❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ³⁴
میرم پشت جیسو وایمیستم دستمو میزارم روی چشماش ک جیغی از ترس میزنه
جیسو》واییی قلبم ریخت فک کردم هیونجینه
زدم زیر خنده گفتم.....نترس بابا اونا الان درگیرن
^خب دخترا حالا ک همه اینجاییم آماده اید برای ی شب فوقالعاده؟
همه:ارهههههههه
پیکامونو پر کردیم و اولین شاتمونو زدیم
شات دوم رو زدیم.......
شات سوم........
شات چهارم.........
شات پنجم..........
شات بیستم.......
شات سی.......
شات پنجاهم..........
بعد از کلی رقصیدن و نوشیدن بیحال روی مبلی ک توی گوشه ای از دیسکو بود نشسته بودم.......
معمولا انقد مست نمیشم ولی این مشروبی ک خوردم درصد خیلی بالایی داشت و بعد از مدت ها این همه نوشیدن الکل قطعا واسم زیادی بود........
هنوز هوشیاری مو از دست نداده بودم ولی توی حال خودم بودم
چه یونگ》میگم ک بچه ها ساعت چنده؟(خماری بیحالی)
لیسا ک خودش از همه بیشتر مست کرده بود با بیحالی و خماری و درحالی ک سرش روی میز بود و چشماش رو بسته بود جواب داد
اوم ساعت ۳:۱۵ هستش
با شنیدن تایم با تمام بیحالی ک داشتم بلند شدم و کتمو برداشتم بعد از خداحافظی با دخترا تلو تلو از دیسکو زدم بیرون.........
چشمام تار میدید ولی تموم تلاشمو میکردم تا هوشیار باشم.........
با رسیدن به ماشینم سوئیچ رو از کیفم بر میدارم و در ماشینو باز میکنم........
ماشینو روشن میکنم ولی همین ک خواستم شروع به حرکت کنم با صدای بم و خشداری ک عصبانیت هم توش بود به گوشم میخوره کل بدنم یخ میکنه و دستم روی سوئیچ خوشک میشه
کوک》خوش گذشت دیسکو خانم جئون؟
جرعت اینکه بخوام برگردم و تو اون چشمای عصبی و وحشتناکش نگاه کنم رو نداشتم........
حتی تصورش هم بدنم رو به لرزه مینداخت............
زبونم قفل شده بود نمیتونستم هیچ کار انجام بدم اشکی از گوشه ی چشمام پایین میاد کارم دیگ تمومه!
توی عمارت :
میسو روی مبل توی عمارت نشسته بود و کوک هم دقیقا روی مبل روبه رو ایش ک کمتر از دو متر فاصله داشت نشسته بود.........
سکوتی سنگینی بینمون بود و فقط صدای نفس های عصبی کوک رو میتونستم بشنوم کل بدنم یخ کرده بود قدرت هیچ کاری رو نداشتم........
مستی کاملا از سرم پریده بود و حالا تازه فهمیده بودم چه غلطی کرده بود آروم آروم گریه میکردم و جرعت اینکه بخوام صدای گریه هامو بلند کنم نداشتم..........
توی افکار خودم غرق شده بودم ک با صدای دادی ک کوک میزنه لرزش توی بدنم بیشتر میشه
جونگکوکی ک از عصبانیت تمام رگ های صورتش متورم شده بود و درحالی ک شیشه ی مشروبش دستش بود نفس عصبی ای بیرون میده و از بین دندون های چفتش به زور و با داد صحبت میکنه
توی اونجا چه غلطی میکردی؟(لیوان مشروب توی دستش رو به دیوار میکنه و صحبتش رو ادامه میده)با این لباس و تیپ اونجا چی کار میکردی هااا جواب بدههه؟؟
میسو ک حالا کنترل اشکاش از دستش در رفته بود و با صدای بلند گریه میکرد.......
همین کافی بود برای بیشتر عصبی شدن مرد روبه روش.......
