تلهpt19
تلهpt19
تهیونگ :
ساعت 3 ظهر بود منم داشتم با لپ تاپ کار میکردم که گوشیم زنگ خورد
-بله
@ تهیونگ
-چیه
@به انبار حمله شده
-کدومشون
@ اونی که تو سئوله
-مولیان
@ کسی جز اون نیست
-باشع
سوار ماشین شدم و حرکت کردم
حسی که الان داشتمو نمیتونستم توصیف کنم ، اعصبانیت،نا ناراحت یا خیانت ؟ فقط تنها کاری که میتونستم بکنم لعنت کردن خودم بود که انقدر سریع بهش اعتماد کردم ، قطعا از حالم سو استفاده میکرد.
آت:
میخواستم کتاب بخونم ، حتما با یه شکلات داغ و کوکی میچسبه ، نشستم رو کاناپه و کتاب رو باز کردم که زنگ در خونه خورد ، رفتم درو باز کردم و دوباره تهیونگ بود ، اما این دفعه فرق داشت ، بدون نگاه کردن اومد داخل و وقتی درو بستم شروع به حرف زدن کرد
-انقد کار راحتیه برات
+چی
-که از اعتماد آدما سو استفاده کنی
+چی میگی
-دیشب اومدم پیشت ، گفتم حالم بده فقط همین یه امشب دشمن نباشیم ، چی میشد یبار به حرفم گوش کنی
+مگه چیشده
-برنامت انجام شد ، به انبارم حمله کردید
+اما من....
-بسه مولیان فهمیدیم دروغگو خوبی هستی دیگه بیشتر از این اثبات نکن
+تهیونگ
-بهتره همون دشمن بمونیم ، از ما چیز بیشتری انتظار نمیره
اینو گفت و رفت بیرون.
من که کاری نکردم پس کی حمله کرده بود.سریع گوشیمو برداشتم و روشنش کردم و زنگ به جونکوک
÷بله
+جونکوک ، به یکی از انبارای تهیونگ حمله شده امارشو دربیار ببین کی بوده
-به ما چه ربطی داره خب
+انداخته گردن من
÷باشع
گوشیو قطع کردم و منتظر زنگش بودم که بعد 15 مین زنگ زد
+ خب
÷یون سهون
+خب چرا
÷مثل اینکه پسر دشمن بابای تهیونگ
+اوکی مرسی
گوشیو قطع کردم و خودمو پرت کردم رو مبل، واقعا مغذم نمیتونه این همه اتفاقو تحمل کنه.
نمیدونستم به کارم ادامه بدم و تهیونگ رو نابود کنه یا نه .
فقط میخوام این ماجرا هرچی زودتر تموم بشه
تهیونگ :
ساعت 3 ظهر بود منم داشتم با لپ تاپ کار میکردم که گوشیم زنگ خورد
-بله
@ تهیونگ
-چیه
@به انبار حمله شده
-کدومشون
@ اونی که تو سئوله
-مولیان
@ کسی جز اون نیست
-باشع
سوار ماشین شدم و حرکت کردم
حسی که الان داشتمو نمیتونستم توصیف کنم ، اعصبانیت،نا ناراحت یا خیانت ؟ فقط تنها کاری که میتونستم بکنم لعنت کردن خودم بود که انقدر سریع بهش اعتماد کردم ، قطعا از حالم سو استفاده میکرد.
آت:
میخواستم کتاب بخونم ، حتما با یه شکلات داغ و کوکی میچسبه ، نشستم رو کاناپه و کتاب رو باز کردم که زنگ در خونه خورد ، رفتم درو باز کردم و دوباره تهیونگ بود ، اما این دفعه فرق داشت ، بدون نگاه کردن اومد داخل و وقتی درو بستم شروع به حرف زدن کرد
-انقد کار راحتیه برات
+چی
-که از اعتماد آدما سو استفاده کنی
+چی میگی
-دیشب اومدم پیشت ، گفتم حالم بده فقط همین یه امشب دشمن نباشیم ، چی میشد یبار به حرفم گوش کنی
+مگه چیشده
-برنامت انجام شد ، به انبارم حمله کردید
+اما من....
-بسه مولیان فهمیدیم دروغگو خوبی هستی دیگه بیشتر از این اثبات نکن
+تهیونگ
-بهتره همون دشمن بمونیم ، از ما چیز بیشتری انتظار نمیره
اینو گفت و رفت بیرون.
من که کاری نکردم پس کی حمله کرده بود.سریع گوشیمو برداشتم و روشنش کردم و زنگ به جونکوک
÷بله
+جونکوک ، به یکی از انبارای تهیونگ حمله شده امارشو دربیار ببین کی بوده
-به ما چه ربطی داره خب
+انداخته گردن من
÷باشع
گوشیو قطع کردم و منتظر زنگش بودم که بعد 15 مین زنگ زد
+ خب
÷یون سهون
+خب چرا
÷مثل اینکه پسر دشمن بابای تهیونگ
+اوکی مرسی
گوشیو قطع کردم و خودمو پرت کردم رو مبل، واقعا مغذم نمیتونه این همه اتفاقو تحمل کنه.
نمیدونستم به کارم ادامه بدم و تهیونگ رو نابود کنه یا نه .
فقط میخوام این ماجرا هرچی زودتر تموم بشه
۵.۹k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.