برادر خوانده 🧑🏻✨ پارت 30 🧑🏻✨
برادر خوانده 🧑🏻✨ پارت 30 🧑🏻✨
امروز پنجشنبه تهیونگ همیشه پنجشنبه ها خونه است
رفتم کتابخانه و یه ساعت تقریبا اونجا بودم بعد از کتابخانه اومدم بیرون یه تاکسی گرفتم و به سمت عمارت تهیونگ حرکت کردم جلوی در وایسا پول تاکسی رو حساب کردم و زنگ در رو زدم
نگهبان:خ..خانم کیم
+یه سری وسایل باید به آقای کیم بدم
نگهبان:ب.بله بفرمایید
با غرور از اون حیاط گذشتم حیاطی که پر از خاطرات من و تهیونگ بود دیگه هیچی برام مهم نبود ولی بازم دوستش داشتم
آجوما:ا/ت دخترم خوبی حالت خوبه عزیزم؟
۰+خوبم آجوما ممنونم تهیو چیز آقای کیم خونه است؟
آجوما:آره بابا تو اتاقشه
+ممنون
سمت اتاقش حرکت کردم و در زدم
_بیا تو
منم در رو باز کردم و رفتم تو
قلبم تند تند میزد خیلی دلم میخواد برم بغلش کنم
+س.سلام
ویو تهیونگ
باورم نمیشه این همون ا/ت خودمه خیل بزرگ شده بود همینطور بانمک خیلی دوست دارم برم بغلش کنم ولی این غرور لعنتی اجازه نمیداد
_هه سلام؟
+لباس های که بهم غرض دادین رو آوردم همه رو شستم بفرمایید خدانگهدار
_با چه رویی پا شدی اومدی ها؟
+اینجا زمانی خونه مادرم هم بود لازم نیست از کسی اجازه بگیرم بیام در ضمن دارم میرم یه جایی که چشممون به همدیگه نخوره این رو جهت خداحافظی گفتم آقای کیم
بعد از زدن این حرف از اونجا رفتم دیگه دلم نمیخواد ببینمش عشقی که بهش داشتم پرید همش پرید تبدیل به نفرت شد
تاکسی گرفتم و رفتم خونه دایی مرتیکه عوضی با چه جرئتی اونجوری بهم گفت نمیخوام روزمو با حرف زدن راجب اون خراب کنم تا سلامتی امروز میرم آجوما همه وسایلم رو آماده کرده قراره برم پیش پسرداییم پسر همین دایی ۳ سال ازم بزرگتره همبازی بچگی بودیم قبلاً
سوار هواپیما شدم و رفتم سمت فرانسه
پایان فصل اول
امروز پنجشنبه تهیونگ همیشه پنجشنبه ها خونه است
رفتم کتابخانه و یه ساعت تقریبا اونجا بودم بعد از کتابخانه اومدم بیرون یه تاکسی گرفتم و به سمت عمارت تهیونگ حرکت کردم جلوی در وایسا پول تاکسی رو حساب کردم و زنگ در رو زدم
نگهبان:خ..خانم کیم
+یه سری وسایل باید به آقای کیم بدم
نگهبان:ب.بله بفرمایید
با غرور از اون حیاط گذشتم حیاطی که پر از خاطرات من و تهیونگ بود دیگه هیچی برام مهم نبود ولی بازم دوستش داشتم
آجوما:ا/ت دخترم خوبی حالت خوبه عزیزم؟
۰+خوبم آجوما ممنونم تهیو چیز آقای کیم خونه است؟
آجوما:آره بابا تو اتاقشه
+ممنون
سمت اتاقش حرکت کردم و در زدم
_بیا تو
منم در رو باز کردم و رفتم تو
قلبم تند تند میزد خیلی دلم میخواد برم بغلش کنم
+س.سلام
ویو تهیونگ
باورم نمیشه این همون ا/ت خودمه خیل بزرگ شده بود همینطور بانمک خیلی دوست دارم برم بغلش کنم ولی این غرور لعنتی اجازه نمیداد
_هه سلام؟
+لباس های که بهم غرض دادین رو آوردم همه رو شستم بفرمایید خدانگهدار
_با چه رویی پا شدی اومدی ها؟
+اینجا زمانی خونه مادرم هم بود لازم نیست از کسی اجازه بگیرم بیام در ضمن دارم میرم یه جایی که چشممون به همدیگه نخوره این رو جهت خداحافظی گفتم آقای کیم
بعد از زدن این حرف از اونجا رفتم دیگه دلم نمیخواد ببینمش عشقی که بهش داشتم پرید همش پرید تبدیل به نفرت شد
تاکسی گرفتم و رفتم خونه دایی مرتیکه عوضی با چه جرئتی اونجوری بهم گفت نمیخوام روزمو با حرف زدن راجب اون خراب کنم تا سلامتی امروز میرم آجوما همه وسایلم رو آماده کرده قراره برم پیش پسرداییم پسر همین دایی ۳ سال ازم بزرگتره همبازی بچگی بودیم قبلاً
سوار هواپیما شدم و رفتم سمت فرانسه
پایان فصل اول
۱۰.۸k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.