part ۵
part ۵
دروغ
مامانم اومد
م.ج:چخبرتونه کل شرکت گذاشتین رو سرتون
جونگکوک:هوفففف...هیچی
هویا:من میرم بعدا میام حرف میزنیم
هویا رفت و.....
م.ج:چی میگفت این دختره؟
جونگکوک:همیچی مامان ول کن الان حوصله ندارم
م.ج:من آخرش نفهمیدم تو عاشق چب این دختره شدی؟
جونگکوک:مامان!!
م.ج:باشه بابا چیزی نمیگم
بعد اینکه یکمی با مامانم حرف زدیم دیگه شب شده بود و کم کم حاضر شدم و رفتم خونه
ویو ریا
(اومدم خونه و رفتم بالا تو اتاقم و یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم ک یه هودی سفید با ست شلوار پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین تا شام بخورم)
رفتم رو یکی از صندلیا نشستم
ریا:سلام
ع.ر:سلام دخترم
تانی:سلام خانوم خانوما
بعد اینکه سلام کردیم دیگه هیچی نگفتیم و بعد از تموم شدن شام میزو جم کردیم و رفتیم تو اتاقامون و بعد از انجام روتین شبم رو تختم دراز کشیده بودم و که عمم در زد و اومد تو
ع.ر:دخترم میتونم بشینم؟
ریا:آره عمه بیا بشین
اومد رو تخت کنارم نشست و دستمو گرفت و گفت .........
ع.ر:دخترم میدونی که چقد دوست دارم
ریا:معلومه که میدونم عمه منم دوست دارم
ع.ر:خوب حالا نمیخوای بگی چی شده؟
یکم مکث کردم و بعد همه ماجرارو واسه عمم تعریف کردم و کلی باهم درد و دل کردیم عمم دیگه نرفت و کنار من دراز کشید و خوابیدیم
ویو ریا
(از خواب بیدار شدم و بعد از انجام کار های لازم یه آرایش ساده ولی شیک انجام دادم یه پیرهن آبی و کت سفید با کفش پاشنه دار پوشیدم و بعد از انجام کارهام رفتم پایین یکی دو لقمه خوردم و بعد رفتم سرکار وارد شرکت شدم و منشی اتاقمو بهم نشون داد جونگکوک گفته بود یه طرحی باید کامل کنم
رفتم نشستم پشت میزم و طرحو گذاشتم جلو روم و شروع کردم به کشیدن بعد چندمین کارام تموم شد و رفتم تا طرحو به جونگکوک نشون بدم)
ریا:تق تق تق(صدای در)
جونگکوک:بیا تو
ریا:سلام
جونگکوک:سلام
ریا:عاممم..گفته بودین یه طرحیو تموم کنم تمومش کردم آوردم تا ببینینش
جونگکوک:اوک بزارم اینجا بعدا میبینم
نمیدونم چرا انقد سرد رفتار میکرد بدون اینکه چیزی بگم برگرو گذاشتم رو میز و داشتم از اتاق میومدم بیرون که اون دختر دیروزیرو دیدم
هویا:ت..تو اینجا چیکار میکنی
ریا:اینجا محل کار منه خودت اینجا چیکار میکنی؟
هویا:چی؟محل کار؟هع
میخواستم چیزی بگم که یکی زد دم گوشم که جونگکوک اومد سمتمون
جونگکوک:هویا بسه دیگه شورشو در اوردی چیکار داری میکنی
هویا:من شورشو در آوردم این همون دختره هس که دیروز زد دم گوشم. اصن تو چرا از این دفاع میکنی؟!!
جونگکوک:هویا خواهش میکنم زود از اینجا برو
هویا:من........
جونگکوک:گفتم برو بیرون(با داد)
هوایا:واقعا که(با بغض)
جونگکوک رو به من برگشت و گفت
جونگکوک:خوبی؟
ریا:این دختره کیه
جونگکوک:دوست دخترمه
ریا:ببخشید ولی واقعا خیلی بیشوره
جونگکوک:اون همچین ادمی نیست حتما یه چیزی بهش گفتی که اینطوری کرده
ریا:ای کاش اول به جای اینکه درباره آدما قضاوت کنی اول بشناسیشون درضم هیچی تقصیر من نبود همش تقصیر اون دوست دخترت بود
بعد گفتن این حرف رفتم تو اتاقم و به ادامه کارم رسیدم
[شب]
ویو ریا
(دیگه شب شده بود کم کم حاضر شدم و رفتم خونه و یکم شام خوردم و رفتم بالا تو اتاقم اون دختره واقعا بدجور حرصمو درمیاره میدونم چیکارش کنم تو همین فکرا بودم که چشمام کم کم سنگین شد و خوابم برد)
ویو جونگکوک
(نمیدونم چرا این دختره قلبمو اینجوری میلرزونه وقتی میبینمش نمیتونم قلبمو کنترل کنم تو همین فکرا بودم که دیدم دیگه شب شده وسایلمو برداشتم و رفتم خونه و بعد از انجام کارام کم کم خوابیدم)
کپی ممنوع❌️❌️
دروغ
مامانم اومد
م.ج:چخبرتونه کل شرکت گذاشتین رو سرتون
جونگکوک:هوفففف...هیچی
هویا:من میرم بعدا میام حرف میزنیم
هویا رفت و.....
