نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 1
(توضیح در باره ات)ات دختری از خانواده سلطنتی و پولدار هستش که تو عمارت بزرگی که دارن با پدربزرگ و مادرش و دوتا خواهراش به نام یونا و هینا زندگی میکنه و خواهرش دوسال ازش کوچیکتر ات ۲۳ سالشه...و ات زندگیش خوب نیست پدربزرگش اذیتش میکنه و زورگویی میکنه براش فقط بخاطر اینکه ثروت زیادی به دست بیاره...
(ویو ات)امروز قرار بود برم کلاس موسیقیم رفتم دوش گرفتم اومدم و روتینمو گذاشتم لباسامو پوشیدم که برم مامانمو پایین دیدم...(علامت مامان ات♡)
♡:سلام دخترم صبحت بخیر
ات:سلام مامان مرسی صبح توام بخیر
♡:کجا میری
ات:کلاس موسیقی دارم
♡:عا باشه دخترم ولی یچیز بگم
ات:بگو؟
♡:امشب زود بیا خونه چون قراره پدربزرگت درباره چیزی باهات صحبت کنه
ات:هه(نیشخند زد)مرتیکه دوباره چه مرگشه نکنه باز میخاد بع اجبار یه کاری رو بخاطر ثروتش انجام بدم
♡:ات اون بزرگتره درست حرف بزن
ات:ارع بزرگتره ولی من همیشه بخاطرش خودمو بدبخت کردم از این به بعد احترام به همه بزرگترا واجب نیس فهمیدید(با داد)
♡:... ات..
(ویو ات)اینو گفتم و از خونه زدم بیرون بغض کرده بودم اگه الان پدرم بود هیچوقت این شکلی نمیشد معلوم نیس دوبارع چه نقشه ای تو کلشه مرتیکه..رفتم کلاس رسیدم و آموزش دیدم کلاسم تموم شد(پرش زمانی به ۱۱ ظهر)رفتم یکمی گشتم حصلم سر نره رسیدم خونه ساعت ۱ بود دیدم همشون نشستن سر میز ناهار بدون هیچ حرفی رفتم اتاقم...که دیدم در زدن مامانم بود
♡:ات... میتونم بیام تو
ات:نه(سرد)
(ویو ات)که دیدم اومد تو
ات:مگه نگفتم نیا(عصبی)
♡:بیا ناهار
ات:میل ندارم(سرد)
♡:ات این رفتارات اصن قشنگ نیست تو دیگه مثل قبل نیسی
ات:ها چیه انتظار دارید مثل قبل باشم با این زورگویی های اون مرتیکه فکر کردی من رفتارم مث قبل میشه یه انسان چقد میتونه تحمل داشته باشه ها چقد خودتونو یلحظه بزارید جای من شما همیشه بین منو خواهرام فرق گذاشتید بهم تهمت زدید چیزی نگفتم زورگویی کردین چیزی نگفتم چه انتظاری دارین ها میدونی چیه مامان نمیخام این حرفو بزنم ولی....شما انسان نیستید حیوونید حیوون (با بغض)
♡:من متاسفم دخترم
ات:به من نگو دخترم نه دیگه تو مادر منی نه من دختر تو توهم مثل اون مرتیکه ای برو بیرون حالا
♡:ولی... ات..
ات:گفتم بیرون(با داد)
(ویو ات)اینو گفتم نشستم رو تختم کلی گریع کردم تا ۱۱ شب خودمو تو اتاق حبس کرده بودم که رفتم پایین ببینم اون مرتیکه
ادامه پارت تو کامنت🥲
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 1
(توضیح در باره ات)ات دختری از خانواده سلطنتی و پولدار هستش که تو عمارت بزرگی که دارن با پدربزرگ و مادرش و دوتا خواهراش به نام یونا و هینا زندگی میکنه و خواهرش دوسال ازش کوچیکتر ات ۲۳ سالشه...و ات زندگیش خوب نیست پدربزرگش اذیتش میکنه و زورگویی میکنه براش فقط بخاطر اینکه ثروت زیادی به دست بیاره...
(ویو ات)امروز قرار بود برم کلاس موسیقیم رفتم دوش گرفتم اومدم و روتینمو گذاشتم لباسامو پوشیدم که برم مامانمو پایین دیدم...(علامت مامان ات♡)
♡:سلام دخترم صبحت بخیر
ات:سلام مامان مرسی صبح توام بخیر
♡:کجا میری
ات:کلاس موسیقی دارم
♡:عا باشه دخترم ولی یچیز بگم
ات:بگو؟
♡:امشب زود بیا خونه چون قراره پدربزرگت درباره چیزی باهات صحبت کنه
ات:هه(نیشخند زد)مرتیکه دوباره چه مرگشه نکنه باز میخاد بع اجبار یه کاری رو بخاطر ثروتش انجام بدم
♡:ات اون بزرگتره درست حرف بزن
ات:ارع بزرگتره ولی من همیشه بخاطرش خودمو بدبخت کردم از این به بعد احترام به همه بزرگترا واجب نیس فهمیدید(با داد)
♡:... ات..
(ویو ات)اینو گفتم و از خونه زدم بیرون بغض کرده بودم اگه الان پدرم بود هیچوقت این شکلی نمیشد معلوم نیس دوبارع چه نقشه ای تو کلشه مرتیکه..رفتم کلاس رسیدم و آموزش دیدم کلاسم تموم شد(پرش زمانی به ۱۱ ظهر)رفتم یکمی گشتم حصلم سر نره رسیدم خونه ساعت ۱ بود دیدم همشون نشستن سر میز ناهار بدون هیچ حرفی رفتم اتاقم...که دیدم در زدن مامانم بود
♡:ات... میتونم بیام تو
ات:نه(سرد)
(ویو ات)که دیدم اومد تو
ات:مگه نگفتم نیا(عصبی)
♡:بیا ناهار
ات:میل ندارم(سرد)
♡:ات این رفتارات اصن قشنگ نیست تو دیگه مثل قبل نیسی
ات:ها چیه انتظار دارید مثل قبل باشم با این زورگویی های اون مرتیکه فکر کردی من رفتارم مث قبل میشه یه انسان چقد میتونه تحمل داشته باشه ها چقد خودتونو یلحظه بزارید جای من شما همیشه بین منو خواهرام فرق گذاشتید بهم تهمت زدید چیزی نگفتم زورگویی کردین چیزی نگفتم چه انتظاری دارین ها میدونی چیه مامان نمیخام این حرفو بزنم ولی....شما انسان نیستید حیوونید حیوون (با بغض)
♡:من متاسفم دخترم
ات:به من نگو دخترم نه دیگه تو مادر منی نه من دختر تو توهم مثل اون مرتیکه ای برو بیرون حالا
♡:ولی... ات..
ات:گفتم بیرون(با داد)
(ویو ات)اینو گفتم نشستم رو تختم کلی گریع کردم تا ۱۱ شب خودمو تو اتاق حبس کرده بودم که رفتم پایین ببینم اون مرتیکه
ادامه پارت تو کامنت🥲
۷.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.