فیک
#عشقی_به_رنگ_خون
#PART_6
کارای اینجا رو راست و ریست کردم و دوتا بلیط واسه فردا گرفتم لباسای خودمو ا. ت رو جمع کردم فکر کنم توی این یک سال فقط من بودم که ا. ت اون روی خوششو بهم نشون داده و باهاش راحت بوده راستش رو بگم وقتی میبینمش قلبم تند تند میزنه و اون پروانه های معروف زیر دلم شروع به پرواز میکنن هر وقت نزدیکش میشم عطر تنش دیونم میکنه وقتی موهای لختش تو هوا در حال پروازه دیوونم میکنه هر وقت یکی دیگه نزدیکش میشه عصبی میشم هر وقت حالش بده حال منم بده با ناراحتیش منم ناراحتم هر قطره اشک که از چشمش میاد قلبم اتیش میگیره احساس میکنم کم کم دارم عاشقش میشم یا بهتره بگم عاشقش شدم
« فردا »
مثل بقیه روز ها ساعت 5:30 دقیقه صبح بیدار شدم یه دوش 10 مینی گرفتم لباس پوشیدم از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق ا. ت رفتم وارد اتاق شدم پرده رو کنار زدم به سمت کمد رفتم از بین اون همه مشکی یک لباس انتخابات رنگی ترین لباس توی اون کمد خاکستری بود یه پیراهن مشکی ساده استین دار انتخابات کردم ( گذاشتم )و گذاشتمش روی صندلی
حمام رو اماده کردم ا. ت با صدا اب از خواب بیدار شده بود و روی تخت نشسته بود
_ خانم حمام امادس
+ باشه مرسی
از اتاق خارج شدم و رفتم پایین
ویو ا. ت
از حمام اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسی که یونگی واسم گذاشته بود رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم رفتم پایین صبحانه خوردم
+ اقای مین برنامه امروز چیه
_ امروز ساعت 12 پرواز دارین کارای دیگه هم من حل کردم
+ یک سریع لباس سفارش دادم وقتی اومد اونا رم بزار تو چمدون
_ چشم
_ به خانواده مادرتون خبر بدم که دارین بر میگردین
+ اره خبر بده ولی هواست باشه یه وقت نیان اینجا
_ چشم
+ میخوام برم پیاده روی لباستو عوض کن و 15 مین دیگه دم در باش
_ چشم
رفتم لباسمو با لباس ورزشی عوض کردم رفتم پایین یونگی یک تیشرت و شلوارک پوشیده بود ( گذاشتم ولی نیمدونم چه رنگی اگه شما میدونین بگین )
الان که دقت میکنم میبینم که لباس اسپرت بیشتر بهش میاد توی کل این یک سال فقط با کت شلوار دیده بودمش ( خوبه خودش گفته بود کت شلوار بپوشه خدا میدونه اون بچه چقدر با کت شلوار در عذاب بوده ) از خونه خارج شدیم و به سمت دریا رفتیم دریا زیاد از خونه ی من دور نبود دریا پس پیاده زیاد طول نمیکشید پس سریع رسیدیم روی شنای ساحل نشستم یونگی هم اومد کنارم نشست توی این یکسال یونگی تنها کسی بود که کنارم بود خانواده مادرم که در ظاهر دوستم داشتن ولی ازم متنفر بودن چون فکر میکردن اگه پدرم نبود الان مامانم زنده بود
_ وقتی چهار سالم بود با خواهر بزرگترم و مادر پدرم اومده بودیم اینجا واسه پیک نیک درست یکم اونورتر نشسته بودیم وقتی داشتم بازی میکردم برادر یکی از افراد بیگناهی که پدرم انداخته بودش زندان میخواست منو بدزده ولی خواهرم دیدش وقتی اومد منو نجات بده اون مرده از ترسش بهش چاقو زد و خواهرم از خون ریزی زیاد مرد بعد اون اتفاق مادر پدرم منو مقصر میدونستن البته درست بود اگه من خواهرمو صدا نزده بودم اونم نمیومد تا منو نجات بده من بیشتر از اون مرد مقصرم
بعدشم منو از خونه انداختن بیرون که پدرت منو پیدا کرد و گذاشت پیشش بمونم
پسر گفت و قطره ای اشک از گوشه چشمش روی گونش فرود اومد سری پاکش کردم تا دخترک نفهمه ولی اون متوجه حال بد پسر شده بود اون رو در اغوش کشید و گفت
+ تو هیچ تقصیری نداری فقط ترسیده بودی و به خواهرت پناه اورده بودی
پسرک شروع به گریه کرد دخترک هم برای اروم کردنش اروم پشتش رو نوازش میکرد
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 💜
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
#PART_6
