نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 2
(ویو ات)صبح از خاب بیدار شدم نمیخاستم برم صبحونه که روی نحس شونو ببینم فقط رفتم دستشویی بدون هیچ حرفی اومدم اتاقم رفتم زیر پتو با گوشیم ور رفتم که در زدن
ات:کیع؟
یونا:منم ات
ات:بیا تو
یونا:صبحونتو آوردم
ات:نمیخورم ببرش
یونا:ناراحتی
ات:میخای خوشحال باشم
یونا:متاسفم... من میرم
ات:برو
(ویو ات)یونا رفت منم لباسامو پوشیدم رفتم بیرون بدون هیچ حرفی هیچکدوم محل ندادم رفتم یع رستوران صبحونه سفارش دادم در حال خوردن بودم که یه پسر خیلی خوشتیپ اومد معلوم بود پولدار بود یچیز خرید و رفت منم صبحونمو خوردم رفتم یکم دور زدم رفتم خونه...
♡:... ات..
ات:باز چیه
♡:امشب خواستگار میاد خدمتکارا میان حاضرت کنن
ات: بلاخره کارتونو کردید
(ویو ات)رفتم اتاقم روتینمو زدم دراز کشیدم ناهارم نخوردم(پرش زمانی ۸ شب)دیدم درزدن خدمتکار بود
ات:بیا.. تو
(ویو ات اومد یه لباس کرمی کوتاه با خودش اورد گفت بپوشمش پوشیدم یکم ارایش کردم که مرتیکه صدام زد...
☆:ات دخترم بیا پایین منتظرن
(ویوات)هه دخترم الان شدم دخترم روزای دیگه هرزع صدام میکنع... رفتم پایین دیدم همون پسرس که تو رستوران دیدم پشمام ریخت...
ات:سلام
☆:بفرمایین اینم دختر من...خب اگه میشه اینا برن حرف بزنن
(ویو ات)رفتیم حیاط که گفت
جونگکوک:ببین من دوست دختر دارم قرار نیس باهات زندگی کنم تو فقط تو خونه من خدمتکار میشی
ات:تو خابتم نمیبینی
جونگکوک:...
(ویو ات)اومدیم تو که بابای کوک گفت وسایلامو جمع کنم فردا برم خونه کوک اصن خوشم نمیومد فقط به اجبار بود رفتن خونشون که منم رفتم اتاقم لباسمو در آوردم خابیدم...
لایک کامنت یادتون نره🙂🌹
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 2
(ویو ات)صبح از خاب بیدار شدم نمیخاستم برم صبحونه که روی نحس شونو ببینم فقط رفتم دستشویی بدون هیچ حرفی اومدم اتاقم رفتم زیر پتو با گوشیم ور رفتم که در زدن
ات:کیع؟
یونا:منم ات
ات:بیا تو
یونا:صبحونتو آوردم
ات:نمیخورم ببرش
یونا:ناراحتی
ات:میخای خوشحال باشم
یونا:متاسفم... من میرم
ات:برو
(ویو ات)یونا رفت منم لباسامو پوشیدم رفتم بیرون بدون هیچ حرفی هیچکدوم محل ندادم رفتم یع رستوران صبحونه سفارش دادم در حال خوردن بودم که یه پسر خیلی خوشتیپ اومد معلوم بود پولدار بود یچیز خرید و رفت منم صبحونمو خوردم رفتم یکم دور زدم رفتم خونه...
♡:... ات..
ات:باز چیه
♡:امشب خواستگار میاد خدمتکارا میان حاضرت کنن
ات: بلاخره کارتونو کردید
(ویو ات)رفتم اتاقم روتینمو زدم دراز کشیدم ناهارم نخوردم(پرش زمانی ۸ شب)دیدم درزدن خدمتکار بود
ات:بیا.. تو
(ویو ات اومد یه لباس کرمی کوتاه با خودش اورد گفت بپوشمش پوشیدم یکم ارایش کردم که مرتیکه صدام زد...
☆:ات دخترم بیا پایین منتظرن
(ویوات)هه دخترم الان شدم دخترم روزای دیگه هرزع صدام میکنع... رفتم پایین دیدم همون پسرس که تو رستوران دیدم پشمام ریخت...
ات:سلام
☆:بفرمایین اینم دختر من...خب اگه میشه اینا برن حرف بزنن
(ویو ات)رفتیم حیاط که گفت
جونگکوک:ببین من دوست دختر دارم قرار نیس باهات زندگی کنم تو فقط تو خونه من خدمتکار میشی
ات:تو خابتم نمیبینی
جونگکوک:...
(ویو ات)اومدیم تو که بابای کوک گفت وسایلامو جمع کنم فردا برم خونه کوک اصن خوشم نمیومد فقط به اجبار بود رفتن خونشون که منم رفتم اتاقم لباسمو در آوردم خابیدم...
لایک کامنت یادتون نره🙂🌹
۱۰.۴k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.