part 7
part 7
دروغ شیرین♡
ویو ریا
(بیدار شدم و بعد از انجام کار های لازم رفتم پایین تا صبحونه بخورم یکی دو لقمه برداشتم و چون کار داشتم سریع رفتم سر کار و نشستم تو اتاقم و مشغول کار شدم)
ویو جونگکوک
(صبح با احساس کردم یکی دستشو تو موهام
فرو میبره چشمامو باز کردم و دیدم هویاس)
هویا:سلام عشقم
جونگکوک:سلام تو مگه نرفته بوری بوسان(با صدای خواب الود)
هویا:نه میخواستم تورو امتحان کنم ببینم ریکشنت چیه و چیکار میکنی ولی توهم که ماشالا اصن جواب پیاممو ندادی
جونگکوک:هویا تو واقعا بچه ای
هویا:آره اصن من بچم دوس دارم برا عشقم خودمو لوس کنم مشکلیه(بالحن کیوت)
جونگکوک:نه مشکلی نیس(باخنده)
هویا:این یعنی الان آشتی کردیم؟
جونگکوک:اوهوم
بعد گفتن این حرف هویا لباشو گذات رو لبام و منم همراهیش کردم و بعد چند مین ازش جدا شدم و رفتیم پایین و بعد خوردن صبحونه هویا رفت و منم آماده شدم و رفتم شرکت)
امروزمونم مث همه روزا گذشت
(پرش زمانی به ۲ روز بعد)
ویو ریا
(امروز باید بریم فرانسه برای همین زود حاضر شدم عمم اجازه نمیداد برم ولی خوب بلاخره بعد کلی خواهش و تمنا گذاشت، یه لباس سفید کوتاه با کفش نسبتا پاشنه دار پوشیدم و بعد از خدافظی با عمم و تانی زود راه افتادم سمت فرودگاه)
رسیدم به فرودگاه و دیدم جونگکوک با اون دختره هویا اونجاست دلم میخواست برم خفش کنم دختره عوضی عین کنه چسبیده بهش و خودشو جدا نمیکنه ازش رفتم پیششون و........
ریا:سلام
جونگکوک:سلام
هویا:سلام عزیزم(باخنده شیطنت امیز)
میخواستم جوابشو بدم که گفتن وقت پروازه
هویا:عزیزم تو تا حالا سوار هواپیما شدی؟
من از هواپیما میترسم ولی واسه اینکه کم نیارم گفتم
ریا:آره سوار شدم ع..زیزمممم(اداشو در اورد)
جونگکوک:بس کنین دیگه اگه بخواین همینطوری ادامه بدین پروازو از دست میدیم
بعد این حرف جونگکوک رفتم سوار هواپیما شدیم و نشستم رو یکی از صندلیا با ترس چسبیده بودم به صندلی بلاخره بعد چند ساعت رسیدیم
ریا:هوففف بلاخره راحت شدم (با خودش حرف میزد)
جونگکوک:خوب دیگه بریم یه هتل اتاق بگیریم یکم دیگ باید بریم سر یه جلسه بچه های شرکت اونجا منتظرن
ویو ریا
(رفتیم اتاق گرفتیم و همه رفتن تو اتاقاشون منم در اتاقمو باز کردموو رفتم تو واقعا مثل قصر بود اتاق که چه عرض کنم عین خونه بود
بلاخره بعد کلی نگاه کردن به این ور و اونور رفتم لباسمو عوض کردم و یکم استراحت کردم و بعد منشی بهم زنگ زد و گفت که همه پایین تو رستورانن و برم اونجا منم زود کیفمو برداشتموو رفتم و بعد سلام کردن نشستم)
جونگکوک:خوب دیگه فکر کنم همه اومدن میتونیم شروع کنیم
منشی:بله درسته
جونگکوک:ببنین این قرارداد فردا خیلی مهمه پس همه باید سخت کار کنین چون نمیخوام هیچگونه مشکلی بوجود بیاد فهمیدین چی گفتم
بقیه هم سرشونو تکون دادن به معنی تفهیم
جونگکوک:خوبه پس دیگه شامتونو بخورین و برین بخوابین ببینم فردا چیکار میکنین
بعد خوردن شام همه رفتن تو اتاقاشون منم داشتم میرفتم تو اتاقم که یهو..........
