آیا این عشق واقعی است؟
آیا این عشق واقعی است؟
part5🍒🍓
جیمین:ات
ات:برو بیرون
جیمین:آخه......
ات:آخه نداره بیرون(با داد)
بعد یه روز کامل که ات اصلا هیچ غذا و آبی نمیخورد بالاخره صدای در اتاقش اومد وقتی اومد بیرون نامجون گفت
نامجون:ات ببین.....
ات:دارم میرم خونه دوستم ولی پس فردا برمیگردم غذا زیاد درست کردم شیرموز هم تو یخچال هست یونتان هم خستهست فعلا بزاز بخوابه اگه بشه پس فردا میبرمش بیرون کتاب هم تو کمد سومی میز تلوزیون هست ملافه نرم هم توی انباری زیاد هست.....من دیگه برم
جیمین:پاتو ببینم
ات:لازم نکرده همون کاری که دیروز باهام کردین بس نبود؟من میرم زیاد زنگ نزنین
جیمین:تو هیچ جایی نمیری
ات:بیرون رفتن من به تو ربط نداره
جیمین:ربط داره خوبم ربط داره
ات:صدامو بالا نبر خودت میدونی چرا؟
جیمین:اون روز تو بیمارستان.....
ات:ولم کن
جیمین:دکتر گفت که اختلال توی بدن توعه و گفت باید مراقبت باشم
ات:نمیخواد مراقبم باشی حالا بزار برم ایییی
جیمین:چیشد ات
ات:به......لطف.....تو....داد.......زدم.....اییی
جیمین:من منظوری نداشتم
سریع دستمو کردم داخل کیفم و اسپری ریهم رو در آوردم و زدم
ات:من برم.....هر موقع تونستی خودتو درست کنی بیا و مراقب من باش حالا من باید برم
جیمین:اما.........
تا جیمین گفت اما سریع دویدم سمت ماشین دوستم
ات:پس فردا بر میگردم
(پرش زمانی پس فردا)
جیمین ویو
الان دو روزه دارم به حرفای ات فکر میکنم که یهو زنگ در خورد رفتم پایین با ذوق که ات باشه اما تا درو باز کردم ات افتاد زمین
همون لحظه نشستم به اینکه ات بیدار شو بردیمش تو اتاقش همه هم بالا سرش که دیدم چشماش باز شد
ات:چیشده؟من کجام
جیمین:هیسس آروم باش
ات:وایی چرا اومدین تو اتاقم؟
نامجون:ات همه ما میخواستیم......
ات:میخواستین عذرخواهی کنید حالا هم کردید بیرون
جیمین:بچه ها برید بیرون
ات:یااااااا با تو هم بودما
جیمین:ات ببین
ات:لطفا ولم کن خواهش میکنم(با گریه)
جیمین:هیششش گریه نکن عزیزم میدونم بهت سخت گرفتیم فقط بهم بگو چرا اون روز رفتی بیمارستان
ات:میشه به پسرا بگی برن بیرون تو بمون...هق(با گریه)
جیمین:باشه پسرا لطفا برید بیرون
پسرا رفتن بیرون و فقط جیمین موند نشستم و جیمین دستشو دور کمرم حلقه کرد و منم رو شونش تکیه دادم
شرط برای پارت بهد۵لایک۱۰کامنت
part5🍒🍓
جیمین:ات
ات:برو بیرون
جیمین:آخه......
ات:آخه نداره بیرون(با داد)
بعد یه روز کامل که ات اصلا هیچ غذا و آبی نمیخورد بالاخره صدای در اتاقش اومد وقتی اومد بیرون نامجون گفت
نامجون:ات ببین.....
ات:دارم میرم خونه دوستم ولی پس فردا برمیگردم غذا زیاد درست کردم شیرموز هم تو یخچال هست یونتان هم خستهست فعلا بزاز بخوابه اگه بشه پس فردا میبرمش بیرون کتاب هم تو کمد سومی میز تلوزیون هست ملافه نرم هم توی انباری زیاد هست.....من دیگه برم
جیمین:پاتو ببینم
ات:لازم نکرده همون کاری که دیروز باهام کردین بس نبود؟من میرم زیاد زنگ نزنین
جیمین:تو هیچ جایی نمیری
ات:بیرون رفتن من به تو ربط نداره
جیمین:ربط داره خوبم ربط داره
ات:صدامو بالا نبر خودت میدونی چرا؟
جیمین:اون روز تو بیمارستان.....
ات:ولم کن
جیمین:دکتر گفت که اختلال توی بدن توعه و گفت باید مراقبت باشم
ات:نمیخواد مراقبم باشی حالا بزار برم ایییی
جیمین:چیشد ات
ات:به......لطف.....تو....داد.......زدم.....اییی
جیمین:من منظوری نداشتم
سریع دستمو کردم داخل کیفم و اسپری ریهم رو در آوردم و زدم
ات:من برم.....هر موقع تونستی خودتو درست کنی بیا و مراقب من باش حالا من باید برم
جیمین:اما.........
تا جیمین گفت اما سریع دویدم سمت ماشین دوستم
ات:پس فردا بر میگردم
(پرش زمانی پس فردا)
جیمین ویو
الان دو روزه دارم به حرفای ات فکر میکنم که یهو زنگ در خورد رفتم پایین با ذوق که ات باشه اما تا درو باز کردم ات افتاد زمین
همون لحظه نشستم به اینکه ات بیدار شو بردیمش تو اتاقش همه هم بالا سرش که دیدم چشماش باز شد
ات:چیشده؟من کجام
جیمین:هیسس آروم باش
ات:وایی چرا اومدین تو اتاقم؟
نامجون:ات همه ما میخواستیم......
ات:میخواستین عذرخواهی کنید حالا هم کردید بیرون
جیمین:بچه ها برید بیرون
ات:یااااااا با تو هم بودما
جیمین:ات ببین
ات:لطفا ولم کن خواهش میکنم(با گریه)
جیمین:هیششش گریه نکن عزیزم میدونم بهت سخت گرفتیم فقط بهم بگو چرا اون روز رفتی بیمارستان
ات:میشه به پسرا بگی برن بیرون تو بمون...هق(با گریه)
جیمین:باشه پسرا لطفا برید بیرون
پسرا رفتن بیرون و فقط جیمین موند نشستم و جیمین دستشو دور کمرم حلقه کرد و منم رو شونش تکیه دادم
شرط برای پارت بهد۵لایک۱۰کامنت
۳.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.