نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 3
(ویو ات)صبح از خاب بلند شدم که یادم افتاد باید وسایلامو جمع کنم چمدونمو اوردم بعضی از لباسامو اوردم با گریه میچیدم که تموم شد که رفتم پایین نشستم رو کاناپه که دیدم اومد رفتم تو ماشین...
ات:سلام(سرد)
جونگکوک:... سلام
(ویو ات)بدون هیچ حرفی رفتیم خونه بهم گفت...
جونگکوک:اتاقت بالا سمت چپ در دومی از همین حالا میای تا شب چها نوع غذا درست میکنی دوست دخترمو قراره شام دعوت کنم...
ات:ولی چهارنوع...
جونگکوک:همین که گفتم هرچی گفتم بگو چشم
ات:... چشم
(ویو جونگکوک)دختر خوشگلی بود ولی من دوسش نداشتم...
(ویو ات)غرورم اجازه نمیداد بهش بگم چشم ولی مجبور بودم لباسمو پوشیدم رفت غذاهارو اماده کردم(پرش زمانی به ۱۰ شب)غذاهارو اماده کرده بودم که دوست دخترش اومد من رفتم اتاقم یکم با گوشیم ور رفتم بعد چند دقیقه رفتم پایین که..
سوجین:اوپا قراره با این با این ازدواج کنی
جونگکوک:اره.. ولی دوسش ندارم بعد یه مدت منو تو باهم ازدواج میکیم
سوجین:اوهوم
(ویو ات)بدون هیچ اهمیتی به حرفاشون رفتم دستشویی و در اومدم رفتم اتاقم(پرش زمانی به ۱۱ شب)دیدم صدام زد
جونگکوک:هی هرزه بیا اینارو جمع کن
(ویو ات)رفتم پایین گفتم..
ات:حق نداری به من بگی هرزه(با داد)
(ویو ات)اینو گفتم یه سیلی زد بهم
جونگکوک:تو هرزه ای بازم میگم هرزه ای پاشو اینجارو جمع کن(بلند)
(ویو ات)رفتم وسایلارو جمع کردم شستم خونرو تمیز کردم سه شب بود خابیدم..
لایک کامنت فراموش نشه❤️🔥
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 3
(ویو ات)صبح از خاب بلند شدم که یادم افتاد باید وسایلامو جمع کنم چمدونمو اوردم بعضی از لباسامو اوردم با گریه میچیدم که تموم شد که رفتم پایین نشستم رو کاناپه که دیدم اومد رفتم تو ماشین...
ات:سلام(سرد)
جونگکوک:... سلام
(ویو ات)بدون هیچ حرفی رفتیم خونه بهم گفت...
جونگکوک:اتاقت بالا سمت چپ در دومی از همین حالا میای تا شب چها نوع غذا درست میکنی دوست دخترمو قراره شام دعوت کنم...
ات:ولی چهارنوع...
جونگکوک:همین که گفتم هرچی گفتم بگو چشم
ات:... چشم
(ویو جونگکوک)دختر خوشگلی بود ولی من دوسش نداشتم...
(ویو ات)غرورم اجازه نمیداد بهش بگم چشم ولی مجبور بودم لباسمو پوشیدم رفت غذاهارو اماده کردم(پرش زمانی به ۱۰ شب)غذاهارو اماده کرده بودم که دوست دخترش اومد من رفتم اتاقم یکم با گوشیم ور رفتم بعد چند دقیقه رفتم پایین که..
سوجین:اوپا قراره با این با این ازدواج کنی
جونگکوک:اره.. ولی دوسش ندارم بعد یه مدت منو تو باهم ازدواج میکیم
سوجین:اوهوم
(ویو ات)بدون هیچ اهمیتی به حرفاشون رفتم دستشویی و در اومدم رفتم اتاقم(پرش زمانی به ۱۱ شب)دیدم صدام زد
جونگکوک:هی هرزه بیا اینارو جمع کن
(ویو ات)رفتم پایین گفتم..
ات:حق نداری به من بگی هرزه(با داد)
(ویو ات)اینو گفتم یه سیلی زد بهم
جونگکوک:تو هرزه ای بازم میگم هرزه ای پاشو اینجارو جمع کن(بلند)
(ویو ات)رفتم وسایلارو جمع کردم شستم خونرو تمیز کردم سه شب بود خابیدم..
لایک کامنت فراموش نشه❤️🔥
۸.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.