part 9
part 9
دروغ شیرین♡
پام پیچ خورد افتادم تو استخر همینطوری داشتم بال بال میزدم چون شنا بلد نیسم که یهو یکی دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو از آب کشید بیرون وقتی چشمامو باز کردم دیدم جونگکوکه
جونگکوک:دختر تو هواست کجاست میخوای بمیری؟!!
ریا:......(چیزی نگفت فقط سرفه میکرد)
برداشت و منو از استخر اورد بیرون و یکم بهم آب داد
[بعد چندمین]
جونگکوک:الان بهتری؟
ریا:آره خوبم ممنون
جونگکوک:خب،حالا بیا بریم تو اتاقت لباستو عوض کن
ریا:نه ممنون شما دیگه برین من خودم میرم
جونگکوک:اوک
داشتم بلند میشدم که خوردم زمین
ریا:اخخخخ
جونگکوک با نگرانی اومد سمتم و گفت....
جونگکوک:چیشد؟!! دختر تو آخه چرا انقد دست و پا چلفتی شدی امروز؟ اثرات آب و هوای فرانسس؟(با خنده)
ریا:خنده داره؟!!
جونگکوک:اوه نه ببخشید معذرت میخوام
میخواستم چیزی بگم که منو بغل کرد و رفت تو اتاقم و گذاشتم رو مبل
ریا:چیکار میکنی؟!
جونگکوک:اینم عوض تشکرته
ریا:خوب،...ممنون
جونگکوک:خواهش میکنم، حالا زود برو لباستو عوض کن تا سرما نخوردی
ریا:باشه،ولی توهم دیگه برو لباستو عوض کن خودتم خیس آب شدی سرما میخوری
جونگکوک:باشه پس من میرم فعلا
داشت میرفت که دستشو گرفتم و گفتم
ریا:ممنونم واقعا،من شنا بلد نیسم اگه شما نبودین نمیدونم چی میشد
جونگکوک:نیازی به تشکر نیس کاری نکردم که
بعد گفتن این حرف جونگکوک از اتاق رفت بیرون و رفتم لباسمو عوض کردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم
ویو جونگکوک
(اههه لعنتی من جم شده با هر حرکت و حرف این دختره قلبم میلرزه ولی نه من نباید عاشقش بشم همینجوری داشتم با خودم کلنجار میرفتم که رسیدم اتاق و دیدم هویا خوابیده بدون توجه بهش رفتم حموم و دوش گرفتم و بعد رفتم نشستم رو کاناپه و مشغول کار شدم که همونجا خوابم برد)
[صبح]
ویو ریا
(خوب دیگه امروز باید برگردیم سئول رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون بعد از خشک کردن موهام داشتم لباس میپوشیدم
که دیدم پریود شدم رفتم از کیفم یه پد بهداشتی برداشتم و بعد از انجام کار های لازم یه شلوار مشکی و پیرهن سیاه با کفش اسپرت سفید پوشیدم ورفتم پایین)
ریا:سلام
بقیه: سلام
جونگکوک اومد سمت من و گفت
جونگکوک:بهتری؟
ریا:اوهوم ممنون بهترم
جونگکوک:خوبه
یونگ سو:خوب دیگه بیاین بریم وقت رفتنه
رفتیم سوار هواپیما شدیم و بعد چندساعت رسیدیم سئول و از بقیه خدافظی کردم و راه افتادم سمت خونه رسیدم و به عمم و تانی سلام کردم و بعد نشستیم و کلی براشون از فرانسه تعریف کردم)
ویو جونگکوک
(بعد رسیدن بردم هویا رو گذاشتم خونشون و بعد برگشتم خونه و دیدم مامانم اونجاست)
جونگکوک:سلام مامان
م.ج:سلام پسرم
جونگکوک:چه عجب یادی از ما کردی
م.ج:یااااا من که همیشه به یادتم ولی الان باید درباره یه موضوعی باهات حرف بزنم
جونگکوک:چی؟
م.ج:بیا بشین تا بگم
رفتیم نشستیم و...........
