رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part :۲۷
خر:ببین خب راستش اسمش کیم هومین هست،اون همیشه تو زندگیش هرچی که میخواست رو داشت هرچی اما محبت رو تجربه نکرده بود همیشه مغرور و متکبر بود و فک میکرد هیچکس لیاقت اینو نداره که باهاش دوست بشه ی باهاش حتی حرف بزنه
خیلی خودشو میدید و خیلی خودشو دسته بالا میگرفت ی روز که خواست بره پیش پدر و مادرش به اشتباه همه ی حرفاشون رو شنید که البته پدر و مادرش نمیدونستن پسرشون بیرون داره حرفاشون رو میشنوه
اونا میگفتن که پسر واقعیشون نیست و بخاطر اینکه نمیتونن بچه دار بشن به اجبار پدربزرگش از پرورشگاه بچه آوردن که این بچه همون هومین هست
از اون روز تا یک هفته بعدش خیلی فشار اومد روش و بس که ناراحت و عصبی و سردرگم بود و بر اثر مشروباتی که میخورد دیوونه شد
وقتی دیوونه شد پدر و مادرش میفهمن بعد میبرنش تيمارستان بعد از مدتی از تيمارستان خارج میشه همه فک میکنن دیگه خوبه و چیزیش نیست اما اون تبدیل میشه به یک قاتل روانی
اون دیگه هیچ اثری از رحم و محبت در وجودش نیست چون هیچوقت تجربشون نکرده پدر و مادرش هیچوقت دوسش نداشتن و بهش توجه نمیکردن
وقتی به قاتل تبدیل میشه اول از همه پدر و مادرش رو میکشه
و بعد دیگه به یک قاتل روانی تبدیل میشه که خودش رو به عاقل بودن زده
ظاهرش آدم رو گول میزنه فک میکنی روانی نیست اما اون یک روانی به تمام معناست
یک روز میبینه یک دختری داره با دوستاش حرف میزنه کاملا عادی
بعد که دختره حرف زدنش تموم شد و رفت خونه ردش رو میگیره و تا شب منتظرش میمونه
وقتی میره باشگاه میره دنبالش ادماش رو میفرسته تا باشگاه رو خالی کنن وقتی باشگاه خالی شد میره داخلش دختره گیج به اطرافش نگاه میکنه بعد یهو متوجه حضور پسره میشه
پسره هم بهش میگه:همه ی آدمای اطرافت نمیخوانت علکی باهاتن ی مصلحتی دارن که باهاتن بهتره از این زندگی خلاص بشی
بعد تفنگش رو نشونه گرفت دختره هرچقدر گریه کرد التماسش کرد پسره اصلا نمیدید ماشه رو کشید و دختره رو کشت
بعد که دوستِ دختره اومد اونو بیهوش کرد و تفنگ رو انداخت دستش و ماجرا تا الان کشیده شده
سوهی:کاملا بی دلیل و علکی کشتش
بغض؟اصلا احساس باحالی نیست میزاره گلوت اذیت بشه و درموقع بدی قرار بگیری اما من اونو قورتش دادم نباید ضعیف باشم:منو نگاه،کجا زندگی میکنه؟
خر:اول باید خواهرمو سالم ببینم تا بتونم بقیه مسئله رو بهت بگم
سوهی:گوشیمو دراوردم و ویدیو کال گرفتم:دختره رو نشونم بده
دختره رو که نشونم داد روی یک تختی توی یک اتاق کاملا مجهز خوابیده بود:مرسی
بعدش قطع کردم و روبه اون خری که روبه روم نشسته گفتم:الان خیالت راحت شد؟
خر:اره
اون خارج از شهر زندگی میکنه و هروقت کار مهمی داشت میاد
سوهی:ی برگه دادم دستش با ی خودکار:آدرس دقیقش رو بنویس
وقتی دیگه کامل نوشت بهم دادش:با اینکه میدونی یک روانیه چطور باهاش همکاری کردی؟
خر:واقعا فک کردی از رو رضایتمه؟یو انسان عادی داره زندگیش رو عادی طی میکنه تا وقتیکه ی روانی میاد و تهدیدش میکنه که خواهرشو میکشه اگه باهاش همکاری نکرده
باور نکرد اما وقتی اون روانی براش ثابت کرد و خواهرشو زخمی کرد
#اسمان_شب
