پارت10
رمان:ما با همه فرق داریم
مهتاب با عصبانیت گفت: گلم زهرا جان تو قهوه خونه کار میکنی که تو چای ریختن و آوردن ماهری؟
زهرا-نه عزیزم تعریف از خود نباشه اما انقدر که برام خواستگار اومده و چایی آوردم که دیگه خیلی ماهر شدم، البته ناراحت نشو منم اولاش مثل تو بودم.
مهتاب که تقریبا کنار من روی مبل تک نفره نشسته بود، طبق نقشه یه سوسک پلاستیکی جلو پاش انداختم و زهرا یه چشمک زدم که زهرا به حالت نمایشی دستشو گزاشت جلو دهنشو بعد یه جیغ خفیف کشید و گفت مهتاب جـــــــون جلو پات سوسکـــــــــه!
مهتاب با شنیدن حرف زهرا شروع کرد بالا و پایین پریدن که کل بدنش در حال لرزیدن و بالا و پایین رفتن بود یهو به طور غیر ارادی گفتم: بدند ببین جون بابا، خودتو بلررون بابا...
چشمم به زهرا افتاد که داشت ریسه میرفت از خنده که یهو توجهم به مهتاب جلب شد
با صدای ترسانی گفت: آقا حافظ ترو خدا برش دار ترو خدا آقا حافظ خواهش میکنم.
منم بعد کلی ادا اصول مثل یه مرد جنتلمن خم شدمو سوسک رو برداشتم و گرفتم جلو صورت مهتاب که کم مونده بود سکته کنه از ترس، با کمال خونسردی گفتم: مهتاب خانم از این میترسی؟
مهتاب با چشای بسته شده و قیافه موچاله شده از ترس جیغ زد ببرش اونور.
منم تا بخوام برم و بندازم سطل زباله و بیام دیدم مهتاب سر پا وایساده که بابای مهتاب با دیدن من گفت: حافظ جان، مهتاب تورو راهنمایی میکنه تا برید اتاق و صحبت هاتون رو بکنید.
بعد از اینکه با راهنمایی مهتاب بدون تعارف به اتاق رفتیم، اومد مثلا بحثو باز کنه، یه لبخندی زد و گفت: اِ میدونی؟
منم پریدم وسط حرفشو گفتم نه خیر.... بگو تا بدونم
یه خنده ای کرد و گفت: شما چقدر با مزهاید!
یه کم بعد اومد مثلا با کلاس صحبت کنه بخاطر همین گفت: شما GF داشتین؟
منم خودمو زدم کوچه علی چپ و با تعجب گفتم: GF؟ GF رو که نمیدونم چیه! اما mp3 دارم.
مهتاب که دهنش وا مونده بود گفت: منظورم دوس دختر بود داشتین؟
منم با جدیت گفتم: نه خیر.
مهتاب با ذوق- واقعا.
- منظورم این بود که تو جمله بندیتون فعلتون رو اشتباه گفتین، شما به گذشته گفتید در صورتی که من در زمان حال دوس دختر دارم، می خواید لیستشون رو بهتون نشون بدم؟
داشتم گوشیمو از تو جیبم در می آوردم که دختره با تعجب گفت- واقعا شما چقدر رکین.
-آدم باید از اول زندگی صادق باشه که منم هستم.
مهتاب با عصبانیت گفت: گلم زهرا جان تو قهوه خونه کار میکنی که تو چای ریختن و آوردن ماهری؟
زهرا-نه عزیزم تعریف از خود نباشه اما انقدر که برام خواستگار اومده و چایی آوردم که دیگه خیلی ماهر شدم، البته ناراحت نشو منم اولاش مثل تو بودم.
مهتاب که تقریبا کنار من روی مبل تک نفره نشسته بود، طبق نقشه یه سوسک پلاستیکی جلو پاش انداختم و زهرا یه چشمک زدم که زهرا به حالت نمایشی دستشو گزاشت جلو دهنشو بعد یه جیغ خفیف کشید و گفت مهتاب جـــــــون جلو پات سوسکـــــــــه!
مهتاب با شنیدن حرف زهرا شروع کرد بالا و پایین پریدن که کل بدنش در حال لرزیدن و بالا و پایین رفتن بود یهو به طور غیر ارادی گفتم: بدند ببین جون بابا، خودتو بلررون بابا...
چشمم به زهرا افتاد که داشت ریسه میرفت از خنده که یهو توجهم به مهتاب جلب شد
با صدای ترسانی گفت: آقا حافظ ترو خدا برش دار ترو خدا آقا حافظ خواهش میکنم.
منم بعد کلی ادا اصول مثل یه مرد جنتلمن خم شدمو سوسک رو برداشتم و گرفتم جلو صورت مهتاب که کم مونده بود سکته کنه از ترس، با کمال خونسردی گفتم: مهتاب خانم از این میترسی؟
مهتاب با چشای بسته شده و قیافه موچاله شده از ترس جیغ زد ببرش اونور.
منم تا بخوام برم و بندازم سطل زباله و بیام دیدم مهتاب سر پا وایساده که بابای مهتاب با دیدن من گفت: حافظ جان، مهتاب تورو راهنمایی میکنه تا برید اتاق و صحبت هاتون رو بکنید.
بعد از اینکه با راهنمایی مهتاب بدون تعارف به اتاق رفتیم، اومد مثلا بحثو باز کنه، یه لبخندی زد و گفت: اِ میدونی؟
منم پریدم وسط حرفشو گفتم نه خیر.... بگو تا بدونم
یه خنده ای کرد و گفت: شما چقدر با مزهاید!
یه کم بعد اومد مثلا با کلاس صحبت کنه بخاطر همین گفت: شما GF داشتین؟
منم خودمو زدم کوچه علی چپ و با تعجب گفتم: GF؟ GF رو که نمیدونم چیه! اما mp3 دارم.
مهتاب که دهنش وا مونده بود گفت: منظورم دوس دختر بود داشتین؟
منم با جدیت گفتم: نه خیر.
مهتاب با ذوق- واقعا.
- منظورم این بود که تو جمله بندیتون فعلتون رو اشتباه گفتین، شما به گذشته گفتید در صورتی که من در زمان حال دوس دختر دارم، می خواید لیستشون رو بهتون نشون بدم؟
داشتم گوشیمو از تو جیبم در می آوردم که دختره با تعجب گفت- واقعا شما چقدر رکین.
-آدم باید از اول زندگی صادق باشه که منم هستم.
۲۶.۵k
۱۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.