تو اونو انتخاب کردی...؟ part 2۷
وقتی شماره رو گرفت هر سه تاشون منتظر به گوشی خیره بودن
°بزار رو اسپیکر!
تهیونگ با تکون داد سرش حرف جیمین رو تایید کرد که صدای جین پخش شد
~بله تهیونگ؟
کوک با استرس شروع کرد به حرف زدن، صداش میلرزید
-عام،س.سلام هیونگ ببخشید که با گوشی تهیونگ زنگ زدم
جین صداش تغییر کرد جدی تر شد
~خب؟کاری داشتی؟
-عا اره اره، راستش میخواستم بگم که..
کوک خیلی ادامه دار صحبت میکرد نمیدونست چطور بگه از استرس هی به جیمین و تهیونگ نگاه میکرد
تهیونگ اشاره میکرد که ادامه بده
~کوک من سرم شلوغه زودتر حرفتو بزن اگرم کاری نداری قطع کنم!
کوک با استرس سریعتر صحبت کرد کمی صداش بلند تر شد
-نه نه هیونگ، الان میگم
~خیلی خب میشنوم
-میگم که... از ات خبر داری؟
جین سعی میکرد چیزی لو نده و ظاهر رو حفظ کنه
~با ات چیکار داری؟
-خب...خب نگرانشم خیلی وقته دنبالش میگردم از وقتی نیستش حالم خیلی بده هیونگ!
جین با تحکم صحبت میکرد
~نه چیزی نمیدونم دنبالشم نگرد که بیشتر از این اذیتش نکنی
-هیونگ!من میدونم مطمئنم ازش خبر داری توروخدا اگه چیزی میدونی بگو!
جین بی توجهی میکرد به حرفاش
~گفتم که نمیدونم! کاری نداری قطع کنم؟؟
کوک اهی کشید
-اه، نه هیونگ ممنونم به کارت برس
و مکالمشون رو تموم کردن.
/دیدی، من که گفتم اونجا نیست
-نه ته، معلوم بود پیش خودشه فقط نمیخواد بهم بگه
°میگم میخواید زنگ بزنید یونگی هیونگ؟
/راس میگه کوک! شاید یونگی بهمون بگه ، اون بیشتر کمک میکنه
-مطمئنید؟
°اره! فقط بهش بگو میخوای ات رو برگردونی و همه چیز رو درست کنی اونوقت کمکمون میکنه
-هوف باشه، ته شماره یونگی رو بگیر
دوباره زنگ زدن و بعد از چندتا بوق صدای یونگی پخش شد
•الو؟
کوک صداشو صاف کرد
-عا، سلام هیونگ کوک ام!
یونگی با تعجب ادامه داد
•اوه کوک تویی؟ چرا با گوشی تهیونگ زنگ زدی؟
-ببخشید گوشیم خاموش بود!هیونگ ازت یه کمکی میخواستم
•کمک؟؟در چه مورد!
-هیونگ میدونم که از ات خبر داری!لطفا بهم بگو کجاست دو هفته س همه جارو گشتم پیداش نمیکنم میخوام برگرده
یونگی با تاسف تایید کرد
•کوک من میدونم کجاست، ولی اون خیلی ازت ناراحته فکر نکنم فعلا بخواد ببینتت
کوک با خوشحالی از اینکه بالاخره اعتراف کرد ات پیش اوناست ادامه داد
-هیونگ بخدا قول میدم همه چیز رو درست کنم فقط یه کاری کن ببینمش، باور کن توی این دوهفته هرکاری کردم دیگه جون ندارم واسه ناراحتی!
یونگی تردید داشت
•یعنی واقعا میخوای همچین کاری کنی؟ازت مطمئن باشم؟
میشد خوشحالی رو از صدای کوک تشخیص داد
-اره اره ، قول میدم به همتون قول میدم فقط یه کاری کن من ببینمش
یونگی اهی کشید از کارای این پسر!
