پارت 5 : گفت : من صبحانه ات رو آماده کردم هر وقت خواستی ب
پارت 5 : گفت : من صبحانه ات رو آماده کردم هر وقت خواستی بخور ..... من میرم .
رفتم بیرون . شوگا رفت .
رفتم حموم . دوباره حرف های وی اومد تو ذهنم .
اومدم بیرون . یک لباس سفید بافتنی گشاد نخی استین بلند پوشیدم و یک شلوار گشاد سیاه .
موهامو خشک کردم و رفتم صبحانه بخورم . بزور خوردم .
زنگ درو زدن . اخمی کردم و رفتم درو باز کردم .
آران مین تا بود . سمت چپ صورتش قرمز شده بود و خیلی پشیمون بود .
گفتم : سلام چرا پشیمون بنظر میای .
اومد داخل . گفت : ن نایکا م من خیلی پشیمونم من : چرا ؟؟؟؟؟ اران مین تا : ب ببین یادته وقتی برای مراسم به بوسان رفته ب بودیم من گ گوشیتو گرفتم من : خب آرع .... چی شده دارم میترسم آران مین تا : ن نایکا وقتی پیام هاتو نگا کردم جانگ کوک و جیهوپ و ج جیمین نوشته بودن بهت تجاوز نکردیم و و ولی من برات پا پاکش ک کردم .... ببخشید من : چییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟؟ برای چی اینکارو کردی ها ؟ آران مین تا : شی شینتا گفت که باید پیام هارو پاک کنم ولی م من برای خودم فرستادم .
گوشیشو داد که ببینم .
پیام هارو خوندم . چییییییی . م من گند زدم .
حالا چطوری جمع کنم .
اران مین تا رفت .
حالا چیکار کنم .
رفتم تو آشپزخونه . باید حواسم و پرت میکردم . ظرف هارو شستم و داشتم روی میز میزاشتم که با صدایی که حالت داد زدن بود به خودم اومدم .
جیمین بود .
گفتم : ت تو ....جیمین : دیگه منم نمیشناسی . یک قدم اومد جلو دوتا آرنجاشو روی پشتی صندلی گذاشت .
دستاش قرمز بود و چشماش مثل یک گرگ که وحشی شده بود داشت نگام میکرد .
کم کم از گوشه چشم چپش داشت قرمز میشد . داره عصبی میشه .
گفتم : ج جیمین الان وقتش نیست میدو..... جیمین : بنظرت وقتی اون حرف های ترسناک رو بهم زدی اونم تو پارک ..... بظرت وقتش بود که گفتی چرا اون حرفا رو زدی اینقدر فراموش کردن من راحت بود که گفتی ..... چرا بهم گفتی گند زدی به همه چی ..... اصلا فکر کردی که چی گفتی یا نع ؟؟؟ گفتم : جیمین برو بیرون .
با صدای بلند گفت : چراااا باییید برم وقتتی قلب منو مثل شیشه خورد کردی . همزمان لیوان و برداشت و پرت کرد زمین .
با عصبانیت ادامه داد : چرا منو به بازی کشیدی چرررااا مگه نگفتی اگه باور نکنم تاااا آخر عمر کنار همیم الان بهم بگو چی رو باور نکن هاااااا این که همون دختری که گفت باور نکنم ....
بهم ریخت و اشک هاش ریخت و با گریه و عصبانیت خیلی زیاد گفت : سه سااااله پیشش بهم گفت دستتو از زندگییی من بکشش بیرون سه سال منو تنها گذاشتی کافی ننننبود .. هااااا... اینقدر عشق من بهت بی ارزش بود که ......
خیلی اروم و با گریه گفت : بهم گفتی نمیخوای این رابطه رو ادامه بدی آرع .
اشک هام بدون اختیار ریختن .
داد بلندی کشید و گفت : اصلا متوجه عشق من شدی متوجه شدی چقدر دوستت دارم شدی یا ننننههههه .
