تو اونو انتخاب کردی...؟ part 2۶
جیمین و تهیونگ برگشتن خونه، در رو باز کردن با خونه تاریک مواجه شدن
/کوک کجاست؟
°نمیدونم، چراغ رو روشن کن ببینیم تهیونگ
بعد از روشنایی ، با خونه بهم ریخته مواجه شدن و کوک که روی مبل دراز کشیده بود ساعدش روی چشمش بود
همه وسایل شکسته بود همه چیز بهم ریخته بود
با نگرانی سمت کوک رفتن
تهیونگ کمی تکونش داد تا بیدارش کنه
/کوک؟؟کوک خوبی؟؟
چشمش رو باز کرد نیم نگاهی انداخت دوباره به حالت قبل برگشت
-برو ته حوصله ندارم!
صداش گرفته بود و با جدیت حرف میزد
جیمین رفت تا یه لیوان اب بیاره مشخص بود حالش خوب نیست
/بلند شو ببینم اینچه وضعیه درست کردی!
جیمین لیوان رو اورد داد به تهیونگ
°کوک چرا خونه اینجوریه چیشده؟
کلافه بلند شد نشست به مبل تکیه داد
-چرا انقدر سیم جیم میکنید؟؟
/چون نگرانتیم!
لیوان اب رو سمت کوک گرفت تا بخوره ولی کوک روی میز گذاشت
-هووف، بنظر خودتون دلیلش چی میتونه باشه؟؟
جیمین یه ابروشو بالا داد با تردید
°ات؟
کوک با شنیدن اسم دوباره ات چشماشو محکم بهم فشار داد
-اره! ات!
/خب الان اینطوری اون برمیگرده مگه؟؟ببین با خودت چیکار کردی دستت زخمیه معلوم نیست چیو شکوندی که اینطور زخم شده
با جدیت سرشو بالا اورد به چشمای ته خیره شد
-تهیونگ واقعا نمیفهمی؟؟
بغضش گرفت
-لعنتی اون نزدیک دوهفتس از پیشم رفته! من نتونستم پیداش کنم اگه اتفاقی براش افتاده باشه چی؟؟
°هووف کوک الان میگی ما چه کاری از دستمون برمیاد؟ماعم مثل توییم داریم دنبال ات میگردیم!
سرش رو پایین گرفت با دستش صورتش پنهان کرد
-حتی دیگه پسرا هم بهم اهمیت نمیدن!
کمی مکث کرد و ادامه داد
-جین و یونگی هیونگ دیگه باهام حرف نمیزنن! همشون تنهام گذاشتن
با شدت سرشو بالا اورد
-شماها بهشون چیزی گفتید؟؟
جیمین سرشو پایین انداخت کنار کوک نشست دستشو روی شونش گذاشت
°کوک، اوناهم میفهمن حتی اگه ما چیزی نمیگفتیم.
/درسته، بنظرت عجیب نیست که دوهفته نیای شرکت و از ات هم خبری نباشه؟؟با دعوای اونروز توی شرکت میدونن چه اتفاقی افتاده.
تهیونگ حرف جیمین رو تایید کرد و سعی میکرد کوک رو قانع کنه که از اینکه دیگران بویی ببرن نباید بترسه!
کوک با فکری که به سرش زد دستش رو سمت ته دراز کرد
-گوشیتو بده
ته با تعجب بهش زل زد
/گوشیم؟گوشی منو میخوای چیکار مگه خودت نداری؟
-میخوام به جین زنگ بزنم شاید ات پیش اون باشه، من زنگ بزنم مطمئنم جواب نمیده
°چرا باید ات پیش جین باشه؟
دونفر حالت سوالی به خودشون گرفته بودن و از کار کوک سر درنمیاوردن
-ایشش چقدر دیر میگیرید، دارم بهتون میگم ممکنه اونجا باشه جین و یونگی این مدت پیش هم بودن؟
دوتاشون همزمان جواب داد
°/ خب ، اره...
-لعنتی چرا زودتر نفهمیدم!
/اقای زود گیر، میشه حالا به ما دیرگیرا هم توضیح بدی بفهمیم چی تو کلته؟؟
-ایشش ، ببین جین و یونگی روی ات خیلی حساسن، همیشه هم میگن که اگه اتفاقی برای اون بیوفته پدر منو درمیارن!
