وقتی سیلی میزنتت
#وقتی_سیلی_میزنتت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(ات با +و تهیونگ با _)
+امروز میخواستیم بریم خونه مامان تهیونگ مامان تهیونگ زیاد باهام خوب نیست آخه میخواست تهیونگ با برادر زادش ازدواج کنه ولی تهیونگ به حرفش گوش نکرد
_ات زود باش دیگه
+باشه اومدم
ـــــــــ(رسیدن به خونه مامان تهیونگ)
+نیم ساعتی میشه اومدیم ولی مامان ته حتی نگاهمم نکرد جواب سلامم هم نداد نشسته بودم با دستام بازی میکردم آخه همه داشتن میگفتنو می خندیدن و کسی بهم اهمیت نمیداد
م ته: ات دخترم برو یه فنجون قهوه برام بیار
+خیلی تعجب کرده بودم چرا یه دفعه مهربون شد؟
چشم مادر جون الان میارم...
بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم قهوه درست کردم موقع بیرون اومدنم دختر دایی ته اومد جلوم هرچی اینور اونور رفتم تا از بغلش رد بشم ولی همش میومد جلوم وا چرا اینطوری میکنه؟
+چیکار داری باهام؟
د ته: یه کار خوب (پوزخند)
+فنجونو از دستم گرفت و لباسشو فاصله داد از بدنش بعد قهوه رو خالی کرد رو لباسش بعد شروع کرد به جیغ زدن.
د ته: آی آی سوختم
+چرا اینطوری میکنی؟
_داشتم با دایی و مامانم حرف میزدم که صدای جیغ دختر داییم اومد دویدیم سمت آشپز خونه ا.ت داشت با بهت به دختر داییم نگاه میکرد و اون داشت جیغ میزد رفتم سمتشون
_چی شده اینجا چه خبره؟
د ته: ته ته ا.ت منو سوزوند
+چی میگی خودت این کارو کردی
م ته: مگه دیوونست این کارو کنه یعنی انقدر حسودی که اینکارو بکنی؟ تهیونگ پسرم واقعا متاسفم با این زن گرفتنت
_همینطوریشم اعصاب نداشتم کار ا.ت و حرفای مامان هم بیشتر عصابمو خورد کرد
+ولی من کاری نکردم تهی.... حرفم نصفه موند با سوزش یه طرف صورتم باورم نمیشد تهیونگ منو زد!
_بس کن ا.ت بس کن چقدر حسادت چقدر دروغ مگه کم داره که خودشو بسوزونه(با داد و عصبانیت)
+دارم میگم خودش کرد اگه من ریختم روش چرا نسوخته اینجا وایستاده ها؟ چرا نمیره خودشو بشوره یا پماد بزنه (با گریه و داد)
بعد کیفمو برداشتم و از خونه مامان تهیونگ زدم بیرون
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(ات با +و تهیونگ با _)
+امروز میخواستیم بریم خونه مامان تهیونگ مامان تهیونگ زیاد باهام خوب نیست آخه میخواست تهیونگ با برادر زادش ازدواج کنه ولی تهیونگ به حرفش گوش نکرد
_ات زود باش دیگه
+باشه اومدم
ـــــــــ(رسیدن به خونه مامان تهیونگ)
+نیم ساعتی میشه اومدیم ولی مامان ته حتی نگاهمم نکرد جواب سلامم هم نداد نشسته بودم با دستام بازی میکردم آخه همه داشتن میگفتنو می خندیدن و کسی بهم اهمیت نمیداد
م ته: ات دخترم برو یه فنجون قهوه برام بیار
+خیلی تعجب کرده بودم چرا یه دفعه مهربون شد؟
چشم مادر جون الان میارم...
بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم قهوه درست کردم موقع بیرون اومدنم دختر دایی ته اومد جلوم هرچی اینور اونور رفتم تا از بغلش رد بشم ولی همش میومد جلوم وا چرا اینطوری میکنه؟
+چیکار داری باهام؟
د ته: یه کار خوب (پوزخند)
+فنجونو از دستم گرفت و لباسشو فاصله داد از بدنش بعد قهوه رو خالی کرد رو لباسش بعد شروع کرد به جیغ زدن.
د ته: آی آی سوختم
+چرا اینطوری میکنی؟
_داشتم با دایی و مامانم حرف میزدم که صدای جیغ دختر داییم اومد دویدیم سمت آشپز خونه ا.ت داشت با بهت به دختر داییم نگاه میکرد و اون داشت جیغ میزد رفتم سمتشون
_چی شده اینجا چه خبره؟
د ته: ته ته ا.ت منو سوزوند
+چی میگی خودت این کارو کردی
م ته: مگه دیوونست این کارو کنه یعنی انقدر حسودی که اینکارو بکنی؟ تهیونگ پسرم واقعا متاسفم با این زن گرفتنت
_همینطوریشم اعصاب نداشتم کار ا.ت و حرفای مامان هم بیشتر عصابمو خورد کرد
+ولی من کاری نکردم تهی.... حرفم نصفه موند با سوزش یه طرف صورتم باورم نمیشد تهیونگ منو زد!
_بس کن ا.ت بس کن چقدر حسادت چقدر دروغ مگه کم داره که خودشو بسوزونه(با داد و عصبانیت)
+دارم میگم خودش کرد اگه من ریختم روش چرا نسوخته اینجا وایستاده ها؟ چرا نمیره خودشو بشوره یا پماد بزنه (با گریه و داد)
بعد کیفمو برداشتم و از خونه مامان تهیونگ زدم بیرون
۶۹.۹k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.