🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۸۹ دیگه بهت زنگ نمیزنم خوبه ت
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۸۹ #دیگه بهت زنگ نمیزنم خوبه توفقط ناراحت نباش.رویا
-بله
-توازمن دلگیرنیستی.حس تنفرنسبت به من تودلت نیست..
-برات مهمه.
-نبودنمیگفتم.
-ازت دلگیرم عرفان هرروز باخودم میگم کاش هیچوقت عشقمونسبت به توابرازنمیکردم کاش تودلم میکشتمش ولی بهت نمیگفتم.اینجوری غرورشخصیتم سرجاش بود.ولی الان ازنظرخودم نه غرور برام مونده نه شخصیت بیشترجلویی تو..اصلا بیخیال بگو ببینم چی باعث شده نصف شبی زنگ بزنی ازم معذرت خواهی کنی؟؟
-رویاغرورتوسرجاشه.من لیاقت دوشت داشتن تورو ندارم فکرکن من یه مجسمه بودمو توبهش ابرازعلاقه کردی.این مجسمم جلو چشمته ولی هیچی به روت نمیاره.رویامنوهیچ وقت این ابرازعلاقتو به روت نمیارم میشم مثل وقتی که چیزی ازدوست داشتنت نگفته بودی..درضمن ازنظرمن تو یه دختر مهربونو باشخصیتی یه دختری که قلبش مثل دریاست.روحش پاکو زلاله..لب پایین شروع به لرزیدن کرد.چشمام دوباره ابری شد.
-کاش اونی که بهش گفتم مجسمه ای تو نبودوخود توبودی خندیدوگفت
-خب حالابه خودم بگو هرچی به مجسمه ای شبیهم گفتی.
-نمیخوام غرورم دوباره بشکنه.
-رویاگفتم غروتوسرجاشه.الکی غصه نخور
کمی دیگه باعرفان حرف زدم آخرشم به دعواختم شدوگوشی روقطع کردم
(عرفان)
باخانم رضایی جلودر حیاط بزرگی قرارگرفتیم،خانم رضایی زنگ درروزدیه خانمی جواب داد.
-کیه؟؟
-شیلا جان منم.
-عه تویی سمیرا بیاتو عزیزم.دربازشدو رفتیم داخل.خونه ای بزرگی بود سوتی زدم.سمیراخانم نگاه تعصف باری بهم انداخت.لبام همون حالت سوت موند وکم کم به حالت قبلش برگشت.خندیدمو دنبالش راه افتادم.یه خانم ویه دختر خانم جلوی در وایستاده بودن بهشون نزدیک شدیم.سمیراخانم خانومه رو بغل کرد وبادختره دست داد..بعد،روکرد سمت منو گفت:
-اینم آقای جهانبخش.عرفان جهانبخش.روانشناسه.باهردوتاشون سلام کردم..اونام جواب سلاممو دادن ونگاه دقیقی بهم انداختن.خانومه لبخندی زدوتعارف کرد بریم داخل..داخل خونه شدیم.
-از خونه نگم براتون.خونه نبودکه قصر بود.همینطور چشمم به در ودیوارا بود بجای اینکه بشینم رو مبل نشتم رو دسته ای مبل خجالت زده سری روی مبل نشستم.باخنده ای دختره نگاهش کردم.مامانش چشم غره ای براش رفت.اونم پشت چشمی نازک کردو به منوخانم رضایی چشم دوخت.
زنه به گریه افتادروکردسمت منوگفت:
-پسرم تورو خدا یه کاری کن بچم به حالت قبلش برگرده داره زره زره آب میشه..
-گریه نکنین خانم من هرکاری از دستم بربیاد میکنم..فقط این پسرتون که دیکتاتورنیست؟؟
دختره خندیدوگفت:
-اگه جرأت داری برو سمت اتاقش ..اون حتی حاضر نیست دوست صمیمیشو هم ببینه..پسر بیچاره هروقت میاد ..
