تو اونو انتخاب کردی...؟ part 2۵
سریع در رو باز کرد جیمین و تهیونگ فکر نمیکردن انقدر زود نقششون جواب بده!
هردوتاشون با تعجب به کوک زل زده بودن کوک تلاش کرد دستشو به چارچوب در بگیره و سمتشون حرکت کنه
اولین قدم رو برداشت تعادلش رو از دست داد جیمین و تهیونگ سریع سمتش رفتن گرفتنش
/هی مگه چقدر خوردی که توی حال خودت نیستی؟
کوک با مستی لب زد
-گفتم که(سکسکه) من چیزی(سکسکه) نخوردم!
°ایشش معلومه!انقدر نخوردی که الان داری سکسکه میکنی...
سمت تخت بردنش و خوابوندنش
جیمین خواست بره براش دارو بیاره تا هوشیار بشه که دست جیمین رو گرفت
-ات کجاست؟
°عام، باور کردی واقعا؟؟
کوک اخمی کرد که چهرش کیوت تر شد
-یعنی چی؟مگه ات نیومده؟؟
تهیونگ نگاهی به جیمین کرد و دست حونگکوک رو از جیمین جدا کرد
/تو برو یه چیزی براش بیار من بهش میگم
کوک به تهیونگ خیره شد
-چی رو بهم بگی؟؟اینکه ات کجاست؟
تهیونگ دستی به صورتش کشید
/اه پسر، تو همیشه وقتی مست میکنی ساده میشی!
کوک روی پهلو خوابید و سمت تهیونگ برگشت، سرش رو به بالش کوبید
-یاا تهیونگ بهم بگو دیگه، ات من کجاست؟هوم؟
همه حرفاش رو با حالت مستی میزد ، مثل بچه ای شده بود که همش بهونه میگیره و کیوت تر از همیشه شده بود.
منتظر به هیونگش نگاه کرد
تهیونگ خندید از کارای بچگونش
/بگیر بخواب فردا حرف میزنیم تو مستی!
چندثانیه به کوک خیره شد
دوباره چشمای کوک پر شد
/هی هی چیشد کوک؟؟
با نگرانی سمتش رفت دستی به صورتش کشید
-هیونگ اون دیگه رفته؟
/نه کوک اون برمیگرده پیشت به چیزای خوب فکر کن..
کوک پتو رو روی خودش کشید زیر پتو رفت سرش رو توی بالش فرو کرد
نمیخواست جلوی تهیونگ کم بیاره!
/کوک داری گریه میکنی؟؟
با بغض حرف زد
-نه من گریه نمیکنم!لطفا برو بیرون نمیخوام اینجا باشی
تهیونگ به خوبی جونگکوکو میشناخت!همیشه وقتی با ات دعواش میشد کلی از خودش سوال میپرسید و خودشو سرزنش میکرد
سعی کرد پتو رو ازش جدا کنه
/هی اونو بردار میخوام ببینمت!
-هیونگ برو!
/یاا یه کار نکن با ات تهدیدت کنماا بچه!
هرکاری میکرد تا ببینتش بتونه ارومش کنه
پتو رو برداشت
با چشمای اشکی زل زد
-میخوای چیکار کنی؟اون رفته پیش من نمیاد!
تهیونگسمتش رفت کوک رو بغل کرد تا اروم شه
/اون برمیگرده من برش میگردونم قول میدم، نگران نباش فقط بخواب
جیمین وارد اتاق شد
°هی بیا اینو بخور کوک برات درست کر..
با دیدن قیافه کوک خندید
°این چه قیافه ایه؟؟ چرا این شکلی شدی
اشکش رو پاک کرد و درست نشست سرجاش
-مگهچیه؟؟
اخمی که کرده بود کیوتش کرده بود
°هیچی هیچی بیا اینو زودتر بخور بخواب اسیرمون کردی...
کوک بعد از خوردن دارو از جیمین و تهیونگ تشکر کرد و سعی کرد بخوابه
چندروزی میگذشت ، کوک توی اتاقش بود پسرا میرفتن شرکت و هرکی به کار خودش میرسید.
تهیونگ و جیمین بعد از کار خونه کوک میموندن ، ات هم منتظر جین و یونگی میموند
قرار شده بود تا وقتی ات خونه جین هست یونگی هم پیششون بمونه که اگر یه وقت کوک اومد سراغشون باهم هماهنگ باشن
توی این مدت کوک مست میکرد و به ات فکر میکرد، روزای اول تهیونگ و جیم خیلی پیشش بودن ولی از یه جایی به بعد کوک فقط میخواست با عکسای ات تنها باشه!
