❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ³⁰
با تعجب و گیجی سرمو تکون دادم و باشه ی آرومی گفتم
×بیب
+جانم
×به کسی نمیگیا
+اوهوم......عاا راستی کی قراره با هیونجین اوپا برین مسابقه بدین؟
×امشب
با تعجب و کمی عصبی گفتم
چی یعنی تو الان باید به من بگی من الان باید بدونم ک امشب قراره بری بار.....
کوک لبخند ملیحی زد و دستشو کشید روی سرم
درست میگی بیبی باید زودتر بهت میگفتم.....ولی امشب واسم دعا کن چونکه آبروی خاندانمون به این بازی بستگی داره
+نگران نباش عشقم تو بهترینی مطمئنم بی شک برده میشین
×مرسی خوشگلم
*دین دین دین(گوشی میسو زنگ خورد)
×کیه میسو؟
+لیسا
بلند شدم گوشیمو برداشتم رفتم توی بالکن تا با لیسا حرف بزنم
^سلام عزیزم چطوری
+فداتشم تو خوبی
^اوهوم میگم ک میسو خبر داری؟
+از چی؟
^همین سالانه پسرا میرن قمار
+تو از کجا فهمیدی؟!!!
^به زور از زیر زبون تهیونگ کشیدم بیرون تو از کجا میدونی؟
[لیسا و تهیونگ زن و شوهر هستن]
+کوک گفت دیگ بهم
^آهان میگم ک من حالا ی نقشه دارم به بقیه دخترا هم گفتم قراره همه ساعت ۴ بیایید به اون کافه ای ک همیشه میرفتیم
+چرا خبریه چی شده؟
^نه چیزی نیست فقط به کوک نگو داری ميای کافه بگو مثلا میریم خرید درضمن تیپ اسپرت بزن کلاه هم بردار با ماسک ک کسی نتونه تشخیصمون بده با بادیگارد هم نیا
+یاا داری نگرانم میکنی میخوای بریم مگ خفت گیری
^نه دیگ ميای حالا میفهمی پس ۲ ساعت دیگ میبینمت بیب
+باشه عزیزم بای
*قطع کرد
رفتم تو کوک در حال بستن ساعتش بود داشت حاضر میشد بره بیرون......
رفتم کنارش وایسادم گفتم
کجا میری؟
در حین اینکه درگیر کرواتش بود و اخم ریزی بین ابرو هاش نقش بسته بود گفت
میرم برای شب کار هارو اوکی کنم.....
ی ابروشو داد بالا و با حالت اینکه انگار کار اشتباهی کردم گفت
با لیسا چی داشتی پچ پچ میکردی؟!
تک خنده ای کردم و ی دونه آروم زدم به سینش
یااا اونجوری نگام نکن میترسم ازت بعدشم چی میخواستم بگم داشتیم باهم حرف میزدیم دیگ
نیشخندی روی لباش شکل گرفت کمی نزدیکم شد ک مجبور شدم سرمو بیشتر بگیرم بالا
ولی به نظرم بیشتر از ی حرف ساده بود....
سرشو به گردنم نزدیک و دم گوشم لب زد
نبود؟!
از خودم دورش کردم و با حالت پرویی گفتم
کوک چی میخوای بشنوی؟!
روشو ازم برگردوند کتشو برداشت تنش کرد لبشو با زبونش تر کرد و ادکلنش رو برداشت زد به خودش بعدش نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
به هر حال خواستم بهت بگم ک ی وقت به سرت نزنه ک بخوایی بهم درباره ی چیزی دروغ بگی....در ضمن امروز به هیچ عنوان اجازه ی خارج شدن از عمارت رو نداری.....
بوسه ریز ولی عمیقی از لبام گرفت بعدش بدون اینکه منتظر جوابی ازم باشه زد بیرون.......
سریع از اتاق اومدم بیرون و در حالی ک وسط پله ها بود داشت میرفت پایین سریع خودمو بهش رسوندم دستشو گرفتم و با نیشخندی گفتم
خیلی عجله داری ک حتی نمیذاری باهات خداحافظی کنم؟
دستشو آورد سمت موهام و ی تیکه از موهامو توی دستاش گرفت و دور انگشتش پیچوند در همون حین ک نگاهش به موهام بود و هرزگاهی نگاهی بهم میکرد گفت
فک کردم دیگ حرفی بینمون نیس.....هیچ وقت هم دیگ به من نیشخند نزن عصبیم میکنه
دستشو از روی موهام برداشتم بهش نگا کردم
میخوام با لیسا و چند تا از بچه های دیگ برم خرید اجازه میدی؟
اخمی بین ابرو هاش نشست
فک میکنم حرفمو بالا زدم....نزدم؟؟!!
+کوک اذیتم نکن دیگ بزار برم خسته شدم از بس توی خونه نشستم
×گفتم نه
+لطفا
×نه
مجددا به راهش ادامه داد و بدون اینکه نگاهی کنه به من به راهش ادامه میداد داشت از در خارج میشد ک با صدای نسبتا بلندی گفتم
نیازی به اجازه ی تو ندارم میرم بیرون
شرایط ها
like : ¹⁰⁰
coment : ⁸⁰
part ³⁰
با تعجب و گیجی سرمو تکون دادم و باشه ی آرومی گفتم
×بیب
+جانم
×به کسی نمیگیا
+اوهوم......عاا راستی کی قراره با هیونجین اوپا برین مسابقه بدین؟
×امشب
با تعجب و کمی عصبی گفتم
چی یعنی تو الان باید به من بگی من الان باید بدونم ک امشب قراره بری بار.....
