❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ³²
به زور چشمامو باز کردم ک تا همین ک چشمام باز شد با صورت کیوت کوک مواجه شدم.........
متوجه ی اومدنش نشده بودم ولی کنارم بغلم کرده بود خوابیده بود.........
محو صورتش شده بودم واقعا این مرد من فوقالعاده اس تک تک اجزای صورتشو داشتم بررسی میکنم........
دستمو بردم توی موهای لخت و نرمش تکون میدادم بعدش دستمو بردم سمت گونش نوازشش کردم.......
بعد سمت لباش.......
بعد رسیدم به قسمت مورد علاقم زاویه فکش دیوونه اش بودم...........
لبامو نزدیکش کردم و بوسه عمیقی روی زاویه فک جذابش کاشتم داشتم به این فک میکردم ک وقتی ک کوک از کار امشبم با خبر بشه واقعا تحمل اون صورت عصبانی و ترسناکشو ندارم ولی به هر حال به حالش می ارزه..........
کم کم ازش جدا شدم و نیم خیز شدم تا بلند شم ولی دستی مانعم شد و منو دوباره به حالت قبل برگردوند........
جونگ کوکی ک حالا از خواب بیدار شد من رو برگردوند و روم خیمه زد........
با چشمای درشتش ک توش شیطونی و خماری موج میزد نگام میکرد..........
چند دقیقه ای نگاهمون قفل هم شده بود و سکوتی بینمون شکل گرفته بود ک فقط صدای نفس هامون شنیده میشد......
بالاخره کوک سکوت بینمون رو شکست.......
گفت》نمیگی من یهو کنترلم رو از دست میدم میوفتم به جونت هوم نمیترسی از اون روی جئون تو دختر؟!
تک خنده ای کردم و با پرویی ک توش شیطونی هم موج میزد جوابشو دادم
پس یعنی میگی هیچ وقت حق اینکه بخوام صورت جئون جانگ کوکمو توی خواب لمس کنم رو ندارم؟
کوک ک لبخند ملیحی به خاطر این حرف میسو ک جونگ کوک رو برای خودش خطاب کرده بود روی لباش شکل گرفته بود.......
چشماشو روی صورت دخترکش چرخوند و با فاصله ی دو سانتی لب زد
اگ لمس کردنات رو ک از من دریغ کنی اونوقت زدنت نمیزارم ک!!!
دستمو بردم پشت گردنش گذاشتم و همونطور ک با دستم پشت گردنشو نوازش میکردم گفتم
بله به خاطر همینه ک جرعت ترک کردن این کارو ندارم.....
جونگ کوک ک حالا دلش برای دخترکش ضعف رفته بود دیگ طاقت نیاورد و بوسه ی عمیق و ملایمی رو روی لبای معشوقه اش کاشت..........
هردو بعد از بوسشون از هم جدا شدن و میسو سرش رو روی سینه ی مردش گذاشته بود و جونگکوک هم دستاش رو دور کمر باریک و کوچیک دخترش حلقه کرده بود
+کی اومدی انقد غرق خواب و خسته بودم ک متوجه نشدم عزیزم!
کوک نفس عمیقی بیرون داد و همینطور ک با دستاش کمر دخترش رو نوازش میکرد گفت
بعد از اینکه تو رسیدی نیم ساعت بعدش من رسیدم ک دیدم خوابی دلم نیومد بیدارت کنم اومدم کنارت خوابیدم تا برای شب خسته نباشم!
میسویی ک تعجب کرده بود ک تایم دقیق برگشتش رو هم حتی شوهرش خبر داشت......
هر چند چونکه همسرش ی مافیا و خونآشام بود معلوم بود ک آمار همه کار های دخترکش دستشه...........
+حالا کی میخوایی بری بار؟
×برای یک ساعت دیگ قرار دارم......
سرم رو از روی سینش بلند کردم و تو چشماش زل زدم و با کمی تعجب گفتم
پس چطوری یک ساعت دیگ قرار داری انقد ریلکس لم دادی؟
کوک خنده کوتاهی کرد و پیشونی دخترش رو کوتاه بوسید و با لحن مهربون و گرمی گفت
به نظرت میتونم تورو ول کنم بعد بلند شم حاضر شم
تک خنده ای کردم و یک تای ابرومو دادم بالا گفتم
یعنی الان من مانع رفتنت شدم لاوم؟
جونگکوک ک حالا قیافش جدی شد و با لحن جدی ای جواب داد
البته ک نه.......ولی دل کندن از تو واسم زیادی سخته
و چشمکی رو نثار دختر زیبا و ظریف رو به روش کرد.......
میسو ک دلش برای این چشمک و و صورت جدی مردش ضعف کرده بود خودشو از کوک جدا کرد و بلند شد به سمت میز آرایش رفت و مشغول لاک زدن به پاهاش شد و در همون حالت گفت
بلند شو حاضر شو نمیخوام دیر برسی.....
نگاهمو از انگشتای پام گرفتم و به چشماش زل زدم گفتم
بالاخره قراره همسرم امشب غوغا به پا کنه دیگ.....
کوک بلند شد رفت سمت میسو و مک عمیقی از گردنش و لب دخترکش گرفت و بعد رفت سمت کلکسیون لباساش تا حاضر بشه!
part ³²
به زور چشمامو باز کردم ک تا همین ک چشمام باز شد با صورت کیوت کوک مواجه شدم.........
