آیا این عشق واقعی است؟
آیا این عشق واقعی است؟
part6
ات:بچه که بودم حدود۱۰ سالگیم مامان و بابام از اینکه آهنگ گوش کنم خوششون نمیومد منم که ناراحت بودم اما ۱۵ سالگیم که آرمی بودم هم اهنگ میخوندم و هم گوش میدادم اما مامان و بابام نمیخواستن من آرمی باشم پس فرار کردم از قبل هم پهلو درد داشتم اما زمانی که داشتم فرار میکردم پهلو دردم بیشتر بود بعد یه مدت دویدن و پهلودرد توی خیابون بی هوش شدم رفتم بیمارستان و دکتر گفت نمیشه کاریش کرد پهلو دردم هر روز بدتر میشد تا دو روز پیش که حالم بدتر شد
جیمین:دردش زیاده؟
ات:خیلی......هر شب گریم میگیره(با بغض)
جیمین دستشو رو پهلو هام کشید و آروم ماساژ میداد
جیمین:پس روحی که جین میگه هر شب گریه میکنه تویی
ات:اوهوم
جیمین:حالا گزشت پاتو ببینم
ات:درد میکنه ایی
پامو آوردم بالا و جیمین خیلی آروم پانسمانش کرد
جیمین:خب بریم دیگه پسرا هم نگران شدن
اون پایین که رفتیم پسرا با ذوق اومدن و عذرخواهی کردن
تا اینکه هوسوک گفت
هوسوک:اهم جیمین اهم(خنده الکی)
جیمین:الان خستهست
هوسوک:دروغ نگو خسته نیست
جیمین:باشه حالا. اممممم.......ات..ام یه جورایی خواستم بگم عاشقتم خیلی زیاد دوستت دارم
ات:.........جیمین......منم......منم دوستت دارم
هوسوک:یسسسس مبارک دیگه مزاحم صحنه عاشقانتون نمیشیم
که یهو لبامو گزاشتم رو لبای جیمین اون هم همراهی میکرد خیلی خوب بود
ات:جیمین
جیمین:جانم
ات:بریم بیرون؟
جیمین:پسرا میاین؟
پسرا:بله
شرط برای پارت بعدی۱۰لایک و ۵کامنت
part6
ات:بچه که بودم حدود۱۰ سالگیم مامان و بابام از اینکه آهنگ گوش کنم خوششون نمیومد منم که ناراحت بودم اما ۱۵ سالگیم که آرمی بودم هم اهنگ میخوندم و هم گوش میدادم اما مامان و بابام نمیخواستن من آرمی باشم پس فرار کردم از قبل هم پهلو درد داشتم اما زمانی که داشتم فرار میکردم پهلو دردم بیشتر بود بعد یه مدت دویدن و پهلودرد توی خیابون بی هوش شدم رفتم بیمارستان و دکتر گفت نمیشه کاریش کرد پهلو دردم هر روز بدتر میشد تا دو روز پیش که حالم بدتر شد
جیمین:دردش زیاده؟
ات:خیلی......هر شب گریم میگیره(با بغض)
جیمین دستشو رو پهلو هام کشید و آروم ماساژ میداد
جیمین:پس روحی که جین میگه هر شب گریه میکنه تویی
ات:اوهوم
جیمین:حالا گزشت پاتو ببینم
ات:درد میکنه ایی
پامو آوردم بالا و جیمین خیلی آروم پانسمانش کرد
جیمین:خب بریم دیگه پسرا هم نگران شدن
اون پایین که رفتیم پسرا با ذوق اومدن و عذرخواهی کردن
تا اینکه هوسوک گفت
هوسوک:اهم جیمین اهم(خنده الکی)
جیمین:الان خستهست
هوسوک:دروغ نگو خسته نیست
جیمین:باشه حالا. اممممم.......ات..ام یه جورایی خواستم بگم عاشقتم خیلی زیاد دوستت دارم
ات:.........جیمین......منم......منم دوستت دارم
هوسوک:یسسسس مبارک دیگه مزاحم صحنه عاشقانتون نمیشیم
که یهو لبامو گزاشتم رو لبای جیمین اون هم همراهی میکرد خیلی خوب بود
ات:جیمین
جیمین:جانم
ات:بریم بیرون؟
جیمین:پسرا میاین؟
پسرا:بله
شرط برای پارت بعدی۱۰لایک و ۵کامنت
۴.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.