qart 6
qart 6
دروغ شیرین♡
ویو جونگکوک
(بیدار شدم و یه نگاه به ساعت انداختم ۷:۳۰ بود رفتم حموم و یه دوش گرفتم و اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و بعد از پوشیدن لباسم رفتم تو اشپزخونه و یکی دو لقمه صبحونه خوردم و رفتم شرکت)
ویو ریا
(ساعت ۸ بیدار شدم دیدم دیرم شده سریع دست و صورتمو شستم و رفتم و یه بلوز مشکی با دامن سیاه و چکمه نسبتا بلند پوشیدم و بدون خوردن صبحونه راه افتادم سمت شرکت و رسیدم و رفتم بالا تو اتاقم و مشغول کار شدم)
مشغول کار بودم که.....
منشی:تق تق تق(صدای در)
ریا:بیا تو
منشی:سلام
ریا:سلام عزیزم بیا بشین
منشی:نه ممنون کار دارم، اومدم بگم که آقای جئون گفتن برین تو اتاقشون باهاتون کار دارن
ریا:با من؟!!
منشی:بله
یکم مکث کردم و گفتم
ریا:عاها،باشه ممنون
یکم کار داشتم انجامشون دادم و رفتم اتاق جونگکوک
ریا:تق تق تق(صدای در)
جونگکوک:بیا
رفتم تو و ......
ریا:سلام
جونگکوک:سلام(سرد)
ریا:با من کاری داشتین
جونگکوک:اوهوم،دو روز دیگه یه سفر کاری باید بریم فرانسه توهم باید بیای
ریا:من!!
جونگکوک:تعجب داره؟مگ تو کارمند من نیستی؟
ریا:اوه درسته باشه حتما میام
جونگکوک:باید میومدی(با صدای اروم)
ریا:ببخشید چیزی گفتین؟
جونگکوک:گفتم باید م..یو....م...دی(شمرده شمرده)چون من رئیستم
از حرص دستمو فشار دادم و برای اینکه بیشتر بحث طول نکشه چیزی نگفتم و قبول کردم و از اتاق خارج شدم من واقعا نمیفهمم اون امروز چش شده البته همیشه همینطوری بود ولی امروز یه جور دیگه هست داشتم میرفتم سمت اتاقم که با یه زن میان سالی برخورد کردم
ریا:ببخشید ندیدم
م.ج:اشکال نداره عزیزم،تو تو همین شرکت کار میکنی؟
ریا:بله،چطور؟
م.ج:هیچی ولی فک کنم ار دست این پسر من اسی شدی که حواست یه جایه دیگه بود
ریا:شما مادر آقای جئون هستین؟
م.ج:آره دخترم
ریا:خوشبختم از دیدنتون
م.ج:منم همینطور،راستی اسمت چیه
ریا:اسمم ریاس
م.ج:چه اسم قشنگی
ریا:ممنون
م.ج:خوب دیگه من مزاحمت نشم برو به کارت برسم عزیزم،راستی اگه میشه شمارتو داشته باشم خوشحال میشم
ریا:بله حتما
شمارمو دادم و بعد از خدافظی رفتم سمت دفترم اون واقعا خیلی با پسرش فرق داشت انگار اصن اون آدم پسر این آدم نیس
ویو جونگکوک
(مشغول کار بودم که هویا بهم پیام داد میخواد بره بوسان و منم جوابشو ندادم واقعا نمیفهمم این دختر چرا تازگیا اینطوری شده)
همینطوری مشغول بودم که مامانم اومد
م.ج:جونگکوک جونگکوک این دختره کیه
جونگکوک:مامان یکم آروم کدوم دختره رو میگی؟
م.ج:همین تازه وارده که اسمش ریاس
جونگکوک:مامان توکه اسمشو میدونی،برا چی میپرسی کیه؟
م.ج:هوففف منظورم اینکه خانوادش کیه اهل کجاس از کی اینجا کار میکنه
جونگکوک:مامان یکم آروم نفس بکش،از دست تو آخه من چیکار کنم
م.ج:از دست من کاری نکن پسرم فقط بگو ببینم این دختره کیه
جونگکوک:ماماااااان
م.ج:باشه بابا دیگه چیزی نمیپرسم
جونگکوک:چیشده نکنه میخوای برای اون یکی پسر دختر بازت زن بگیری؟ اگه میخوای اینکارو کنی بنظر من حتی فکرشم نکن چون ممکنه حتی بچه هم داشته باشه و ما خبر نداشته باشیم (باخنده شیطنت امیز)
م.ج:جونگکوککک بخدا یکی میزنم تو دهنتاا
جونگکوک:اوک،چیزی نمیگم
بعد کلی حرف زدن با مامانم رفت و منم نشستم و به ادامه کارم رسیدم دیگه شب شده بود برای همین زود جم و جور کردم و رفتم خونه و یه دوش گرفتم و شام خوردم و بعد خوابیدم
ویو ریا
(کارام تموم شد و دیگه شب شده بود زود رفتم بیرون از شرکت یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه و چون گرسنه نبودم یه راست رفتم تو اتاقم و بعد عوض کردن لباسم و انجام روتینم خوابیدم)
کپی ممنوع ❌️❌️
دروغ شیرین♡
ویو جونگکوک
(بیدار شدم و یه نگاه به ساعت انداختم ۷:۳۰ بود رفتم حموم و یه دوش گرفتم و اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و بعد از پوشیدن لباسم رفتم تو اشپزخونه و یکی دو لقمه صبحونه خوردم و رفتم شرکت)
ویو ریا
(ساعت ۸ بیدار شدم دیدم دیرم شده سریع دست و صورتمو شستم و رفتم و یه بلوز مشکی با دامن سیاه و چکمه نسبتا بلند پوشیدم و بدون خوردن صبحونه راه افتادم سمت شرکت و رسیدم و رفتم بالا تو اتاقم و مشغول کار شدم)
مشغول کار بودم که.....