کوک لبخند ملیحی زد و دستشو کشید روی سرم
درست میگی بیبی باید زودتر بهت میگفتم.....ولی امشب واسم دعا کن چونکه آبروی خاندانمون به این بازی بستگی داره
+نگران نباش عشقم تو بهترینی مطمئنم بی شک برده میشین
×مرسی خوشگلم
*دین دین دین(گوشی میسو زنگ خورد)
×کیه میسو؟
+لیسا
بلند شدم گوشیمو برداشتم رفتم توی بالکن تا با لیسا حرف بزنم
^سلام عزیزم چطوری
+فداتشم تو خوبی
^اوهوم میگم ک میسو خبر داری؟
+از چی؟
^همین سالانه پسرا میرن قمار
+تو از کجا فهمیدی؟!!!
^به زور از زیر زبون تهیونگ کشیدم بیرون تو از کجا میدونی؟
[لیسا و تهیونگ زن و شوهر هستن]
+کوک گفت دیگ بهم
^آهان میگم ک من حالا ی نقشه دارم به بقیه دخترا هم گفتم قراره همه ساعت ۴ بیایید به اون کافه ای ک همیشه میرفتیم
+چرا خبریه چی شده؟
^نه چیزی نیست فقط به کوک نگو داری ميای کافه بگو مثلا میریم خرید درضمن تیپ اسپرت بزن کلاه هم بردار با ماسک ک کسی نتونه تشخیصمون بده با بادیگارد هم نیا
+یاا داری نگرانم میکنی میخوای بریم مگ خفت گیری
^نه دیگ ميای حالا میفهمی پس ۲ ساعت دیگ میبینمت بیب
+باشه عزیزم بای
*قطع کرد
رفتم تو کوک در حال بستن ساعتش بود داشت حاضر میشد بره بیرون......
رفتم کنارش وایسادم گفتم
کجا میری؟
در حین اینکه درگیر کرواتش بود و اخم ریزی بین ابرو هاش نقش بسته بود گفت
میرم برای شب کار هارو اوکی کنم.....
ی ابروشو داد بالا و با حالت اینکه انگار کار اشتباهی کردم گفت
با لیسا چی داشتی پچ پچ میکردی؟!
تک خنده ای کردم و ی دونه آروم زدم به سینش
یااا اونجوری نگام نکن میترسم ازت بعدشم چی میخواستم بگم داشتیم باهم حرف میزدیم دیگ
نیشخندی روی لباش شکل گرفت کمی نزدیکم شد ک مجبور شدم سرمو بیشتر بگیرم بالا
ولی به نظرم بیشتر از ی حرف ساده بود....
سرشو به گردنم نزدیک و دم گوشم لب زد
نبود؟!
از خودم دورش کردم و با حالت پرویی گفتم
کوک چی میخوای بشنوی؟!
روشو ازم برگردوند کتشو برداشت تنش کرد لبشو با زبونش تر کرد و ادکلنش رو برداشت زد به خودش بعدش نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
به هر حال خواستم بهت بگم ک ی وقت به سرت نزنه ک بخوایی بهم درباره ی چیزی دروغ بگی....در ضمن امروز به هیچ عنوان اجازه ی خارج شدن از عمارت رو نداری.....
بوسه ریز ولی عمیقی از لبام گرفت بعدش بدون اینکه منتظر جوابی ازم باشه زد بیرون.......
سریع از اتاق اومدم بیرون و در حالی ک وسط پله ها بود داشت میرفت پایین سریع خودمو بهش رسوندم دستشو گرفتم و با نیشخندی گفتم
خیلی عجله داری ک حتی نمیذاری باهات خداحافظی کنم؟
دستشو آورد سمت موهام و ی تیکه از موهامو توی دستاش گرفت و دور انگشتش پیچوند در همون حین ک نگاهش به موهام بود و هرزگاهی نگاهی بهم میکرد گفت
فک کردم دیگ حرفی بینمون نیس.....هیچ وقت هم دیگ به من نیشخند نزن عصبیم میکنه
دستشو از روی موهام برداشتم بهش نگا کردم
میخوام با لیسا و چند تا از بچه های دیگ برم خرید اجازه میدی؟
اخمی بین ابرو هاش نشست
فک میکنم حرفمو بالا زدم....نزدم؟؟!!
+کوک اذیتم نکن دیگ بزار برم خسته شدم از بس توی خونه نشستم
×گفتم نه
+لطفا
×نه
مجددا به راهش ادامه داد و بدون اینکه نگاهی کنه به من به راهش ادامه میداد داشت از در خارج میشد ک با صدای نسبتا بلندی گفتم
نیازی به اجازه ی تو ندارم میرم بیرون
شرایط ها
like : ¹⁰⁰
coment : ⁸⁰
۴۴.۵k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.