#BTS
#part :۲۷
خر:ببین خب راستش اسمش کیم هومین هست،اون همیشه تو زندگیش هرچی که میخواست رو داشت هرچی اما محبت رو تجربه نکرده بود همیشه مغرور و متکبر بود و فک میکرد هیچکس لیاقت اینو نداره که باهاش دوست بشه ی باهاش حتی حرف بزنه
خیلی خودشو میدید و خیلی خودشو دسته بالا میگرفت ی روز که خواست بره پیش پدر و مادرش به اشتباه همه ی حرفاشون رو شنید که البته پدر و مادرش نمیدونستن پسرشون بیرون داره حرفاشون رو میشنوه
اونا میگفتن که پسر واقعیشون نیست و بخاطر اینکه نمیتونن بچه دار بشن به اجبار پدربزرگش از پرورشگاه بچه آوردن که این بچه همون هومین هست
از اون روز تا یک هفته بعدش خیلی فشار اومد روش و بس که ناراحت و عصبی و سردرگم بود و بر اثر مشروباتی که میخورد دیوونه شد
وقتی دیوونه شد پدر و مادرش میفهمن بعد میبرنش تيمارستان بعد از مدتی از تيمارستان خارج میشه همه فک میکنن دیگه خوبه و چیزیش نیست اما اون تبدیل میشه به یک قاتل روانی
اون دیگه هیچ اثری از رحم و محبت در وجودش نیست چون هیچوقت تجربشون نکرده پدر و مادرش هیچوقت دوسش نداشتن و بهش توجه نمیکردن
وقتی به قاتل تبدیل میشه اول از همه پدر و مادرش رو میکشه
و بعد دیگه به یک قاتل روانی تبدیل میشه که خودش رو به عاقل بودن زده
ظاهرش آدم رو گول میزنه فک میکنی روانی نیست اما اون یک روانی به تمام معناست
یک روز میبینه یک دختری داره با دوستاش حرف میزنه کاملا عادی
بعد که دختره حرف زدنش تموم شد و رفت خونه ردش رو میگیره و تا شب منتظرش میمونه
وقتی میره باشگاه میره دنبالش ادماش رو میفرسته تا باشگاه رو خالی کنن وقتی باشگاه خالی شد میره داخلش دختره گیج به اطرافش نگاه میکنه بعد یهو متوجه حضور پسره میشه
پسره هم بهش میگه:همه ی آدمای اطرافت نمیخوانت علکی باهاتن ی مصلحتی دارن که باهاتن بهتره از این زندگی خلاص بشی
بعد تفنگش رو نشونه گرفت دختره هرچقدر گریه کرد التماسش کرد پسره اصلا نمیدید ماشه رو کشید و دختره رو کشت
بعد که دوستِ دختره اومد اونو بیهوش کرد و تفنگ رو انداخت دستش و ماجرا تا الان کشیده شده
سوهی:کاملا بی دلیل و علکی کشتش
بغض؟اصلا احساس باحالی نیست میزاره گلوت اذیت بشه و درموقع بدی قرار بگیری اما من اونو قورتش دادم نباید ضعیف باشم:منو نگاه،کجا زندگی میکنه؟
خر:اول باید خواهرمو سالم ببینم تا بتونم بقیه مسئله رو بهت بگم
سوهی:گوشیمو دراوردم و ویدیو کال گرفتم:دختره رو نشونم بده
دختره رو که نشونم داد روی یک تختی توی یک اتاق کاملا مجهز خوابیده بود:مرسی
بعدش قطع کردم و روبه اون خری که روبه روم نشسته گفتم:الان خیالت راحت شد؟
خر:اره
اون خارج از شهر زندگی میکنه و هروقت کار مهمی داشت میاد
سوهی:ی برگه دادم دستش با ی خودکار:آدرس دقیقش رو بنویس
وقتی دیگه کامل نوشت بهم دادش:با اینکه میدونی یک روانیه چطور باهاش همکاری کردی؟
خر:واقعا فک کردی از رو رضایتمه؟یو انسان عادی داره زندگیش رو عادی طی میکنه تا وقتیکه ی روانی میاد و تهدیدش میکنه که خواهرشو میکشه اگه باهاش همکاری نکرده
باور نکرد اما وقتی اون روانی براش ثابت کرد و خواهرشو زخمی کرد
۶.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.