خوناشام کوچولو
#خوناشام_کوچولو
پارت 24
ویو ا. ت
رسیدیم خونه اعضا برگشته بودن خونه لیا امد گفت میخواد خبر خوبی بده رفتیم وسیله ها رو گذاشتیم تو اتاق کوک و رفتیم پایین
+چیشده خبر خوب چیه
=اعضا تصمیم شون رو گرفتن همشون میمونن قراره همه با هم زندگی کنیم (با ذوق)
+جدیییییی واقعنیییییی تولو خداااااااا اخ جونننننننننننن(با ذوق خیلی زیاد)
از ذوق زیاد تو خونه میدویدم بم و یونتان م دنبال من میدویدن انقد خوشحال بودم که هواسم نبود رو هوا معلق شدم دیدم اعضا با دهن باز نگام میکنن تازه فهمیدم و سریع اومدم رو زمین
+هه ببخشید خیلی ذوق زده شدم یهو این جوری شد ببخشید ببخشید (با خنده)
_راستی خوناشام بزرگ مشکلی نداره
=راست میگه ا. ت اصلا یادمون رفت اجازه بگیریم
+یاا پدر با این چیزا مشکلی نداره البته امید وارم ولی خب نگران نباشید امشب باهاش حرف میزنم
*، •"٪~خوناشام بزرگ کیه چرا ا. ت بهش میگه پدر اینجا چخبره
•بجز شما دو تا خوناشام دیگه ای هم هست
+ارع پادشاه خوناشام کره ولی نترسید و اینکه من مثل دخترشم واسه همین میگم پدر بهش
=ا. ت همیت الان برو باهاش حرف بزن
+اوکی من رفتم
رفتم بالا رو پشت بوم
+پدر. پدرجان. پدر
☆من اینجام دخترم
+خوبید پدر جان
☆ممنونم دخترم
+پدر میگم ادمای پایینو دیدید
☆بله
+اونا قراره هم خونم باشن
☆چی. اونا از هویت سما خبر دارن
+ارع میدونن ولی اروم باشید
☆خیلی خطر ناکه
+ن نگران نباشید
☆باید باهاشون حرف بزنم
+باشه اما نترسونیدشون
☆باشه
+فقط شما یه لحظه صبر کنید هر وقت گفتم پدر جان بیاد بیاد
☆باشه
رفتم پایین
+بچه ها با پدر جان حرف زدم میخواد باهاتون حرف بزنه نترسید کاریتون نداره احتمالا فقط چندتا چیز بگه و بره
، حقیقتا میترسم
+یا سوکجین اوپا من و لیا حواسمون هست
، اوکی
+پدر جان بیاد(با صدا زد بلند)
یهو جلومون ظاهر شد
☆
پارت 24
ویو ا. ت
رسیدیم خونه اعضا برگشته بودن خونه لیا امد گفت میخواد خبر خوبی بده رفتیم وسیله ها رو گذاشتیم تو اتاق کوک و رفتیم پایین
+چیشده خبر خوب چیه
=اعضا تصمیم شون رو گرفتن همشون میمونن قراره همه با هم زندگی کنیم (با ذوق)
+جدیییییی واقعنیییییی تولو خداااااااا اخ جونننننننننننن(با ذوق خیلی زیاد)
از ذوق زیاد تو خونه میدویدم بم و یونتان م دنبال من میدویدن انقد خوشحال بودم که هواسم نبود رو هوا معلق شدم دیدم اعضا با دهن باز نگام میکنن تازه فهمیدم و سریع اومدم رو زمین
+هه ببخشید خیلی ذوق زده شدم یهو این جوری شد ببخشید ببخشید (با خنده)
_راستی خوناشام بزرگ مشکلی نداره
=راست میگه ا. ت اصلا یادمون رفت اجازه بگیریم
+یاا پدر با این چیزا مشکلی نداره البته امید وارم ولی خب نگران نباشید امشب باهاش حرف میزنم
*، •"٪~خوناشام بزرگ کیه چرا ا. ت بهش میگه پدر اینجا چخبره
•بجز شما دو تا خوناشام دیگه ای هم هست
+ارع پادشاه خوناشام کره ولی نترسید و اینکه من مثل دخترشم واسه همین میگم پدر بهش
=ا. ت همیت الان برو باهاش حرف بزن
+اوکی من رفتم
رفتم بالا رو پشت بوم
+پدر. پدرجان. پدر
☆من اینجام دخترم
+خوبید پدر جان
☆ممنونم دخترم
+پدر میگم ادمای پایینو دیدید
☆بله
+اونا قراره هم خونم باشن
☆چی. اونا از هویت سما خبر دارن
+ارع میدونن ولی اروم باشید
☆خیلی خطر ناکه
+ن نگران نباشید
☆باید باهاشون حرف بزنم
+باشه اما نترسونیدشون
☆باشه
+فقط شما یه لحظه صبر کنید هر وقت گفتم پدر جان بیاد بیاد
☆باشه
رفتم پایین
+بچه ها با پدر جان حرف زدم میخواد باهاتون حرف بزنه نترسید کاریتون نداره احتمالا فقط چندتا چیز بگه و بره
، حقیقتا میترسم
+یا سوکجین اوپا من و لیا حواسمون هست
، اوکی
+پدر جان بیاد(با صدا زد بلند)
یهو جلومون ظاهر شد
☆
۹۴۶
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.