پارت 6 : سریع اومد نزدیکم و با دستای سردش یقه ام رو گرفت
پارت 6 : سریع اومد نزدیکم و با دستای سردش یقه ام رو گرفت و داد زد و گفت : نایکاااا جوابب بدددههه .
بلند گفتم : بسسسسه جیمین بس ککککننن ولم کن .
دستاشو شل کرد و رفت عقب .
با عصبانیت گفت : نایکااا چراا هیچی نمیگی چرااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لعنتتتتیییی جججوابب بده .
گریع میکردم . نفس نفس میزد و خیلی عصبی بود . چشم چپش کامل قرمز بود و گریه میکرد .
از لرز پاهام روی زمین افتادم .
گفت : بریدم نایکا دیگه به تهش رسیدم من : جیمین خواهش میکنم آروم باش
با بلند ترین صداش گفت : مممننن وووووووللللللللتتتتتتت نمممیییکنمممممممم .
افتاد روی زمین . توی گوشم صداش میپیچید .
بعد از چند دقیقه متوجه زنگ در شدم .
خواستم پاشم که جیمین بلند شد و با عصبانیت گفت : بشین .
نمیتونستم تحمل کنم دیگه سیر شدم از زندگیم . یکدفعه کلی صدا اومد .
همه اومدن تو خونه . باز این پسرا .
اومد سمتم و گفت : حالت خوبه بزار کم .
حرفشو قطع کردم و داد زدم و گفتم : ددستتتت نززن .
همه ساکت شدن و بهم نگا کردن .
با کلی سنگینی بلند شدم و خودمو فقط به اوپن رسوندم . با صدای گرفته ای و جدی گفتم : برین گمشین بیرون .
دوباره سر و صدا کردن و گفتم : مگه نمیشنوین ها برین بیرونن .
همشون رفتن . جیمین اشکاشو پاک کرد و سریع به سمت در رفت .
درو باز کرد و رفتش .
بزور روی مبل نشستم . دیگه خسته شدم از این زندگی .
دیگه همه چی برام سیاه شد .
چشمامو باز کردم .
گلوم درد داشت . مگه خواب نبود ؟.
رفتم چند تا قرص برداشتم . دیگه دنیا برام تموم شد .
* جیهوپ *
درو باز کردم .
اروم درو بستم . دیدم چند تا قرص برداشت و تو دهنش ریخت .
نکنه میخواد ....
قبل از اینکه اب و بخوره سریع رفتم پیشش و دست چپم و جلوی دهنش گذاشتم و گفتم : قورتش نده بیرون بیارش .
قرص هارو توی دستم نگا کردم .
گفتم : میخواستی خودتو بکشی ؟؟؟ آرع.
قرص هارو ریختم سطل اشغال .
ابو باز کردم و دستم بردم زیرش بردم .
اب داغ داغ بود . وقتی اب سرد شد یک لیوان اب براش بردم .
دادم دستش . نشستم و گفتم : نایکا تو داشتی چیکار میکردی ؟؟؟ نایکا : بزارین بمیرم خسته شدم همش دعوا و گریه خستتته شرم خیلی وقته خستع شدم از این زندگی من : نایکا اروم باش نایکا : برای چی اروم باشم ها ؟ آه من : برای این . ...
حرفمو ادامه ندادم . دست چپشو روی قلبش گذاشت .
نه نه امکان نداره .
رفتم نزدیک ترش و گفتم : قلبت درد گرفته . بیهوش شد و سرش افتاد روی پام .
سریع نبض گردنشو گرفتم . میزنه هنوز .
به دکتر زنگ زدم بیاد .
در خونه رو باز کردم و اومد تو . شبیه دکتر نبود .
وقتی چکش کرد گفت : خیلی فشار روحی بهش وارد شده ... مواظبش باشید .
دستشو روی بدنش میکشید . مچ دستشو گرفتم و خیلی محترمانه گفتم : ببخشید ؟؟؟ .