م.ج:چی میگفت این دختره؟
جونگکوک:همیچی مامان ول کن الان حوصله ندارم
م.ج:من آخرش نفهمیدم تو عاشق چب این دختره شدی؟
جونگکوک:مامان!!
م.ج:باشه بابا چیزی نمیگم
بعد اینکه یکمی با مامانم حرف زدیم دیگه شب شده بود و کم کم حاضر شدم و رفتم خونه
ویو ریا
(اومدم خونه و رفتم بالا تو اتاقم و یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم ک یه هودی سفید با ست شلوار پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین تا شام بخورم)
رفتم رو یکی از صندلیا نشستم
ریا:سلام
ع.ر:سلام دخترم
تانی:سلام خانوم خانوما
بعد اینکه سلام کردیم دیگه هیچی نگفتیم و بعد از تموم شدن شام میزو جم کردیم و رفتیم تو اتاقامون و بعد از انجام روتین شبم رو تختم دراز کشیده بودم و که عمم در زد و اومد تو
ع.ر:دخترم میتونم بشینم؟
ریا:آره عمه بیا بشین
اومد رو تخت کنارم نشست و دستمو گرفت و گفت .........
ع.ر:دخترم میدونی که چقد دوست دارم
ریا:معلومه که میدونم عمه منم دوست دارم
ع.ر:خوب حالا نمیخوای بگی چی شده؟
یکم مکث کردم و بعد همه ماجرارو واسه عمم تعریف کردم و کلی باهم درد و دل کردیم عمم دیگه نرفت و کنار من دراز کشید و خوابیدیم
ویو ریا
(از خواب بیدار شدم و بعد از انجام کار های لازم یه آرایش ساده ولی شیک انجام دادم یه پیرهن آبی و کت سفید با کفش پاشنه دار پوشیدم و بعد از انجام کارهام رفتم پایین یکی دو لقمه خوردم و بعد رفتم سرکار وارد شرکت شدم و منشی اتاقمو بهم نشون داد جونگکوک گفته بود یه طرحی باید کامل کنم
رفتم نشستم پشت میزم و طرحو گذاشتم جلو روم و شروع کردم به کشیدن بعد چندمین کارام تموم شد و رفتم تا طرحو به جونگکوک نشون بدم)
ریا:تق تق تق(صدای در)
جونگکوک:بیا تو
ریا:سلام
جونگکوک:سلام
ریا:عاممم..گفته بودین یه طرحیو تموم کنم تمومش کردم آوردم تا ببینینش
جونگکوک:اوک بزارم اینجا بعدا میبینم
نمیدونم چرا انقد سرد رفتار میکرد بدون اینکه چیزی بگم برگرو گذاشتم رو میز و داشتم از اتاق میومدم بیرون که اون دختر دیروزیرو دیدم
هویا:ت..تو اینجا چیکار میکنی
ریا:اینجا محل کار منه خودت اینجا چیکار میکنی؟
هویا:چی؟محل کار؟هع
میخواستم چیزی بگم که یکی زد دم گوشم که جونگکوک اومد سمتمون
جونگکوک:هویا بسه دیگه شورشو در اوردی چیکار داری میکنی
هویا:من شورشو در آوردم این همون دختره هس که دیروز زد دم گوشم. اصن تو چرا از این دفاع میکنی؟!!
جونگکوک:هویا خواهش میکنم زود از اینجا برو
هویا:من........
جونگکوک:گفتم برو بیرون(با داد)
هوایا:واقعا که(با بغض)
جونگکوک رو به من برگشت و گفت
جونگکوک:خوبی؟
ریا:این دختره کیه
جونگکوک:دوست دخترمه
ریا:ببخشید ولی واقعا خیلی بیشوره
جونگکوک:اون همچین ادمی نیست حتما یه چیزی بهش گفتی که اینطوری کرده
ریا:ای کاش اول به جای اینکه درباره آدما قضاوت کنی اول بشناسیشون درضم هیچی تقصیر من نبود همش تقصیر اون دوست دخترت بود
بعد گفتن این حرف رفتم تو اتاقم و به ادامه کارم رسیدم
[شب]
ویو ریا
(دیگه شب شده بود کم کم حاضر شدم و رفتم خونه و یکم شام خوردم و رفتم بالا تو اتاقم اون دختره واقعا بدجور حرصمو درمیاره میدونم چیکارش کنم تو همین فکرا بودم که چشمام کم کم سنگین شد و خوابم برد)
ویو جونگکوک
(نمیدونم چرا این دختره قلبمو اینجوری میلرزونه وقتی میبینمش نمیتونم قلبمو کنترل کنم تو همین فکرا بودم که دیدم دیگه شب شده وسایلمو برداشتم و رفتم خونه و بعد از انجام کارام کم کم خوابیدم)
کپی ممنوع❌️❌️
۳۶.۵k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.