دستشو محکم کوبید به میز .
رفتم بیرون . شوگا رفت .
رفتم حموم . دوباره حرف های وی اومد تو ذهنم .
اومدم بیرون . یک لباس سفید بافتنی گشاد نخی استین بلند پوشیدم و یک شلوار گشاد سیاه .
موهامو خشک کردم و رفتم صبحانه بخورم . بزور خوردم .
زنگ درو زدن . اخمی کردم و رفتم درو باز کردم .
آران مین تا بود . سمت چپ صورتش قرمز شده بود و خیلی پشیمون بود .
گفتم : سلام چرا پشیمون بنظر میای .
اومد داخل . گفت : ن نایکا م من خیلی پشیمونم من : چرا ؟؟؟؟؟ اران مین تا : ب ببین یادته وقتی برای مراسم به بوسان رفته ب بودیم من گ گوشیتو گرفتم من : خب آرع .... چی شده دارم میترسم آران مین تا : ن نایکا وقتی پیام هاتو نگا کردم جانگ کوک و جیهوپ و ج جیمین نوشته بودن بهت تجاوز نکردیم و و ولی من برات پا پاکش ک کردم .... ببخشید من : چییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟؟ برای چی اینکارو کردی ها ؟ آران مین تا : شی شینتا گفت که باید پیام هارو پاک کنم ولی م من برای خودم فرستادم .
گوشیشو داد که ببینم .
پیام هارو خوندم . چییییییی . م من گند زدم .
حالا چطوری جمع کنم .
اران مین تا رفت .
حالا چیکار کنم .
رفتم تو آشپزخونه . باید حواسم و پرت میکردم . ظرف هارو شستم و داشتم روی میز میزاشتم که با صدایی که حالت داد زدن بود به خودم اومدم .
جیمین بود .
گفتم : ت تو ....جیمین : دیگه منم نمیشناسی . یک قدم اومد جلو دوتا آرنجاشو روی پشتی صندلی گذاشت .
دستاش قرمز بود و چشماش مثل یک گرگ که وحشی شده بود داشت نگام میکرد .
کم کم از گوشه چشم چپش داشت قرمز میشد . داره عصبی میشه .
گفتم : ج جیمین الان وقتش نیست میدو..... جیمین : بنظرت وقتی اون حرف های ترسناک رو بهم زدی اونم تو پارک ..... بظرت وقتش بود که گفتی چرا اون حرفا رو زدی اینقدر فراموش کردن من راحت بود که گفتی ..... چرا بهم گفتی گند زدی به همه چی ..... اصلا فکر کردی که چی گفتی یا نع ؟؟؟ گفتم : جیمین برو بیرون .
با صدای بلند گفت : چراااا باییید برم وقتتی قلب منو مثل شیشه خورد کردی . همزمان لیوان و برداشت و پرت کرد زمین .
با عصبانیت ادامه داد : چرا منو به بازی کشیدی چرررااا مگه نگفتی اگه باور نکنم تاااا آخر عمر کنار همیم الان بهم بگو چی رو باور نکن هاااااا این که همون دختری که گفت باور نکنم ....
بهم ریخت و اشک هاش ریخت و با گریه و عصبانیت خیلی زیاد گفت : سه سااااله پیشش بهم گفت دستتو از زندگییی من بکشش بیرون سه سال منو تنها گذاشتی کافی ننننبود .. هااااا... اینقدر عشق من بهت بی ارزش بود که ......
خیلی اروم و با گریه گفت : بهم گفتی نمیخوای این رابطه رو ادامه بدی آرع .
اشک هام بدون اختیار ریختن .
داد بلندی کشید و گفت : اصلا متوجه عشق من شدی متوجه شدی چقدر دوستت دارم شدی یا ننننههههه .
دستشو محکم کوبید به میز .
۵۹.۶k
۱۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.