ زدم که مولیان درو باز کرد
آت:
داشتم شام درست میکردم که یکی زنگ زد ، رفتم درو باز کردم که تهیونگ جلوم سبز شد
+تو...تو اینجا....
جلو دهنو گرفت و هولم داد تو خونه و بعد درو بست ، منو به دیوار چسبونده بود و با چشمای خسته و قرمز داشت نگام میکرد ، وقتی یکم آروم شد دستشو از روی دهنم برداشتم
-میشه چیزی نگی
معلوم بود یه چیزی شده منم بدون هیچ حرفی رفتم تو آشپز خونه و اونم رفت رو کاناپه نشست ، یه لیوان آب بهش دادم و خودمم کنارش نشستم.
همینطوری زل زده بود به زمین ، خواستم حرف بزنم که یهو سرشو گذاشت رو پام ، دستامو گرفت و گذاشت رو سرش
-میشه امشب دشمن ، همکار یا هرچیز دیگه ای نباشیم
+نمیخوای بگی چته
هیچ حرفی نزد ، منم دستام رو پیشونیش بود. بعد 10 مین سرش رو پام سنگینی کرد ، یه بالشت از کنارم برداشتم و گذاشتم زیر سرش و بلند شدم ، یه نگاه بهش کردم و رفتم یکم شام خوردم.
بعد از شام رفتم پیشش که دیدم داره هزیون میگه ، از خواب بیدارش کردم و همون لیوان آبی که براش آورده بودم و بهش دادم تا بخوره ، یه نگاهی بهم کرد ، خواستم بلند شم که دستمو کشید منم افتادم تو بغلش
+ولم کن
-بزار حالم خوب بشه تا ولت کنم
+با بغل کردن من
-اره
+ولم کن
-مولیان ، لطفا حالم خوب نیست ، گفتم فقط همین یه امشب
کیم بزرگ حالش بد بود ، تازه با زبون خودش گفت ، وقتی اون حرفو زد ساکت شدم و تو بغلش بی صدا موندم که چشمام سنگین شد و خوابیدم.
صبح که بیدار شدم با یادآوری دیشب سریع پشتمو نگاه کردم ولی کسی نبود، کل خونرو گشتم ولی مثل اینکه رفته بود ، من برای اینکه راحت باشم اومدم اینجا بعد عامل فرار کردنم پیدام کرده . اصلا برا چی باید بیاد پیش من....
تهیونگ:
صبح با احساس درد تو دستم از خواب بیدار شدم و مولیان رو دیدم که رو دستم خوابیده، چطوری یه نفر میتونست تو خواب انقد بامزه باشه.
به سختی دستمو از زیر سرش کشیدم و کتمو پوشیدم و رفتم بیرون که با نگهبانم رو به رو شدم
-به تعقیب ادامه بده
£چشم
اینو گفتمو و سوار ماشین شدم و رفتم خونه ، ماشین شوگا تو حیاط بود ، پس حتما اومده
@تهیونگ تسلیت میگم
-اوهوم
@ کجا بودی
همون طور که سرم پایین بود خواب دادم
-بیرون
@ کجا خب
- بیرون ، شوگا بیرون
@ ببین تهیونگ میدونم حالت بده ولی باید برگردی سر کارت
-خودم میدونم
@ خوبه پس ، من میرم به باند سر بزنم
-باشع
۸.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.