کوک بلند شد و به سمت دخترش میره و محکم فکشو با دستش فشار میده و با صدای بلندی ک به داد نمیشه تشببهش کرد ادامه میده
لعنتی به جای اینکه انقد گریه کنی حرف بزن.....(کمی بهش نزدیک تر میشه و فشار دستشو روی فک دخترش بیشتر میکنه)
یک چیزی بگو شاید بتونم آروم بشم یک بهونه ای بیار ک قانع شم لعنتی حرف بزن
part ³⁴
میرم پشت جیسو وایمیستم دستمو میزارم روی چشماش ک جیغی از ترس میزنه
جیسو》واییی قلبم ریخت فک کردم هیونجینه
زدم زیر خنده گفتم.....نترس بابا اونا الان درگیرن
^خب دخترا حالا ک همه اینجاییم آماده اید برای ی شب فوقالعاده؟
همه:ارهههههههه
پیکامونو پر کردیم و اولین شاتمونو زدیم
شات دوم رو زدیم.......
شات سوم........
شات چهارم.........
شات پنجم..........
شات بیستم.......
شات سی.......
شات پنجاهم..........
بعد از کلی رقصیدن و نوشیدن بیحال روی مبلی ک توی گوشه ای از دیسکو بود نشسته بودم.......
معمولا انقد مست نمیشم ولی این مشروبی ک خوردم درصد خیلی بالایی داشت و بعد از مدت ها این همه نوشیدن الکل قطعا واسم زیادی بود........
هنوز هوشیاری مو از دست نداده بودم ولی توی حال خودم بودم
چه یونگ》میگم ک بچه ها ساعت چنده؟(خماری بیحالی)
لیسا ک خودش از همه بیشتر مست کرده بود با بیحالی و خماری و درحالی ک سرش روی میز بود و چشماش رو بسته بود جواب داد
اوم ساعت ۳:۱۵ هستش
با شنیدن تایم با تمام بیحالی ک داشتم بلند شدم و کتمو برداشتم بعد از خداحافظی با دخترا تلو تلو از دیسکو زدم بیرون.........
چشمام تار میدید ولی تموم تلاشمو میکردم تا هوشیار باشم.........
با رسیدن به ماشینم سوئیچ رو از کیفم بر میدارم و در ماشینو باز میکنم........
ماشینو روشن میکنم ولی همین ک خواستم شروع به حرکت کنم با صدای بم و خشداری ک عصبانیت هم توش بود به گوشم میخوره کل بدنم یخ میکنه و دستم روی سوئیچ خوشک میشه
کوک》خوش گذشت دیسکو خانم جئون؟
جرعت اینکه بخوام برگردم و تو اون چشمای عصبی و وحشتناکش نگاه کنم رو نداشتم........
حتی تصورش هم بدنم رو به لرزه مینداخت............
زبونم قفل شده بود نمیتونستم هیچ کار انجام بدم اشکی از گوشه ی چشمام پایین میاد کارم دیگ تمومه!
توی عمارت :
میسو روی مبل توی عمارت نشسته بود و کوک هم دقیقا روی مبل روبه رو ایش ک کمتر از دو متر فاصله داشت نشسته بود.........
سکوتی سنگینی بینمون بود و فقط صدای نفس های عصبی کوک رو میتونستم بشنوم کل بدنم یخ کرده بود قدرت هیچ کاری رو نداشتم........
مستی کاملا از سرم پریده بود و حالا تازه فهمیده بودم چه غلطی کرده بود آروم آروم گریه میکردم و جرعت اینکه بخوام صدای گریه هامو بلند کنم نداشتم..........
توی افکار خودم غرق شده بودم ک با صدای دادی ک کوک میزنه لرزش توی بدنم بیشتر میشه
جونگکوکی ک از عصبانیت تمام رگ های صورتش متورم شده بود و درحالی ک شیشه ی مشروبش دستش بود نفس عصبی ای بیرون میده و از بین دندون های چفتش به زور و با داد صحبت میکنه
توی اونجا چه غلطی میکردی؟(لیوان مشروب توی دستش رو به دیوار میکنه و صحبتش رو ادامه میده)با این لباس و تیپ اونجا چی کار میکردی هااا جواب بدههه؟؟
میسو ک حالا کنترل اشکاش از دستش در رفته بود و با صدای بلند گریه میکرد.......
همین کافی بود برای بیشتر عصبی شدن مرد روبه روش.......
کوک بلند شد و به سمت دخترش میره و محکم فکشو با دستش فشار میده و با صدای بلندی ک به داد نمیشه تشببهش کرد ادامه میده
لعنتی به جای اینکه انقد گریه کنی حرف بزن.....(کمی بهش نزدیک تر میشه و فشار دستشو روی فک دخترش بیشتر میکنه)
یک چیزی بگو شاید بتونم آروم بشم یک بهونه ای بیار ک قانع شم لعنتی حرف بزن
۴۰.۴k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.