نویسنده:S..m..a..E
-بله
-توازمن دلگیرنیستی.حس تنفرنسبت به من تودلت نیست..
-برات مهمه.
-نبودنمیگفتم.
-ازت دلگیرم عرفان هرروز باخودم میگم کاش هیچوقت عشقمونسبت به توابرازنمیکردم کاش تودلم میکشتمش ولی بهت نمیگفتم.اینجوری غرورشخصیتم سرجاش بود.ولی الان ازنظرخودم نه غرور برام مونده نه شخصیت بیشترجلویی تو..اصلا بیخیال بگو ببینم چی باعث شده نصف شبی زنگ بزنی ازم معذرت خواهی کنی؟؟
-رویاغرورتوسرجاشه.من لیاقت دوشت داشتن تورو ندارم فکرکن من یه مجسمه بودمو توبهش ابرازعلاقه کردی.این مجسمم جلو چشمته ولی هیچی به روت نمیاره.رویامنوهیچ وقت این ابرازعلاقتو به روت نمیارم میشم مثل وقتی که چیزی ازدوست داشتنت نگفته بودی..درضمن ازنظرمن تو یه دختر مهربونو باشخصیتی یه دختری که قلبش مثل دریاست.روحش پاکو زلاله..لب پایین شروع به لرزیدن کرد.چشمام دوباره ابری شد.
-کاش اونی که بهش گفتم مجسمه ای تو نبودوخود توبودی خندیدوگفت
-خب حالابه خودم بگو هرچی به مجسمه ای شبیهم گفتی.
-نمیخوام غرورم دوباره بشکنه.
-رویاگفتم غروتوسرجاشه.الکی غصه نخور
کمی دیگه باعرفان حرف زدم آخرشم به دعواختم شدوگوشی روقطع کردم
(عرفان)
باخانم رضایی جلودر حیاط بزرگی قرارگرفتیم،خانم رضایی زنگ درروزدیه خانمی جواب داد.
-کیه؟؟
-شیلا جان منم.
-عه تویی سمیرا بیاتو عزیزم.دربازشدو رفتیم داخل.خونه ای بزرگی بود سوتی زدم.سمیراخانم نگاه تعصف باری بهم انداخت.لبام همون حالت سوت موند وکم کم به حالت قبلش برگشت.خندیدمو دنبالش راه افتادم.یه خانم ویه دختر خانم جلوی در وایستاده بودن بهشون نزدیک شدیم.سمیراخانم خانومه رو بغل کرد وبادختره دست داد..بعد،روکرد سمت منو گفت:
-اینم آقای جهانبخش.عرفان جهانبخش.روانشناسه.باهردوتاشون سلام کردم..اونام جواب سلاممو دادن ونگاه دقیقی بهم انداختن.خانومه لبخندی زدوتعارف کرد بریم داخل..داخل خونه شدیم.
-از خونه نگم براتون.خونه نبودکه قصر بود.همینطور چشمم به در ودیوارا بود بجای اینکه بشینم رو مبل نشتم رو دسته ای مبل خجالت زده سری روی مبل نشستم.باخنده ای دختره نگاهش کردم.مامانش چشم غره ای براش رفت.اونم پشت چشمی نازک کردو به منوخانم رضایی چشم دوخت.
زنه به گریه افتادروکردسمت منوگفت:
-پسرم تورو خدا یه کاری کن بچم به حالت قبلش برگرده داره زره زره آب میشه..
-گریه نکنین خانم من هرکاری از دستم بربیاد میکنم..فقط این پسرتون که دیکتاتورنیست؟؟
دختره خندیدوگفت:
-اگه جرأت داری برو سمت اتاقش ..اون حتی حاضر نیست دوست صمیمیشو هم ببینه..پسر بیچاره هروقت میاد ..
نویسنده:S..m..a..E
۱۱۵.۳k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.