برادر خوانده 🧑🏻✨ پارت 28 🧑🏻✨
برادر خوانده 🧑🏻✨ پارت 28 🧑🏻✨
ویو ا/ت
باورم نمیشه باهام همچین کاری کرد چطوری دلش اومد همینجوری تو خیابون ها میچرخیدم نمیدونستم باید به کی رو بندازم باید یه کی بگم دوست پسرم یا همون داداشم منو انداخت بیرون نمیدونستم چیکار کنم داشتم همینجوری خیابون ها رو میگذشتم که یه آگهی دیدم این دایی منه آره خودشه میتونم برم پیش اون ولی یا چه رویی مهم نیست با چه رویی نمیتونم که تو خیابون ها بچرخم رفتم سمت آدرسی که تو اون آگهی نوشته شده بود آدرس شرکتش بود باورم نمیشه آنقدر موفق شده بود آدرسش زیاد دور نبود یه تاکسی گرفتم و رفتم بعد رسیدم به اون آدرس رفتم تو شرکت ازشون طبقه مدیر رو پرسیدم طبقه آخر که ۴۰ طبقه بود سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه ۴۰ از آسانسور در اومدم رفتم سمت منشیش
+ببخشید خانم میشه آقتی لی رو ببینم
منشی:چند لحظه صبر کنید بگم کی باهاشون کار داره؟
+بگید ا/ت
منشی:بله
با تلفن به دایی زنگ زد و گفت
منشی:یه خانمی به اسم ا/ت اومدن و میگن با شما کار دارن .......... چشم بفرمایید آقای لی منتظرتون هستند
+خیلی ممنون
در زدم و وارد اتاق دایی شدم
+دایییییی
رفتم و پریدم بغلش محکم بغلش کردم
دایی:ا/ت دلم واست تنگ شده بود خوبی ؟
+خوبم دایی جون
از بغلش در اومدم و نشستیم
دایی:چه عجب یادی از ما کردی ا/ت خانم
+دایی جون داستانش مفصله
کل ماجرا از آشنا شدن با تهیونگ بگیر برو تا تصادف از اون ورم رل زدنم و بعد ماجرا بار
دایی:غلط کرده اونجوری باهات رفتار کرده پسره پرو
+دایی اون مهم نیست من میخوام برم خارج از ایران تصمیم رو گرفتم
دایی:دایی جون آخه اجازه نمیدن تو هنوز ۱۸ سالت نشده یه مدت میفرستم بوسان برو اونجا هر چقدر از سئول اون مرتیکه دور باشی برای خودت بهتره
+مرسی دایی جون نمیدونم این لطفت رو چجوری جبران کنم
دایی:لازم به جبران نیست مگه چند تا خواهر زاده دارم
داشتیم با هم حرف میزدیم که تلفن دایی زنگ خورد منشیش بود
دایی:بله فراموش کرده بودم جلسه دارم بهشون بگو چند لحظه صبر کنند ...... ا/ت به منشیم میگم برات ماشین بگیره تو برو خونم تو بوسان یا آجوما هم هماهنگ میکنم
+باشه
ویو ا/ت
باورم نمیشه باهام همچین کاری کرد چطوری دلش اومد همینجوری تو خیابون ها میچرخیدم نمیدونستم باید به کی رو بندازم باید یه کی بگم دوست پسرم یا همون داداشم منو انداخت بیرون نمیدونستم چیکار کنم داشتم همینجوری خیابون ها رو میگذشتم که یه آگهی دیدم این دایی منه آره خودشه میتونم برم پیش اون ولی یا چه رویی مهم نیست با چه رویی نمیتونم که تو خیابون ها بچرخم رفتم سمت آدرسی که تو اون آگهی نوشته شده بود آدرس شرکتش بود باورم نمیشه آنقدر موفق شده بود آدرسش زیاد دور نبود یه تاکسی گرفتم و رفتم بعد رسیدم به اون آدرس رفتم تو شرکت ازشون طبقه مدیر رو پرسیدم طبقه آخر که ۴۰ طبقه بود سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه ۴۰ از آسانسور در اومدم رفتم سمت منشیش
+ببخشید خانم میشه آقتی لی رو ببینم
منشی:چند لحظه صبر کنید بگم کی باهاشون کار داره؟
+بگید ا/ت
منشی:بله
با تلفن به دایی زنگ زد و گفت
منشی:یه خانمی به اسم ا/ت اومدن و میگن با شما کار دارن .......... چشم بفرمایید آقای لی منتظرتون هستند
+خیلی ممنون
در زدم و وارد اتاق دایی شدم
+دایییییی
رفتم و پریدم بغلش محکم بغلش کردم
دایی:ا/ت دلم واست تنگ شده بود خوبی ؟
+خوبم دایی جون
از بغلش در اومدم و نشستیم
دایی:چه عجب یادی از ما کردی ا/ت خانم
+دایی جون داستانش مفصله
کل ماجرا از آشنا شدن با تهیونگ بگیر برو تا تصادف از اون ورم رل زدنم و بعد ماجرا بار
دایی:غلط کرده اونجوری باهات رفتار کرده پسره پرو
+دایی اون مهم نیست من میخوام برم خارج از ایران تصمیم رو گرفتم
دایی:دایی جون آخه اجازه نمیدن تو هنوز ۱۸ سالت نشده یه مدت میفرستم بوسان برو اونجا هر چقدر از سئول اون مرتیکه دور باشی برای خودت بهتره
+مرسی دایی جون نمیدونم این لطفت رو چجوری جبران کنم
دایی:لازم به جبران نیست مگه چند تا خواهر زاده دارم
داشتیم با هم حرف میزدیم که تلفن دایی زنگ خورد منشیش بود
دایی:بله فراموش کرده بودم جلسه دارم بهشون بگو چند لحظه صبر کنند ...... ا/ت به منشیم میگم برات ماشین بگیره تو برو خونم تو بوسان یا آجوما هم هماهنگ میکنم
+باشه
۸.۹k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.