❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ³³
موقع رفتن کوک :
کوک ک دیگ آماده شده بود و درحال رفتن بود دم در وایساده بودم تا بدرقش کنم در همون حین محو اون استایل دارک و مافیاییش شده بودم این مرد هیچ چیز از جذابیت کم نداشت.......
خودمو بهش نزدیک کردم و با بلند کردن قدم لباشو ملایم بوسیدم و بعد به حالت قبلیم خواستم برگردم ک با گرفته شدن گردنم کوک لباشو کبوند روی لبام و مک عمیقی زد......
دستامو دور کمرش حلقه کردم و سعی کردم از اون لحظه استفاده کنم چونکه با کار چند ساعت بعدم مطمئنم تا یک مدت رابطه مون شکر آب میشه.......
کوک نگاه مهربون و گرمی بهم کرد گفت
بیب من میرم احتمالا ساعت ۳ اینا عمارتم تو هم امشب زود بخواب ک حوصلتم سر نره از عمارت هم به هیچ عنوان بیرون نزن و اینکه سعی کن تا حد ممکن بهم زنگ نزنی باشه خوشگلم؟
سرم رو تکون دادن و اوهوم آرومی گفتم.......
بعد از رفتن کوک به سرعت رفتم بالا و اول رفتم سمت لپتاب و از اونجایی ک هک کردن بلد بودم دوربین های عمارت رو هک کردم و خاموشش کردم تا زمان رفت و آمدم مشخص نباشه........
به سمت لباسام رفتم و لباس زرشکی ای ک چاک سینه هامو به نمایش میزاشت و قدش فقط تا زیر باسنم بود رو پوشیدم ک لباس واقعا بازی به حساب میومد.......
درسته خطرناک ترین کار رو دارم انجام میدم ولی به هر حال منم نیازم هستش هرزگاهی از این کار ها بکنم........
بعد از میکاپ غلیظی ک انجام دادم کیفمو برداشتم و سوئیش ماشین و رژم رو با گوشیم رو داخل کیفم گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون..........
به سمت در خروجی عمارت رفتم تا خارج بشم ک بادیگارد مانعم شد.......
بادیگارد》خانم اجازه ی خروج رو ندارید لطفا داخل عمارت بمونید
لبخند ژطونی زدم و در حالی ک با ریلکسی جوابش رو میدادم گفتم
اوه درسته شما دارید وظیفتون رو انجام میدید ولی.....(بعد از مکث کوتاهی دوباره حرف زد)راستش برای خانواده ام مشکلی پیش اومده و باید برم به کوک هم گفتم پس نیازی نیست نگران باشی.........
بادیگارد》ولی خانم من بدون اجازه ی ارباب نمیتونم اجازه ی خروج به شما رو بدم
خنده حرصی کردم کمی رفتم سمتش انگشت اشارمو سمتش گرفتم و با تحدید گفتم
ببین همین الان اراده کنم بدنتو تیکه تیکه میکنن پس گمشو کنار انقد هم با من بحث نکن مرتیکه گستاخ.......
میسو گفت و بادیگارد با ترید اجازه ی خروج به همسر اربابش رو داد......
میسو بعد از سوار شدن ماشینش به سمت دیسکو ک تقریبا با عمارتشون ۳۰ مین فاصله داشت حرکت کرد........
۳۰ مین بعد.....
ماشینو پارک کردم و رژمو دوباره تمدید کردم و عطر هم مجددا به خودم زدم........
دستام یخ شده بود نمیدونم چرا ولی کل بدنم یخ کرده بود و حس بدی توی وجودم بود ولی خب قطعا از استرسه چیزی نیست.........
وارد دیسکو شدم ک صدای بلند آهنگ از همین الان گوشمو اذیت میکرد......
