🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۹۰ -اگه جرأت داری برو سمت اتا
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۹۰ #-اگه جرأت داری برو سمت اتاقش ..اون حتی حاضر نیست دوست صمیمیشو هم ببینه..پسر بیچاره هروقت میاد ..ناراحت میره چون تو اتاقش راهش نمیده که هیچ حتی باهاش حرفم نمیزنه..
-پس اینطور..اصلا ازاتاق بیرون نمیاد؟؟
-میاد میره تو حیاط یه گوشه میشینه سیگار میکشه. دوباره میاد خودشو حبس میکنه
ازجام بلندشدم.
-میشه اتاقشو نشونم بدی
دختره از جاش بلند شد
-دنبال من بیا .دنبالش راه افتادم .خانومه وسمیراخانومم پشت سر من امدن.از راه پله بالا رفتیم جلودر قهویی قرار گفتیم.
-این اتاقشه.
به در نزدیک شدم ودراتاق رو آروم زدم.
-اسمش چیه؟
-سروش.
-آقاسروش بیداری؟
صدایی نیومد.
-سروش خان اگه بیداری لطفا بیادرو باز کن یه مطلب خیلی مهم هست باید،بهت بگم.
-.....
-سروش احمق بیا این دروبازکن.. مامان سروش وخواهرش وخانم رضایی باچشمای بیرون زده نگام میکردن.
لبخندی زدم دوباره دراتاق رو زدم.
-مگه باتو نیستم عوضی .دروباز نکنی درو میشکونم.
-دراتاق بازشدویه پسر باصورت قرمزشده از خشم واخمای تو هم نگام میکرد.بادیدن حالتش گفتم الانه که منو تیکه تیکه کنه.خشمگین نفس میکشد ودندوناشو روهم میسایید.زدم تخت سینه اشو هلش دادم داخل اتاق..
-چیه آدم ندیدی اینجوری نگاه میکنی؟
چیزی نگفت..فقط همونطور بااخم نگام میکرد
-لالم که هستی خداروشکر.نمیدونم این همه جرأتوازکجاآورده بودم اونم دربرابریه آدم کاملا عصبانی .که اونموقع چیزی حالیش نبود وحاضر بود،یکی رو بکشه تاآروم بشه.
یقمو گرفتو منو کوبید به دیوار.
-عه ولم کن احمق.
باداد گفت:
-تو کی هستی چی از جون من میخوای..باباولم کنینن بزارین به حال خودم باشم..
-عه مامانت میگفت حرف زدنو یادت رفته...نه مثل اینکه هنوز یادت مونده
-توء خلوچل اینحا چی میخای؟
-لطفا موادب باش من روانشناسم امدم روح وروانتو ترمیمم کنم..
-میدونستم.یه روانشناس احمق دیگه از اینجابروتا لهت نکردم..بعدش عربده کشید ..
-مگگگه باتو نیستم بیرررون..بیخیال روی تخت نشستمو باکمال پرویی نگاهش کردم.
اونم عین گراز وحشی نفس نفس میزد.
-خدالعنتت کنه ..اینو گفت ورفت روی کاناپه نشست سیگارو از رو میز برداشت ویکی رو آتیش کردوشروع کرد به کشیدن.
-بشین تا زیرت علف سبز میشه ..من ازاین به بعد همینم که هستم.
-نه آقاسروش اشتباه نکن .هیچکس نمیتونه از دست عرفان کِسر دربره .
نیشخندی زدو چیزی نگفت.
-به فکر خانوادتم باش اونا چه تقصیری دارن که اینطوری عذابشون میدی..
بازم سکوت..
-اسم همسرت چی بود؟؟
یه لحظه ازسیگار کشیدن دست کشید وبه من نگاه کرد غم عمیقی تو چشماش موج میزد..اخمی کرد وگفت:
-به تو مربوط نیست..برو دیگه میخوام تنها باشم به اونای هم که تورو آوردن بگو من همینم .
نویسندهS..m..a..E
-پس اینطور..اصلا ازاتاق بیرون نمیاد؟؟
-میاد میره تو حیاط یه گوشه میشینه سیگار میکشه. دوباره میاد خودشو حبس میکنه
ازجام بلندشدم.
-میشه اتاقشو نشونم بدی
دختره از جاش بلند شد
-دنبال من بیا .دنبالش راه افتادم .خانومه وسمیراخانومم پشت سر من امدن.از راه پله بالا رفتیم جلودر قهویی قرار گفتیم.
-این اتاقشه.
به در نزدیک شدم ودراتاق رو آروم زدم.
-اسمش چیه؟
-سروش.
-آقاسروش بیداری؟
صدایی نیومد.
-سروش خان اگه بیداری لطفا بیادرو باز کن یه مطلب خیلی مهم هست باید،بهت بگم.
-.....
-سروش احمق بیا این دروبازکن.. مامان سروش وخواهرش وخانم رضایی باچشمای بیرون زده نگام میکردن.
لبخندی زدم دوباره دراتاق رو زدم.
-مگه باتو نیستم عوضی .دروباز نکنی درو میشکونم.
-دراتاق بازشدویه پسر باصورت قرمزشده از خشم واخمای تو هم نگام میکرد.بادیدن حالتش گفتم الانه که منو تیکه تیکه کنه.خشمگین نفس میکشد ودندوناشو روهم میسایید.زدم تخت سینه اشو هلش دادم داخل اتاق..
-چیه آدم ندیدی اینجوری نگاه میکنی؟
چیزی نگفت..فقط همونطور بااخم نگام میکرد
-لالم که هستی خداروشکر.نمیدونم این همه جرأتوازکجاآورده بودم اونم دربرابریه آدم کاملا عصبانی .که اونموقع چیزی حالیش نبود وحاضر بود،یکی رو بکشه تاآروم بشه.
یقمو گرفتو منو کوبید به دیوار.
-عه ولم کن احمق.
باداد گفت:
-تو کی هستی چی از جون من میخوای..باباولم کنینن بزارین به حال خودم باشم..
-عه مامانت میگفت حرف زدنو یادت رفته...نه مثل اینکه هنوز یادت مونده
-توء خلوچل اینحا چی میخای؟
-لطفا موادب باش من روانشناسم امدم روح وروانتو ترمیمم کنم..
-میدونستم.یه روانشناس احمق دیگه از اینجابروتا لهت نکردم..بعدش عربده کشید ..
-مگگگه باتو نیستم بیرررون..بیخیال روی تخت نشستمو باکمال پرویی نگاهش کردم.
اونم عین گراز وحشی نفس نفس میزد.
-خدالعنتت کنه ..اینو گفت ورفت روی کاناپه نشست سیگارو از رو میز برداشت ویکی رو آتیش کردوشروع کرد به کشیدن.
-بشین تا زیرت علف سبز میشه ..من ازاین به بعد همینم که هستم.
-نه آقاسروش اشتباه نکن .هیچکس نمیتونه از دست عرفان کِسر دربره .
نیشخندی زدو چیزی نگفت.
-به فکر خانوادتم باش اونا چه تقصیری دارن که اینطوری عذابشون میدی..
بازم سکوت..
-اسم همسرت چی بود؟؟
یه لحظه ازسیگار کشیدن دست کشید وبه من نگاه کرد غم عمیقی تو چشماش موج میزد..اخمی کرد وگفت:
-به تو مربوط نیست..برو دیگه میخوام تنها باشم به اونای هم که تورو آوردن بگو من همینم .
نویسندهS..m..a..E
۱۴۰.۵k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.