هردوتاشون با تعجب به کوک زل زده بودن کوک تلاش کرد دستشو به چارچوب در بگیره و سمتشون حرکت کنه
اولین قدم رو برداشت تعادلش رو از دست داد جیمین و تهیونگ سریع سمتش رفتن گرفتنش
/هی مگه چقدر خوردی که توی حال خودت نیستی؟
کوک با مستی لب زد
-گفتم که(سکسکه) من چیزی(سکسکه) نخوردم!
°ایشش معلومه!انقدر نخوردی که الان داری سکسکه میکنی...
سمت تخت بردنش و خوابوندنش
جیمین خواست بره براش دارو بیاره تا هوشیار بشه که دست جیمین رو گرفت
-ات کجاست؟
°عام، باور کردی واقعا؟؟
کوک اخمی کرد که چهرش کیوت تر شد
-یعنی چی؟مگه ات نیومده؟؟
تهیونگ نگاهی به جیمین کرد و دست حونگکوک رو از جیمین جدا کرد
/تو برو یه چیزی براش بیار من بهش میگم
کوک به تهیونگ خیره شد
-چی رو بهم بگی؟؟اینکه ات کجاست؟
تهیونگ دستی به صورتش کشید
/اه پسر، تو همیشه وقتی مست میکنی ساده میشی!
کوک روی پهلو خوابید و سمت تهیونگ برگشت، سرش رو به بالش کوبید
-یاا تهیونگ بهم بگو دیگه، ات من کجاست؟هوم؟
همه حرفاش رو با حالت مستی میزد ، مثل بچه ای شده بود که همش بهونه میگیره و کیوت تر از همیشه شده بود.
منتظر به هیونگش نگاه کرد
تهیونگ خندید از کارای بچگونش
/بگیر بخواب فردا حرف میزنیم تو مستی!
چندثانیه به کوک خیره شد
دوباره چشمای کوک پر شد
/هی هی چیشد کوک؟؟
با نگرانی سمتش رفت دستی به صورتش کشید
-هیونگ اون دیگه رفته؟
/نه کوک اون برمیگرده پیشت به چیزای خوب فکر کن..
کوک پتو رو روی خودش کشید زیر پتو رفت سرش رو توی بالش فرو کرد
نمیخواست جلوی تهیونگ کم بیاره!
/کوک داری گریه میکنی؟؟
با بغض حرف زد
-نه من گریه نمیکنم!لطفا برو بیرون نمیخوام اینجا باشی
تهیونگ به خوبی جونگکوکو میشناخت!همیشه وقتی با ات دعواش میشد کلی از خودش سوال میپرسید و خودشو سرزنش میکرد
سعی کرد پتو رو ازش جدا کنه
/هی اونو بردار میخوام ببینمت!
-هیونگ برو!
/یاا یه کار نکن با ات تهدیدت کنماا بچه!
هرکاری میکرد تا ببینتش بتونه ارومش کنه
پتو رو برداشت
با چشمای اشکی زل زد
-میخوای چیکار کنی؟اون رفته پیش من نمیاد!
تهیونگسمتش رفت کوک رو بغل کرد تا اروم شه
/اون برمیگرده من برش میگردونم قول میدم، نگران نباش فقط بخواب
جیمین وارد اتاق شد
°هی بیا اینو بخور کوک برات درست کر..
با دیدن قیافه کوک خندید
°این چه قیافه ایه؟؟ چرا این شکلی شدی
اشکش رو پاک کرد و درست نشست سرجاش
-مگهچیه؟؟
اخمی که کرده بود کیوتش کرده بود
°هیچی هیچی بیا اینو زودتر بخور بخواب اسیرمون کردی...
کوک بعد از خوردن دارو از جیمین و تهیونگ تشکر کرد و سعی کرد بخوابه
چندروزی میگذشت ، کوک توی اتاقش بود پسرا میرفتن شرکت و هرکی به کار خودش میرسید.
تهیونگ و جیمین بعد از کار خونه کوک میموندن ، ات هم منتظر جین و یونگی میموند
قرار شده بود تا وقتی ات خونه جین هست یونگی هم پیششون بمونه که اگر یه وقت کوک اومد سراغشون باهم هماهنگ باشن
توی این مدت کوک مست میکرد و به ات فکر میکرد، روزای اول تهیونگ و جیم خیلی پیشش بودن ولی از یه جایی به بعد کوک فقط میخواست با عکسای ات تنها باشه!
۲۳.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.