متوجه ی اومدنش نشده بودم ولی کنارم بغلم کرده بود خوابیده بود.........
محو صورتش شده بودم واقعا این مرد من فوقالعاده اس تک تک اجزای صورتشو داشتم بررسی میکنم........
دستمو بردم توی موهای لخت و نرمش تکون میدادم بعدش دستمو بردم سمت گونش نوازشش کردم.......
بعد سمت لباش.......
بعد رسیدم به قسمت مورد علاقم زاویه فکش دیوونه اش بودم...........
لبامو نزدیکش کردم و بوسه عمیقی روی زاویه فک جذابش کاشتم داشتم به این فک میکردم ک وقتی ک کوک از کار امشبم با خبر بشه واقعا تحمل اون صورت عصبانی و ترسناکشو ندارم ولی به هر حال به حالش می ارزه..........
کم کم ازش جدا شدم و نیم خیز شدم تا بلند شم ولی دستی مانعم شد و منو دوباره به حالت قبل برگردوند........
جونگ کوکی ک حالا از خواب بیدار شد من رو برگردوند و روم خیمه زد........
با چشمای درشتش ک توش شیطونی و خماری موج میزد نگام میکرد..........
چند دقیقه ای نگاهمون قفل هم شده بود و سکوتی بینمون شکل گرفته بود ک فقط صدای نفس هامون شنیده میشد......
بالاخره کوک سکوت بینمون رو شکست.......
گفت》نمیگی من یهو کنترلم رو از دست میدم میوفتم به جونت هوم نمیترسی از اون روی جئون تو دختر؟!
تک خنده ای کردم و با پرویی ک توش شیطونی هم موج میزد جوابشو دادم
پس یعنی میگی هیچ وقت حق اینکه بخوام صورت جئون جانگ کوکمو توی خواب لمس کنم رو ندارم؟
کوک ک لبخند ملیحی به خاطر این حرف میسو ک جونگ کوک رو برای خودش خطاب کرده بود روی لباش شکل گرفته بود.......
چشماشو روی صورت دخترکش چرخوند و با فاصله ی دو سانتی لب زد
اگ لمس کردنات رو ک از من دریغ کنی اونوقت زدنت نمیزارم ک!!!
دستمو بردم پشت گردنش گذاشتم و همونطور ک با دستم پشت گردنشو نوازش میکردم گفتم
بله به خاطر همینه ک جرعت ترک کردن این کارو ندارم.....
جونگ کوک ک حالا دلش برای دخترکش ضعف رفته بود دیگ طاقت نیاورد و بوسه ی عمیق و ملایمی رو روی لبای معشوقه اش کاشت..........
هردو بعد از بوسشون از هم جدا شدن و میسو سرش رو روی سینه ی مردش گذاشته بود و جونگکوک هم دستاش رو دور کمر باریک و کوچیک دخترش حلقه کرده بود
+کی اومدی انقد غرق خواب و خسته بودم ک متوجه نشدم عزیزم!
کوک نفس عمیقی بیرون داد و همینطور ک با دستاش کمر دخترش رو نوازش میکرد گفت
بعد از اینکه تو رسیدی نیم ساعت بعدش من رسیدم ک دیدم خوابی دلم نیومد بیدارت کنم اومدم کنارت خوابیدم تا برای شب خسته نباشم!
میسویی ک تعجب کرده بود ک تایم دقیق برگشتش رو هم حتی شوهرش خبر داشت......
هر چند چونکه همسرش ی مافیا و خونآشام بود معلوم بود ک آمار همه کار های دخترکش دستشه...........
+حالا کی میخوایی بری بار؟
×برای یک ساعت دیگ قرار دارم......
سرم رو از روی سینش بلند کردم و تو چشماش زل زدم و با کمی تعجب گفتم
پس چطوری یک ساعت دیگ قرار داری انقد ریلکس لم دادی؟
کوک خنده کوتاهی کرد و پیشونی دخترش رو کوتاه بوسید و با لحن مهربون و گرمی گفت
به نظرت میتونم تورو ول کنم بعد بلند شم حاضر شم
تک خنده ای کردم و یک تای ابرومو دادم بالا گفتم
یعنی الان من مانع رفتنت شدم لاوم؟
جونگکوک ک حالا قیافش جدی شد و با لحن جدی ای جواب داد
البته ک نه.......ولی دل کندن از تو واسم زیادی سخته
و چشمکی رو نثار دختر زیبا و ظریف رو به روش کرد.......
میسو ک دلش برای این چشمک و و صورت جدی مردش ضعف کرده بود خودشو از کوک جدا کرد و بلند شد به سمت میز آرایش رفت و مشغول لاک زدن به پاهاش شد و در همون حالت گفت
بلند شو حاضر شو نمیخوام دیر برسی.....
نگاهمو از انگشتای پام گرفتم و به چشماش زل زدم گفتم
بالاخره قراره همسرم امشب غوغا به پا کنه دیگ.....
کوک بلند شد رفت سمت میسو و مک عمیقی از گردنش و لب دخترکش گرفت و بعد رفت سمت کلکسیون لباساش تا حاضر بشه!
۴۱.۰k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.