منشی:تق تق تق(صدای در)
ریا:بیا تو
منشی:سلام
ریا:سلام عزیزم بیا بشین
منشی:نه ممنون کار دارم، اومدم بگم که آقای جئون گفتن برین تو اتاقشون باهاتون کار دارن
ریا:با من؟!!
منشی:بله
یکم مکث کردم و گفتم
ریا:عاها،باشه ممنون
یکم کار داشتم انجامشون دادم و رفتم اتاق جونگکوک
ریا:تق تق تق(صدای در)
جونگکوک:بیا
رفتم تو و ......
ریا:سلام
جونگکوک:سلام(سرد)
ریا:با من کاری داشتین
جونگکوک:اوهوم،دو روز دیگه یه سفر کاری باید بریم فرانسه توهم باید بیای
ریا:من!!
جونگکوک:تعجب داره؟مگ تو کارمند من نیستی؟
ریا:اوه درسته باشه حتما میام
جونگکوک:باید میومدی(با صدای اروم)
ریا:ببخشید چیزی گفتین؟
جونگکوک:گفتم باید م..یو....م...دی(شمرده شمرده)چون من رئیستم
از حرص دستمو فشار دادم و برای اینکه بیشتر بحث طول نکشه چیزی نگفتم و قبول کردم و از اتاق خارج شدم من واقعا نمیفهمم اون امروز چش شده البته همیشه همینطوری بود ولی امروز یه جور دیگه هست داشتم میرفتم سمت اتاقم که با یه زن میان سالی برخورد کردم
ریا:ببخشید ندیدم
م.ج:اشکال نداره عزیزم،تو تو همین شرکت کار میکنی؟
ریا:بله،چطور؟
م.ج:هیچی ولی فک کنم ار دست این پسر من اسی شدی که حواست یه جایه دیگه بود
ریا:شما مادر آقای جئون هستین؟
م.ج:آره دخترم
ریا:خوشبختم از دیدنتون
م.ج:منم همینطور،راستی اسمت چیه
ریا:اسمم ریاس
م.ج:چه اسم قشنگی
ریا:ممنون
م.ج:خوب دیگه من مزاحمت نشم برو به کارت برسم عزیزم،راستی اگه میشه شمارتو داشته باشم خوشحال میشم
ریا:بله حتما
شمارمو دادم و بعد از خدافظی رفتم سمت دفترم اون واقعا خیلی با پسرش فرق داشت انگار اصن اون آدم پسر این آدم نیس
ویو جونگکوک
(مشغول کار بودم که هویا بهم پیام داد میخواد بره بوسان و منم جوابشو ندادم واقعا نمیفهمم این دختر چرا تازگیا اینطوری شده)
همینطوری مشغول بودم که مامانم اومد
م.ج:جونگکوک جونگکوک این دختره کیه
جونگکوک:مامان یکم آروم کدوم دختره رو میگی؟
م.ج:همین تازه وارده که اسمش ریاس
جونگکوک:مامان توکه اسمشو میدونی،برا چی میپرسی کیه؟
م.ج:هوففف منظورم اینکه خانوادش کیه اهل کجاس از کی اینجا کار میکنه
جونگکوک:مامان یکم آروم نفس بکش،از دست تو آخه من چیکار کنم
م.ج:از دست من کاری نکن پسرم فقط بگو ببینم این دختره کیه
جونگکوک:ماماااااان
م.ج:باشه بابا دیگه چیزی نمیپرسم
جونگکوک:چیشده نکنه میخوای برای اون یکی پسر دختر بازت زن بگیری؟ اگه میخوای اینکارو کنی بنظر من حتی فکرشم نکن چون ممکنه حتی بچه هم داشته باشه و ما خبر نداشته باشیم (باخنده شیطنت امیز)
م.ج:جونگکوککک بخدا یکی میزنم تو دهنتاا
جونگکوک:اوک،چیزی نمیگم
بعد کلی حرف زدن با مامانم رفت و منم نشستم و به ادامه کارم رسیدم دیگه شب شده بود برای همین زود جم و جور کردم و رفتم خونه و یه دوش گرفتم و شام خوردم و بعد خوابیدم
ویو ریا
(کارام تموم شد و دیگه شب شده بود زود رفتم بیرون از شرکت یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه و چون گرسنه نبودم یه راست رفتم تو اتاقم و بعد عوض کردن لباسم و انجام روتینم خوابیدم)
کپی ممنوع ❌️❌️
۲۲.۱k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.