°خب بقیش
-خب پس چرا با من این مدت حرف نزدن یا کاری نکردن با اینکه میدونستن بین منو ات چیشده؟؟
/داداش به چیا فکر میکنیا! چه ربطی داره هنوز نمیفهمم
-خب چون گیجی! حتما ات راضیشون کرده مطمئنم اونا از ات خبر دارن
به چهره گیج تهیونگ و جیمین خیره شد
-ولش کن! فقط گوشیتو بده زنگ بزنم جین هیونگ
تهیونگ سرشو تکون داد قفل گوشیش رو باز کرد و شماره جین رو گرفت گوشی رو به کوک داد
(گایز حداقل نفری یه کامنت بزارید که واسه پارتای بعد تگتون کنم)
/کوک کجاست؟
°نمیدونم، چراغ رو روشن کن ببینیم تهیونگ
بعد از روشنایی ، با خونه بهم ریخته مواجه شدن و کوک که روی مبل دراز کشیده بود ساعدش روی چشمش بود
همه وسایل شکسته بود همه چیز بهم ریخته بود
با نگرانی سمت کوک رفتن
تهیونگ کمی تکونش داد تا بیدارش کنه
/کوک؟؟کوک خوبی؟؟
چشمش رو باز کرد نیم نگاهی انداخت دوباره به حالت قبل برگشت
-برو ته حوصله ندارم!
صداش گرفته بود و با جدیت حرف میزد
جیمین رفت تا یه لیوان اب بیاره مشخص بود حالش خوب نیست
/بلند شو ببینم اینچه وضعیه درست کردی!
جیمین لیوان رو اورد داد به تهیونگ
°کوک چرا خونه اینجوریه چیشده؟
کلافه بلند شد نشست به مبل تکیه داد
-چرا انقدر سیم جیم میکنید؟؟
/چون نگرانتیم!
لیوان اب رو سمت کوک گرفت تا بخوره ولی کوک روی میز گذاشت
-هووف، بنظر خودتون دلیلش چی میتونه باشه؟؟
جیمین یه ابروشو بالا داد با تردید
°ات؟
کوک با شنیدن اسم دوباره ات چشماشو محکم بهم فشار داد
-اره! ات!
/خب الان اینطوری اون برمیگرده مگه؟؟ببین با خودت چیکار کردی دستت زخمیه معلوم نیست چیو شکوندی که اینطور زخم شده
با جدیت سرشو بالا اورد به چشمای ته خیره شد
-تهیونگ واقعا نمیفهمی؟؟
بغضش گرفت
-لعنتی اون نزدیک دوهفتس از پیشم رفته! من نتونستم پیداش کنم اگه اتفاقی براش افتاده باشه چی؟؟
°هووف کوک الان میگی ما چه کاری از دستمون برمیاد؟ماعم مثل توییم داریم دنبال ات میگردیم!
سرش رو پایین گرفت با دستش صورتش پنهان کرد
-حتی دیگه پسرا هم بهم اهمیت نمیدن!
کمی مکث کرد و ادامه داد
-جین و یونگی هیونگ دیگه باهام حرف نمیزنن! همشون تنهام گذاشتن
با شدت سرشو بالا اورد
-شماها بهشون چیزی گفتید؟؟
جیمین سرشو پایین انداخت کنار کوک نشست دستشو روی شونش گذاشت
°کوک، اوناهم میفهمن حتی اگه ما چیزی نمیگفتیم.
/درسته، بنظرت عجیب نیست که دوهفته نیای شرکت و از ات هم خبری نباشه؟؟با دعوای اونروز توی شرکت میدونن چه اتفاقی افتاده.
تهیونگ حرف جیمین رو تایید کرد و سعی میکرد کوک رو قانع کنه که از اینکه دیگران بویی ببرن نباید بترسه!
کوک با فکری که به سرش زد دستش رو سمت ته دراز کرد
-گوشیتو بده
ته با تعجب بهش زل زد
/گوشیم؟گوشی منو میخوای چیکار مگه خودت نداری؟
-میخوام به جین زنگ بزنم شاید ات پیش اون باشه، من زنگ بزنم مطمئنم جواب نمیده
°چرا باید ات پیش جین باشه؟
دونفر حالت سوالی به خودشون گرفته بودن و از کار کوک سر درنمیاوردن
-ایشش چقدر دیر میگیرید، دارم بهتون میگم ممکنه اونجا باشه جین و یونگی این مدت پیش هم بودن؟
دوتاشون همزمان جواب داد
°/ خب ، اره...
-لعنتی چرا زودتر نفهمیدم!
/اقای زود گیر، میشه حالا به ما دیرگیرا هم توضیح بدی بفهمیم چی تو کلته؟؟
-ایشش ، ببین جین و یونگی روی ات خیلی حساسن، همیشه هم میگن که اگه اتفاقی برای اون بیوفته پدر منو درمیارن!
°خب بقیش
-خب پس چرا با من این مدت حرف نزدن یا کاری نکردن با اینکه میدونستن بین منو ات چیشده؟؟
/داداش به چیا فکر میکنیا! چه ربطی داره هنوز نمیفهمم
-خب چون گیجی! حتما ات راضیشون کرده مطمئنم اونا از ات خبر دارن
به چهره گیج تهیونگ و جیمین خیره شد
-ولش کن! فقط گوشیتو بده زنگ بزنم جین هیونگ
تهیونگ سرشو تکون داد قفل گوشیش رو باز کرد و شماره جین رو گرفت گوشی رو به کوک داد
(گایز حداقل نفری یه کامنت بزارید که واسه پارتای بعد تگتون کنم)
۱۷.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.