به زور از میان جمعیت رد شدم با دیدن دخترا به سمتشون میرم ولی پشتشون به من بود.....
part ³³
موقع رفتن کوک :
کوک ک دیگ آماده شده بود و درحال رفتن بود دم در وایساده بودم تا بدرقش کنم در همون حین محو اون استایل دارک و مافیاییش شده بودم این مرد هیچ چیز از جذابیت کم نداشت.......
خودمو بهش نزدیک کردم و با بلند کردن قدم لباشو ملایم بوسیدم و بعد به حالت قبلیم خواستم برگردم ک با گرفته شدن گردنم کوک لباشو کبوند روی لبام و مک عمیقی زد......
دستامو دور کمرش حلقه کردم و سعی کردم از اون لحظه استفاده کنم چونکه با کار چند ساعت بعدم مطمئنم تا یک مدت رابطه مون شکر آب میشه.......
کوک نگاه مهربون و گرمی بهم کرد گفت
بیب من میرم احتمالا ساعت ۳ اینا عمارتم تو هم امشب زود بخواب ک حوصلتم سر نره از عمارت هم به هیچ عنوان بیرون نزن و اینکه سعی کن تا حد ممکن بهم زنگ نزنی باشه خوشگلم؟
سرم رو تکون دادن و اوهوم آرومی گفتم.......
بعد از رفتن کوک به سرعت رفتم بالا و اول رفتم سمت لپتاب و از اونجایی ک هک کردن بلد بودم دوربین های عمارت رو هک کردم و خاموشش کردم تا زمان رفت و آمدم مشخص نباشه........
به سمت لباسام رفتم و لباس زرشکی ای ک چاک سینه هامو به نمایش میزاشت و قدش فقط تا زیر باسنم بود رو پوشیدم ک لباس واقعا بازی به حساب میومد.......
درسته خطرناک ترین کار رو دارم انجام میدم ولی به هر حال منم نیازم هستش هرزگاهی از این کار ها بکنم........
بعد از میکاپ غلیظی ک انجام دادم کیفمو برداشتم و سوئیش ماشین و رژم رو با گوشیم رو داخل کیفم گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون..........
به سمت در خروجی عمارت رفتم تا خارج بشم ک بادیگارد مانعم شد.......
بادیگارد》خانم اجازه ی خروج رو ندارید لطفا داخل عمارت بمونید
لبخند ژطونی زدم و در حالی ک با ریلکسی جوابش رو میدادم گفتم
اوه درسته شما دارید وظیفتون رو انجام میدید ولی.....(بعد از مکث کوتاهی دوباره حرف زد)راستش برای خانواده ام مشکلی پیش اومده و باید برم به کوک هم گفتم پس نیازی نیست نگران باشی.........
بادیگارد》ولی خانم من بدون اجازه ی ارباب نمیتونم اجازه ی خروج به شما رو بدم
خنده حرصی کردم کمی رفتم سمتش انگشت اشارمو سمتش گرفتم و با تحدید گفتم
ببین همین الان اراده کنم بدنتو تیکه تیکه میکنن پس گمشو کنار انقد هم با من بحث نکن مرتیکه گستاخ.......
میسو گفت و بادیگارد با ترید اجازه ی خروج به همسر اربابش رو داد......
میسو بعد از سوار شدن ماشینش به سمت دیسکو ک تقریبا با عمارتشون ۳۰ مین فاصله داشت حرکت کرد........
۳۰ مین بعد.....
ماشینو پارک کردم و رژمو دوباره تمدید کردم و عطر هم مجددا به خودم زدم........
دستام یخ شده بود نمیدونم چرا ولی کل بدنم یخ کرده بود و حس بدی توی وجودم بود ولی خب قطعا از استرسه چیزی نیست.........
وارد دیسکو شدم ک صدای بلند آهنگ از همین الان گوشمو اذیت میکرد......
به زور از میان جمعیت رد شدم با دیدن دخترا به سمتشون میرم ولی پشتشون به من بود.....
۳۱.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.