سالها بعد ...
سالها بعد ...
وقتی دخترم از من میپرسد که چه شد این همه دفتر پُر از عاشقانه دارم
او را جلویم می نشانم
وقتی موهایش را میبافم
آرام میگویم
مردی همین گوشه کنارِ شهر
عاشقانه های مادرت را نشنید
و از آن روز تا به حالا
یک جفت چشم و یک صدای بم مادرت را شاعر کرده ...
وقتی دخترم از من میپرسد که چه شد این همه دفتر پُر از عاشقانه دارم
او را جلویم می نشانم
وقتی موهایش را میبافم
آرام میگویم
مردی همین گوشه کنارِ شهر
عاشقانه های مادرت را نشنید
و از آن روز تا به حالا
یک جفت چشم و یک صدای بم مادرت را شاعر کرده ...
۱.۷k
۲۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.