•چیکار کنم از دستت اخه؟باشه امشب بیا خونه جین ، زنگ بزن به گوشیم خودم درو براتون باز میکنم
°بزار رو اسپیکر!
تهیونگ با تکون داد سرش حرف جیمین رو تایید کرد که صدای جین پخش شد
~بله تهیونگ؟
کوک با استرس شروع کرد به حرف زدن، صداش میلرزید
-عام،س.سلام هیونگ ببخشید که با گوشی تهیونگ زنگ زدم
جین صداش تغییر کرد جدی تر شد
~خب؟کاری داشتی؟
-عا اره اره، راستش میخواستم بگم که..
کوک خیلی ادامه دار صحبت میکرد نمیدونست چطور بگه از استرس هی به جیمین و تهیونگ نگاه میکرد
تهیونگ اشاره میکرد که ادامه بده
~کوک من سرم شلوغه زودتر حرفتو بزن اگرم کاری نداری قطع کنم!
کوک با استرس سریعتر صحبت کرد کمی صداش بلند تر شد
-نه نه هیونگ، الان میگم
~خیلی خب میشنوم
-میگم که... از ات خبر داری؟
جین سعی میکرد چیزی لو نده و ظاهر رو حفظ کنه
~با ات چیکار داری؟
-خب...خب نگرانشم خیلی وقته دنبالش میگردم از وقتی نیستش حالم خیلی بده هیونگ!
جین با تحکم صحبت میکرد
~نه چیزی نمیدونم دنبالشم نگرد که بیشتر از این اذیتش نکنی
-هیونگ!من میدونم مطمئنم ازش خبر داری توروخدا اگه چیزی میدونی بگو!
جین بی توجهی میکرد به حرفاش
~گفتم که نمیدونم! کاری نداری قطع کنم؟؟
کوک اهی کشید
-اه، نه هیونگ ممنونم به کارت برس
و مکالمشون رو تموم کردن.
/دیدی، من که گفتم اونجا نیست
-نه ته، معلوم بود پیش خودشه فقط نمیخواد بهم بگه
°میگم میخواید زنگ بزنید یونگی هیونگ؟
/راس میگه کوک! شاید یونگی بهمون بگه ، اون بیشتر کمک میکنه
-مطمئنید؟
°اره! فقط بهش بگو میخوای ات رو برگردونی و همه چیز رو درست کنی اونوقت کمکمون میکنه
-هوف باشه، ته شماره یونگی رو بگیر
دوباره زنگ زدن و بعد از چندتا بوق صدای یونگی پخش شد
•الو؟
کوک صداشو صاف کرد
-عا، سلام هیونگ کوک ام!
یونگی با تعجب ادامه داد
•اوه کوک تویی؟ چرا با گوشی تهیونگ زنگ زدی؟
-ببخشید گوشیم خاموش بود!هیونگ ازت یه کمکی میخواستم
•کمک؟؟در چه مورد!
-هیونگ میدونم که از ات خبر داری!لطفا بهم بگو کجاست دو هفته س همه جارو گشتم پیداش نمیکنم میخوام برگرده
یونگی با تاسف تایید کرد
•کوک من میدونم کجاست، ولی اون خیلی ازت ناراحته فکر نکنم فعلا بخواد ببینتت
کوک با خوشحالی از اینکه بالاخره اعتراف کرد ات پیش اوناست ادامه داد
-هیونگ بخدا قول میدم همه چیز رو درست کنم فقط یه کاری کن ببینمش، باور کن توی این دوهفته هرکاری کردم دیگه جون ندارم واسه ناراحتی!
یونگی تردید داشت
•یعنی واقعا میخوای همچین کاری کنی؟ازت مطمئن باشم؟
میشد خوشحالی رو از صدای کوک تشخیص داد
-اره اره ، قول میدم به همتون قول میدم فقط یه کاری کن من ببینمش
یونگی اهی کشید از کارای این پسر!
•چیکار کنم از دستت اخه؟باشه امشب بیا خونه جین ، زنگ بزن به گوشیم خودم درو براتون باز میکنم
۲۰.۵k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.