دستشو برداشت و رفت .
روی تخت درازش کردم و نگاش کردم .
فشار روحی .
بلند گفتم : بسسسسه جیمین بس ککککننن ولم کن .
دستاشو شل کرد و رفت عقب .
با عصبانیت گفت : نایکااا چراا هیچی نمیگی چرااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لعنتتتتیییی جججوابب بده .
گریع میکردم . نفس نفس میزد و خیلی عصبی بود . چشم چپش کامل قرمز بود و گریه میکرد .
از لرز پاهام روی زمین افتادم .
گفت : بریدم نایکا دیگه به تهش رسیدم من : جیمین خواهش میکنم آروم باش
با بلند ترین صداش گفت : مممننن وووووووللللللللتتتتتتت نمممیییکنمممممممم .
افتاد روی زمین . توی گوشم صداش میپیچید .
بعد از چند دقیقه متوجه زنگ در شدم .
خواستم پاشم که جیمین بلند شد و با عصبانیت گفت : بشین .
نمیتونستم تحمل کنم دیگه سیر شدم از زندگیم . یکدفعه کلی صدا اومد .
همه اومدن تو خونه . باز این پسرا .
اومد سمتم و گفت : حالت خوبه بزار کم .
حرفشو قطع کردم و داد زدم و گفتم : ددستتتت نززن .
همه ساکت شدن و بهم نگا کردن .
با کلی سنگینی بلند شدم و خودمو فقط به اوپن رسوندم . با صدای گرفته ای و جدی گفتم : برین گمشین بیرون .
دوباره سر و صدا کردن و گفتم : مگه نمیشنوین ها برین بیرونن .
همشون رفتن . جیمین اشکاشو پاک کرد و سریع به سمت در رفت .
درو باز کرد و رفتش .
بزور روی مبل نشستم . دیگه خسته شدم از این زندگی .
دیگه همه چی برام سیاه شد .
چشمامو باز کردم .
گلوم درد داشت . مگه خواب نبود ؟.
رفتم چند تا قرص برداشتم . دیگه دنیا برام تموم شد .
* جیهوپ *
درو باز کردم .
اروم درو بستم . دیدم چند تا قرص برداشت و تو دهنش ریخت .
نکنه میخواد ....
قبل از اینکه اب و بخوره سریع رفتم پیشش و دست چپم و جلوی دهنش گذاشتم و گفتم : قورتش نده بیرون بیارش .
قرص هارو توی دستم نگا کردم .
گفتم : میخواستی خودتو بکشی ؟؟؟ آرع.
قرص هارو ریختم سطل اشغال .
ابو باز کردم و دستم بردم زیرش بردم .
اب داغ داغ بود . وقتی اب سرد شد یک لیوان اب براش بردم .
دادم دستش . نشستم و گفتم : نایکا تو داشتی چیکار میکردی ؟؟؟ نایکا : بزارین بمیرم خسته شدم همش دعوا و گریه خستتته شرم خیلی وقته خستع شدم از این زندگی من : نایکا اروم باش نایکا : برای چی اروم باشم ها ؟ آه من : برای این . ...
حرفمو ادامه ندادم . دست چپشو روی قلبش گذاشت .
نه نه امکان نداره .
رفتم نزدیک ترش و گفتم : قلبت درد گرفته . بیهوش شد و سرش افتاد روی پام .
سریع نبض گردنشو گرفتم . میزنه هنوز .
به دکتر زنگ زدم بیاد .
در خونه رو باز کردم و اومد تو . شبیه دکتر نبود .
وقتی چکش کرد گفت : خیلی فشار روحی بهش وارد شده ... مواظبش باشید .
دستشو روی بدنش میکشید . مچ دستشو گرفتم و خیلی محترمانه گفتم : ببخشید ؟؟؟ .
دستشو برداشت و رفت .
روی تخت درازش کردم و نگاش کردم .
فشار روحی .
۷۹.۴k
۱۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.