کپی ممنوع❌️❌️
دروغ شیرین♡
ویو ریا
(بیدار شدم و بعد از انجام کار های لازم رفتم پایین تا صبحونه بخورم یکی دو لقمه برداشتم و چون کار داشتم سریع رفتم سر کار و نشستم تو اتاقم و مشغول کار شدم)
ویو جونگکوک
(صبح با احساس کردم یکی دستشو تو موهام
فرو میبره چشمامو باز کردم و دیدم هویاس)
هویا:سلام عشقم
جونگکوک:سلام تو مگه نرفته بوری بوسان(با صدای خواب الود)
هویا:نه میخواستم تورو امتحان کنم ببینم ریکشنت چیه و چیکار میکنی ولی توهم که ماشالا اصن جواب پیاممو ندادی
جونگکوک:هویا تو واقعا بچه ای
هویا:آره اصن من بچم دوس دارم برا عشقم خودمو لوس کنم مشکلیه(بالحن کیوت)
جونگکوک:نه مشکلی نیس(باخنده)
هویا:این یعنی الان آشتی کردیم؟
جونگکوک:اوهوم
بعد گفتن این حرف هویا لباشو گذات رو لبام و منم همراهیش کردم و بعد چند مین ازش جدا شدم و رفتیم پایین و بعد خوردن صبحونه هویا رفت و منم آماده شدم و رفتم شرکت)
امروزمونم مث همه روزا گذشت
(پرش زمانی به ۲ روز بعد)
ویو ریا
(امروز باید بریم فرانسه برای همین زود حاضر شدم عمم اجازه نمیداد برم ولی خوب بلاخره بعد کلی خواهش و تمنا گذاشت، یه لباس سفید کوتاه با کفش نسبتا پاشنه دار پوشیدم و بعد از خدافظی با عمم و تانی زود راه افتادم سمت فرودگاه)
رسیدم به فرودگاه و دیدم جونگکوک با اون دختره هویا اونجاست دلم میخواست برم خفش کنم دختره عوضی عین کنه چسبیده بهش و خودشو جدا نمیکنه ازش رفتم پیششون و........
ریا:سلام
جونگکوک:سلام
هویا:سلام عزیزم(باخنده شیطنت امیز)
میخواستم جوابشو بدم که گفتن وقت پروازه
هویا:عزیزم تو تا حالا سوار هواپیما شدی؟
من از هواپیما میترسم ولی واسه اینکه کم نیارم گفتم
ریا:آره سوار شدم ع..زیزمممم(اداشو در اورد)
جونگکوک:بس کنین دیگه اگه بخواین همینطوری ادامه بدین پروازو از دست میدیم
بعد این حرف جونگکوک رفتم سوار هواپیما شدیم و نشستم رو یکی از صندلیا با ترس چسبیده بودم به صندلی بلاخره بعد چند ساعت رسیدیم
ریا:هوففف بلاخره راحت شدم (با خودش حرف میزد)
جونگکوک:خوب دیگه بریم یه هتل اتاق بگیریم یکم دیگ باید بریم سر یه جلسه بچه های شرکت اونجا منتظرن
ویو ریا
(رفتیم اتاق گرفتیم و همه رفتن تو اتاقاشون منم در اتاقمو باز کردموو رفتم تو واقعا مثل قصر بود اتاق که چه عرض کنم عین خونه بود
بلاخره بعد کلی نگاه کردن به این ور و اونور رفتم لباسمو عوض کردم و یکم استراحت کردم و بعد منشی بهم زنگ زد و گفت که همه پایین تو رستورانن و برم اونجا منم زود کیفمو برداشتموو رفتم و بعد سلام کردن نشستم)
جونگکوک:خوب دیگه فکر کنم همه اومدن میتونیم شروع کنیم
منشی:بله درسته
جونگکوک:ببنین این قرارداد فردا خیلی مهمه پس همه باید سخت کار کنین چون نمیخوام هیچگونه مشکلی بوجود بیاد فهمیدین چی گفتم
بقیه هم سرشونو تکون دادن به معنی تفهیم
جونگکوک:خوبه پس دیگه شامتونو بخورین و برین بخوابین ببینم فردا چیکار میکنین
بعد خوردن شام همه رفتن تو اتاقاشون منم داشتم میرفتم تو اتاقم که یهو..........
کپی ممنوع❌️❌️
۲۶.۴k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.