رمانهمسراجباری پارتبیستم

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیستم
آنا.....
پاشد رفت.
جلو آرمان ضایع شدم خیلی بد شد.
بغض کوفتی رو با غذای تو دهنم پایبن دادم￾زن داداش
-جانم
-پیش من حتما فکر میکنه غرورش میشکنه من غذای خوش مزه اتونو بخورم میرم شمام بهش برس نزار زیاد دستو
پاشو اذیت کنه به احسان زنگ زدم گفتم فردا نمیاد اگه خواست بره به من پیام بده.
مشغول خوردن شد. انگار خیلی خوشش اومده بود .
_کاش مانیا اینجا بود غذای بیمارستانو دوست نداره بیسکویت میخوره .
من-میشه یه خواهش کنم؟
-شما جون بخواه زن داداش کد بانو.
وباز مشغول خوردن شد.
-وای ترکیدم مرسی الهی شکر￾خواهش میشه￾مرسی زن داداش انگارحرف دلمو گفتی￾میشه از این غذا واسه مانیا جونم ببری..؟
-نوش جان.
بلند شدم غذارو ریختم تو ظرف و دادم دست آرمان که دم در داشت کفشارو میپوشید.

Comments please ^_^🎀
دیدگاه ها (۴)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست و یکمآرمان یه نگاه کرد و خواست ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست و دومهمسر اجباری 26 -بله من چکا...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_نوزدهماون بیش از حد غیرتیه.من تورو ب...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_هیجدهمبسه ساکت بزار به کارم بر لباسو...

سه پارتی هیسونگ p1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط