پارت 4 : گفت : این همون دختریه که دوتا پسر دیگه رو هم عاش
پارت 4 : گفت : این همون دختریه که دوتا پسر دیگه رو هم عاشق خودش کرد و به من هیچی نگفت .
دیونه شده بود ولی درست میگفت .
من زندگیشونو به آتیش کشیدم . هر لحظه به حرف های که بهشون زدم میوفتم سرم تیر میکشه .
گریه میکردم .
رو کرد به من و خندید و گفت : خوبه نع خوبه دارم شیشه رو تو قلبت فرو میکنم .
جیغ بلندی کشیدم و گفتم : وی بسسس کنن .
خیلی ناراحت و عصبی گفت : جوااببب بببده الان حس خوبی داری ؟؟؟؟ها .
تمام خونه رو بهم ریخته بود .
داد بلندی زد و گفت : جوووووواااااابببببب بدددههه .
روی صندلی نشست و گریه میکرد و نفس نفس میزد . رو زمین افتادم و گریه میکردم .
هرچیزی که میگفت درست بود . من نباید اونجوری رفتار میکردم .
دوتا دستام سرد شده بودن و میلرزیدن . پاهامو توی خودم جمع کردم گریه میکردم .
سه ساعت کامل گریه میکردم . اینقدر گریه کرده بودم که اشکی نداشتم بریزه .
همون جوری نشسته بودم . وی روی صندلی نشسته بود و دست چپش رو دراز کرده بود و سرشو گذاشته بود روی بازو دست چپش .
خیلی اروم بلند شدم و شیشه های شکسته شده رو جمع کردم .
کتاب هارو جمع کردم سر جاش گذاشتم . شیشه های گلدون رو جمع کردم و ریختم سطل آشغال .
فوریت های پزشکی رو بردم و روی میز گذاشتم . جای رگ دستشو کامل بریده بود و زیر دستش پر خون بود .
چرا چرا اینکارا رو میکنی . با دست راستم پشت دست چپش رو گرفتم و دستشو بالا اوردم . دستش داغ بود .
خون های زیر دستشو و روی میز رو تمیز کردم . متوجه شدم اشک هاش ریخت . گریه میکرد .
بتادین رو پنبه ریختم و به زخمش زدم .
دستشو مشت کرد .
پنبه رو پایین گذاشتم و با دست چپم دستشو باز کردم و انگشتاشو از هم فاصله دادم .
دستشو باند پیچی کردم و رفتم پنبه و آشغال هارو تو سطل اشغال بریزم .
خونه رو تمیز کردم بدون یک کلمه حرف زدن باهاش .
هوا بیرون خیلی سرد بود . رفتم تو اتاق و پنجره رو دادم بالا و رفتم تو حال .
( وی )
رفت تو اتاق . با سنگینی بلند شدم و رفتم سمت در .
به دیوار تکیه دادم .
چشمام تار میدید . درو باز کردم و رفتم بیرون .
عرق سرد روی تنم نشست .
داشتم میوفتادم که با دست چپم نرده ها رو گرفتم .
پانسمان رو دستم و دیدم .
نایکا تو باهام چیکار کردی . نشستم روی پله ها .
اشک هام دوباره ریخت .
یکم که بهتر شدم بلند شدم و رفتم خونه .
( خودم )
وی رفت .
انتظار داشتم بره . اینقدر فشار بهش آوردم که اینجوری تخلیه کرد .
اشک هام دوباره ریخت . اشتباه کردم .
خوابم برد .
چشمام و باز کردم . بالا سرم یک کسی نشسته بود .
یکم دقت کردم . شوگا بود .
پلک زدم و گفتم : شوگا ؟؟؟؟؟
گفت : خوبی ؟؟؟؟؟ من : میدونم همتونو ناامید کردم و با... شوگا : فعلا دووم بیار....تقاص کاریه که کردیه من : ولی من میخواستم تنها باشم شوگا : خب اشتباه کردی
ناراحت بودم .
روی تخت نشستم .
دیونه شده بود ولی درست میگفت .
من زندگیشونو به آتیش کشیدم . هر لحظه به حرف های که بهشون زدم میوفتم سرم تیر میکشه .
گریه میکردم .
رو کرد به من و خندید و گفت : خوبه نع خوبه دارم شیشه رو تو قلبت فرو میکنم .
جیغ بلندی کشیدم و گفتم : وی بسسس کنن .
خیلی ناراحت و عصبی گفت : جوااببب بببده الان حس خوبی داری ؟؟؟؟ها .
تمام خونه رو بهم ریخته بود .
داد بلندی زد و گفت : جوووووواااااابببببب بدددههه .
روی صندلی نشست و گریه میکرد و نفس نفس میزد . رو زمین افتادم و گریه میکردم .
هرچیزی که میگفت درست بود . من نباید اونجوری رفتار میکردم .
دوتا دستام سرد شده بودن و میلرزیدن . پاهامو توی خودم جمع کردم گریه میکردم .
سه ساعت کامل گریه میکردم . اینقدر گریه کرده بودم که اشکی نداشتم بریزه .
همون جوری نشسته بودم . وی روی صندلی نشسته بود و دست چپش رو دراز کرده بود و سرشو گذاشته بود روی بازو دست چپش .
خیلی اروم بلند شدم و شیشه های شکسته شده رو جمع کردم .
کتاب هارو جمع کردم سر جاش گذاشتم . شیشه های گلدون رو جمع کردم و ریختم سطل آشغال .
فوریت های پزشکی رو بردم و روی میز گذاشتم . جای رگ دستشو کامل بریده بود و زیر دستش پر خون بود .
چرا چرا اینکارا رو میکنی . با دست راستم پشت دست چپش رو گرفتم و دستشو بالا اوردم . دستش داغ بود .
خون های زیر دستشو و روی میز رو تمیز کردم . متوجه شدم اشک هاش ریخت . گریه میکرد .
بتادین رو پنبه ریختم و به زخمش زدم .
دستشو مشت کرد .
پنبه رو پایین گذاشتم و با دست چپم دستشو باز کردم و انگشتاشو از هم فاصله دادم .
دستشو باند پیچی کردم و رفتم پنبه و آشغال هارو تو سطل اشغال بریزم .
خونه رو تمیز کردم بدون یک کلمه حرف زدن باهاش .
هوا بیرون خیلی سرد بود . رفتم تو اتاق و پنجره رو دادم بالا و رفتم تو حال .
( وی )
رفت تو اتاق . با سنگینی بلند شدم و رفتم سمت در .
به دیوار تکیه دادم .
چشمام تار میدید . درو باز کردم و رفتم بیرون .
عرق سرد روی تنم نشست .
داشتم میوفتادم که با دست چپم نرده ها رو گرفتم .
پانسمان رو دستم و دیدم .
نایکا تو باهام چیکار کردی . نشستم روی پله ها .
اشک هام دوباره ریخت .
یکم که بهتر شدم بلند شدم و رفتم خونه .
( خودم )
وی رفت .
انتظار داشتم بره . اینقدر فشار بهش آوردم که اینجوری تخلیه کرد .
اشک هام دوباره ریخت . اشتباه کردم .
خوابم برد .
چشمام و باز کردم . بالا سرم یک کسی نشسته بود .
یکم دقت کردم . شوگا بود .
پلک زدم و گفتم : شوگا ؟؟؟؟؟
گفت : خوبی ؟؟؟؟؟ من : میدونم همتونو ناامید کردم و با... شوگا : فعلا دووم بیار....تقاص کاریه که کردیه من : ولی من میخواستم تنها باشم شوگا : خب اشتباه کردی
ناراحت بودم .
روی تخت نشستم .
۸۵.۲k
۱۸ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.