تو اونو انتخاب کردی...؟ part 2۹
کوک کلافه صحبت کرد
-ایشش حالا نمیشه هی یادم نیاری؟؟کاری باهام نداره جین مهربون تر از این حرفاس که بخواد مکنه شو اذیت کنه
اخر حرفش چشمکی از توی اینه تحویل جیمین دداد
جیمین دستشو روی پیشونیش کوبید
°باشه فقط برو!
پسر زیادی خوشحال بود انقدری که نمیشد حرکاتش رو پیش بینی کرد و توی حال خودش نبود، فکر کردن به اینکه میتونه همسرش رو برگردونه میتونه دوباره پیشش باشه و براش جبران کنه براش اتفاق بزرگی بود بیشتر از هرچیزی خوشحالش میکرد
بودنش بهش ارامش میداد، احساس امنیت و شادی
میدونست توی همه شرایط کنارش میمونه یکی رو داره که درکش میکنه
با رسیدن به مقصد تهیونگ به یونگی زنگ زد
/الو هیونگ؟
یونگی تظاهر کرد که با یکی از کارمنداش صحبت میکنه، پسرا فهمیدن که پیش جینه
•بله؟مشکلی توی شرکت پیش اومده؟
/هیونگ پیش جین ای؟؟
•درسته اون پرونده رو چک کردم
/اوه فهمیدم! خیلی خب ما پشت دریم رسیدیم، هروقت جین هیونگ حواسشون نبود یا تونستی در رو باز کن
•اها، باشه هروقت تونستم حتما انجامش میدم
تلفن رو قطع کرد که با دو جفت چشم سوالی مواجه شد
غر زد
/ایشش چرا شماها اینجوری نگام میکنید؟
کوک مهلت حرف زدن به جیمین نداد و خودش جواب ته رو داد
-چیگفت؟؟بریم بالا؟
تهیونگ پوکر نگاش کرد
-عقل کل در بازه که بریم بالا؟؟
کوک یه نگاهی به در انداخت
-عاا خب راست میگی باز نیست، حالا باید چیکار کنیم؟
جیمین به هول بودن کوک میخندید و تهیونگ داشت حرص میخورد
/وقتی کسی درو باز نکرده چیکار میکنیم بنظرت؟
کوک گیج و سوالی پرسید
-صبر میکنیم تا در رو باز کنه؟
/دقیقا! حالا دو دقیقه زبون به دهن بگیر تا درو باز کنه
تهیونگ و جیمین جلوی در نشستن تهیونگ با گوشیش بازی میکرد جیمین هم سرش رو روی شونه تهیونگ گذاشته بود و به گوشیش نگاه میکرد توی بازی راهنماییش میکرد
کوک هم بیقرار قدم میزد و از اینه بغل ماشینش خودش رو چک میکرد
همینجور میگذشت و گهگاهی کوک از پسرا سوال میپرسید تا حواسش پرت شه که صدای باز شدن در اومد
همزمان به گوشی ته پیامی فرستاده شد
•بیاید بالا جین و ات توی اتاقن
کوک با لبخند بزرگی که روی صورتش بود با انگشتش در رو نشون داد
-باز شد! زودباشید بریم بالا
همراه هم سمت اسانسور رفتن و به بالا رسیدن که در باز بود و یونگی ایستاده بود
کوک با لبخند سمتش رفت
-هیوونگ، ممنونم
سمتش رفت و بغلش کرد
یونگی متقابلا اون رو توی اغوش گرفت و دستشو نوازش وار پشتش کشید
•خواهش میکنم فقط حواستو جمع کن اخرین بارت باشه ها!
کوک با عجله صحبت میکرد
-باشه قول میدم!
نگاهی به داخل خونه کرد
-ات کجاست؟
ته ادامه داد
/با جین رفتن تو اتاق
جیمین با تعجب برگشت سمت ته
°تو از کجا میدونی؟اتاق چرا
یونگی ادامه داد
•ات حالش خوب نبود ناراحت بود، فکر کنم داره گریه میکنه اونم این چندوقت بهش سخت گذشته جین رفته دلداریش بده
کوک کمی ناراحت شد و با پشیمونی اهی کشید
-اه من واقعا معذرت میخوام، همش تقصیر من شد
یونگی دوباره نگاهی به داخل کرد تا مطمئن بشه کسی بیرون نیومده
•دیگه مهم نیست سریعتر بیاید داخل بشینید تا از اتاق بیان بیرون
-ایشش حالا نمیشه هی یادم نیاری؟؟کاری باهام نداره جین مهربون تر از این حرفاس که بخواد مکنه شو اذیت کنه
اخر حرفش چشمکی از توی اینه تحویل جیمین دداد
جیمین دستشو روی پیشونیش کوبید
°باشه فقط برو!