کپی ممنوع ❌️❌️
دروغ شیرین♡
پام پیچ خورد افتادم تو استخر همینطوری داشتم بال بال میزدم چون شنا بلد نیسم که یهو یکی دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو از آب کشید بیرون وقتی چشمامو باز کردم دیدم جونگکوکه
جونگکوک:دختر تو هواست کجاست میخوای بمیری؟!!
ریا:......(چیزی نگفت فقط سرفه میکرد)
برداشت و منو از استخر اورد بیرون و یکم بهم آب داد
[بعد چندمین]
جونگکوک:الان بهتری؟
ریا:آره خوبم ممنون
جونگکوک:خب،حالا بیا بریم تو اتاقت لباستو عوض کن
ریا:نه ممنون شما دیگه برین من خودم میرم
جونگکوک:اوک
داشتم بلند میشدم که خوردم زمین
ریا:اخخخخ
جونگکوک با نگرانی اومد سمتم و گفت....
جونگکوک:چیشد؟!! دختر تو آخه چرا انقد دست و پا چلفتی شدی امروز؟ اثرات آب و هوای فرانسس؟(با خنده)
ریا:خنده داره؟!!
جونگکوک:اوه نه ببخشید معذرت میخوام
میخواستم چیزی بگم که منو بغل کرد و رفت تو اتاقم و گذاشتم رو مبل
ریا:چیکار میکنی؟!
جونگکوک:اینم عوض تشکرته
ریا:خوب،...ممنون
جونگکوک:خواهش میکنم، حالا زود برو لباستو عوض کن تا سرما نخوردی
ریا:باشه،ولی توهم دیگه برو لباستو عوض کن خودتم خیس آب شدی سرما میخوری
جونگکوک:باشه پس من میرم فعلا
داشت میرفت که دستشو گرفتم و گفتم
ریا:ممنونم واقعا،من شنا بلد نیسم اگه شما نبودین نمیدونم چی میشد
جونگکوک:نیازی به تشکر نیس کاری نکردم که
بعد گفتن این حرف جونگکوک از اتاق رفت بیرون و رفتم لباسمو عوض کردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم
ویو جونگکوک
(اههه لعنتی من جم شده با هر حرکت و حرف این دختره قلبم میلرزه ولی نه من نباید عاشقش بشم همینجوری داشتم با خودم کلنجار میرفتم که رسیدم اتاق و دیدم هویا خوابیده بدون توجه بهش رفتم حموم و دوش گرفتم و بعد رفتم نشستم رو کاناپه و مشغول کار شدم که همونجا خوابم برد)
[صبح]
ویو ریا
(خوب دیگه امروز باید برگردیم سئول رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون بعد از خشک کردن موهام داشتم لباس میپوشیدم
که دیدم پریود شدم رفتم از کیفم یه پد بهداشتی برداشتم و بعد از انجام کار های لازم یه شلوار مشکی و پیرهن سیاه با کفش اسپرت سفید پوشیدم ورفتم پایین)
ریا:سلام
بقیه: سلام
جونگکوک اومد سمت من و گفت
جونگکوک:بهتری؟
ریا:اوهوم ممنون بهترم
جونگکوک:خوبه
یونگ سو:خوب دیگه بیاین بریم وقت رفتنه
رفتیم سوار هواپیما شدیم و بعد چندساعت رسیدیم سئول و از بقیه خدافظی کردم و راه افتادم سمت خونه رسیدم و به عمم و تانی سلام کردم و بعد نشستیم و کلی براشون از فرانسه تعریف کردم)
ویو جونگکوک
(بعد رسیدن بردم هویا رو گذاشتم خونشون و بعد برگشتم خونه و دیدم مامانم اونجاست)
جونگکوک:سلام مامان
م.ج:سلام پسرم
جونگکوک:چه عجب یادی از ما کردی
م.ج:یااااا من که همیشه به یادتم ولی الان باید درباره یه موضوعی باهات حرف بزنم
جونگکوک:چی؟
م.ج:بیا بشین تا بگم
رفتیم نشستیم و...........
کپی ممنوع ❌️❌️
۲۲.۷k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.