کارای اینجا رو راست و ریست کردم و دوتا بلیط واسه فردا گرفتم لباسای خودمو ا. ت رو جمع کردم فکر کنم توی این یک سال فقط من بودم که ا. ت اون روی خوششو بهم نشون داده و باهاش راحت بوده راستش رو بگم وقتی میبینمش قلبم تند تند میزنه و اون پروانه های معروف زیر دلم شروع به پرواز میکنن هر وقت نزدیکش میشم عطر تنش دیونم میکنه وقتی موهای لختش تو هوا در حال پروازه دیوونم میکنه هر وقت یکی دیگه نزدیکش میشه عصبی میشم هر وقت حالش بده حال منم بده با ناراحتیش منم ناراحتم هر قطره اشک که از چشمش میاد قلبم اتیش میگیره احساس میکنم کم کم دارم عاشقش میشم یا بهتره بگم عاشقش شدم
« فردا »
مثل بقیه روز ها ساعت 5:30 دقیقه صبح بیدار شدم یه دوش 10 مینی گرفتم لباس پوشیدم از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق ا. ت رفتم وارد اتاق شدم پرده رو کنار زدم به سمت کمد رفتم از بین اون همه مشکی یک لباس انتخابات رنگی ترین لباس توی اون کمد خاکستری بود یه پیراهن مشکی ساده استین دار انتخابات کردم ( گذاشتم )و گذاشتمش روی صندلی
حمام رو اماده کردم ا. ت با صدا اب از خواب بیدار شده بود و روی تخت نشسته بود
_ خانم حمام امادس
+ باشه مرسی
از اتاق خارج شدم و رفتم پایین
ویو ا. ت
از حمام اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسی که یونگی واسم گذاشته بود رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم رفتم پایین صبحانه خوردم
+ اقای مین برنامه امروز چیه
_ امروز ساعت 12 پرواز دارین کارای دیگه هم من حل کردم
+ یک سریع لباس سفارش دادم وقتی اومد اونا رم بزار تو چمدون
_ چشم
_ به خانواده مادرتون خبر بدم که دارین بر میگردین
+ اره خبر بده ولی هواست باشه یه وقت نیان اینجا
_ چشم
+ میخوام برم پیاده روی لباستو عوض کن و 15 مین دیگه دم در باش
_ چشم
رفتم لباسمو با لباس ورزشی عوض کردم رفتم پایین یونگی یک تیشرت و شلوارک پوشیده بود ( گذاشتم ولی نیمدونم چه رنگی اگه شما میدونین بگین )
الان که دقت میکنم میبینم که لباس اسپرت بیشتر بهش میاد توی کل این یک سال فقط با کت شلوار دیده بودمش ( خوبه خودش گفته بود کت شلوار بپوشه خدا میدونه اون بچه چقدر با کت شلوار در عذاب بوده ) از خونه خارج شدیم و به سمت دریا رفتیم دریا زیاد از خونه ی من دور نبود دریا پس پیاده زیاد طول نمیکشید پس سریع رسیدیم روی شنای ساحل نشستم یونگی هم اومد کنارم نشست توی این یکسال یونگی تنها کسی بود که کنارم بود خانواده مادرم که در ظاهر دوستم داشتن ولی ازم متنفر بودن چون فکر میکردن اگه پدرم نبود الان مامانم زنده بود
_ وقتی چهار سالم بود با خواهر بزرگترم و مادر پدرم اومده بودیم اینجا واسه پیک نیک درست یکم اونورتر نشسته بودیم وقتی داشتم بازی میکردم برادر یکی از افراد بیگناهی که پدرم انداخته بودش زندان میخواست منو بدزده ولی خواهرم دیدش وقتی اومد منو نجات بده اون مرده از ترسش بهش چاقو زد و خواهرم از خون ریزی زیاد مرد بعد اون اتفاق مادر پدرم منو مقصر میدونستن البته درست بود اگه من خواهرمو صدا نزده بودم اونم نمیومد تا منو نجات بده من بیشتر از اون مرد مقصرم
بعدشم منو از خونه انداختن بیرون که پدرت منو پیدا کرد و گذاشت پیشش بمونم
پسر گفت و قطره ای اشک از گوشه چشمش روی گونش فرود اومد سری پاکش کردم تا دخترک نفهمه ولی اون متوجه حال بد پسر شده بود اون رو در اغوش کشید و گفت
+ تو هیچ تقصیری نداری فقط ترسیده بودی و به خواهرت پناه اورده بودی
پسرک شروع به گریه کرد دخترک هم برای اروم کردنش اروم پشتش رو نوازش میکرد
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 💜
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
۵.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.