پسر زیادی خوشحال بود انقدری که نمیشد حرکاتش رو پیش بینی کرد و توی حال خودش نبود، فکر کردن به اینکه میتونه همسرش رو برگردونه میتونه دوباره پیشش باشه و براش جبران کنه براش اتفاق بزرگی بود بیشتر از هرچیزی خوشحالش میکرد
بودنش بهش ارامش میداد، احساس امنیت و شادی
میدونست توی همه شرایط کنارش میمونه یکی رو داره که درکش میکنه
با رسیدن به مقصد تهیونگ به یونگی زنگ زد
/الو هیونگ؟
یونگی تظاهر کرد که با یکی از کارمنداش صحبت میکنه، پسرا فهمیدن که پیش جینه
•بله؟مشکلی توی شرکت پیش اومده؟
/هیونگ پیش جین ای؟؟
•درسته اون پرونده رو چک کردم
/اوه فهمیدم! خیلی خب ما پشت دریم رسیدیم، هروقت جین هیونگ حواسشون نبود یا تونستی در رو باز کن
•اها، باشه هروقت تونستم حتما انجامش میدم
تلفن رو قطع کرد که با دو جفت چشم سوالی مواجه شد
غر زد
/ایشش چرا شماها اینجوری نگام میکنید؟
کوک مهلت حرف زدن به جیمین نداد و خودش جواب ته رو داد
-چیگفت؟؟بریم بالا؟
تهیونگ پوکر نگاش کرد
-عقل کل در بازه که بریم بالا؟؟
کوک یه نگاهی به در انداخت
-عاا خب راست میگی باز نیست، حالا باید چیکار کنیم؟
جیمین به هول بودن کوک میخندید و تهیونگ داشت حرص میخورد
/وقتی کسی درو باز نکرده چیکار میکنیم بنظرت؟
کوک گیج و سوالی پرسید
-صبر میکنیم تا در رو باز کنه؟
/دقیقا! حالا دو دقیقه زبون به دهن بگیر تا درو باز کنه
تهیونگ و جیمین جلوی در نشستن تهیونگ با گوشیش بازی میکرد جیمین هم سرش رو روی شونه تهیونگ گذاشته بود و به گوشیش نگاه میکرد توی بازی راهنماییش میکرد
کوک هم بیقرار قدم میزد و از اینه بغل ماشینش خودش رو چک میکرد
همینجور میگذشت و گهگاهی کوک از پسرا سوال میپرسید تا حواسش پرت شه که صدای باز شدن در اومد
همزمان به گوشی ته پیامی فرستاده شد
•بیاید بالا جین و ات توی اتاقن
کوک با لبخند بزرگی که روی صورتش بود با انگشتش در رو نشون داد
-باز شد! زودباشید بریم بالا
همراه هم سمت اسانسور رفتن و به بالا رسیدن که در باز بود و یونگی ایستاده بود
کوک با لبخند سمتش رفت
-هیوونگ، ممنونم
سمتش رفت و بغلش کرد
یونگی متقابلا اون رو توی اغوش گرفت و دستشو نوازش وار پشتش کشید
•خواهش میکنم فقط حواستو جمع کن اخرین بارت باشه ها!
کوک با عجله صحبت میکرد
-باشه قول میدم!
نگاهی به داخل خونه کرد
-ات کجاست؟
ته ادامه داد
/با جین رفتن تو اتاق
جیمین با تعجب برگشت سمت ته
°تو از کجا میدونی؟اتاق چرا
یونگی ادامه داد
•ات حالش خوب نبود ناراحت بود، فکر کنم داره گریه میکنه اونم این چندوقت بهش سخت گذشته جین رفته دلداریش بده
کوک کمی ناراحت شد و با پشیمونی اهی کشید
-اه من واقعا معذرت میخوام، همش تقصیر من شد
یونگی دوباره نگاهی به داخل کرد تا مطمئن بشه کسی بیرون نیومده
•دیگه مهم نیست سریعتر بیاید داخل بشینید تا از اتاق بیان بیرون
۱۷.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.