the backward harsh world پارت29
#the_backward_harsh_world #پارت29
مادربزرگ:نه اونا محافظ ریس جمهور
بودن که زمانی جیمین 10سالش بود
مردن و من کنار جیمین موندن
من نمیدونستم چی بگم مردن
من:اوه متأسفم نمیدونستم
مادربزرگ:خوب بهتر بری بخوابی منم
فردا باید برم سرکار
من:مگه کار میکنین چه کاری میکنین
مادربزرگ:من مغازه شیرینی پزی
معروفی دارم
من:پس حتما باید امتحان کنم خیلی
وقته که شیرینی نخوردم
مادربزرگ:چطور؟
من:آخه تازه چندساله سرطانم درمان
شد سر اون
مادربزرگ:پس واجب شدش حتما فردا
باهام بیا شبت بخیر! میجو
من:شب بخیر مادربزرگ
به سمت اتاق رفتم به اتاق جیمین نگاه
کردم متأسف شدم چرا زود قضاوت
کردم راجبش به هرحال هرکسی ممکنه
اشتباه کنه اونم اون موقع ها راجبم
زود قضاوت کرد هووفف بیخیال بابا
شیرینی فردا رو بچسب وارد اتاقم
شدم و دراز کشیدم چشمامو بستم به
سیم ثانیه خوابم برد
سورن
من:الو یئون خوبی چیزی فهمیدی
یئون:آره مثل اینکه اینا همشون یه
گذشته داشتن یه خونه یه ادم بهشون
وصل میشه طرف نامعلومه
من:که اینطورفهمیدی اون خونه کجاس
یئون:آره آدرسش(...)اینه
باورم نمیشد این اینکه همون خونه
است نه نمیشه نمیشه اون باشه
من:یئون کی دیگه این خونه رو میدونه
یئون:هیچکس فعلا جزء تو
من:بهم اعتماد کن به هیچکس راجبش
نگو باشه
یئون:چرا ببینم سورن ربطی به..
من:نه ربطی به اونانداره بهت میگم بای
یئون:خرکی بازی درنیاراین کار منه بای
نگاهی به چان انداختم هوف خوابه
خداروشکر سوئیچ برداشتم یادداشت
گذاشتم رویی برگه یخچال دارم میرم
بیرون کار دارم شرمنده سوئیچ
برداشتم سورن
زنگ زدم به ساجون یک بوق دو بوق
ساجون:الو..
من:ساجون سریع بیا همون خونه قبلی
ساجون:چیزی شده سورن
من:نمیدونم شاید بجنب ساجون وقت
تنگه بجنببببب من راه افتادم
باورم نمیشد این خونه چرا هنوز هس
از ماشین پیاده شدم پرورشگاه مخروبه
اوهارا جایی که خاطرات بدی برایی من
و ساجون داشت
ساجون:سورن چرا اومدی اینجا..مگه
نمیدونی اینجا خراب شده
من:ساجون..اونایی که مردن به این
پرورشگاه ربط دارن
ساجون:ببینم مخت تاب برداشِت
چطو...واستا بینم نکنه اینا
من:مثل اینکه اون پیرمرد صاحب
واقعی این جهنم نبوده اما کی پشت
پرده این ماجراست کی تورو آزار دادو
پدرت ازت قایم کردومن به این گردآب
کشید که این شدم
ساجون:سورن...آروم باش خواهری
من:ساجون میفهمی چی میگم این منم
یه دختر که از بچگی تا 17سالگیش
آزار جنسی دیده یه دختر تاریک آدم
کش بس کن ساجون هیچکس منو
نمیخواد! حتی همین دوستام منو
نمیخوان جزء تو تو برادر منی وگرنه
توام منو نمی خواستی
ساجون:باهم حلش میکنیم #اسکندر #آیسان_رومخ
مادربزرگ:نه اونا محافظ ریس جمهور
بودن که زمانی جیمین 10سالش بود
مردن و من کنار جیمین موندن
من نمیدونستم چی بگم مردن
من:اوه متأسفم نمیدونستم
مادربزرگ:خوب بهتر بری بخوابی منم
فردا باید برم سرکار
من:مگه کار میکنین چه کاری میکنین
مادربزرگ:من مغازه شیرینی پزی
معروفی دارم
من:پس حتما باید امتحان کنم خیلی
وقته که شیرینی نخوردم
مادربزرگ:چطور؟
من:آخه تازه چندساله سرطانم درمان
شد سر اون
مادربزرگ:پس واجب شدش حتما فردا
باهام بیا شبت بخیر! میجو
من:شب بخیر مادربزرگ
به سمت اتاق رفتم به اتاق جیمین نگاه
کردم متأسف شدم چرا زود قضاوت
کردم راجبش به هرحال هرکسی ممکنه
اشتباه کنه اونم اون موقع ها راجبم
زود قضاوت کرد هووفف بیخیال بابا
شیرینی فردا رو بچسب وارد اتاقم
شدم و دراز کشیدم چشمامو بستم به
سیم ثانیه خوابم برد
سورن
من:الو یئون خوبی چیزی فهمیدی
یئون:آره مثل اینکه اینا همشون یه
گذشته داشتن یه خونه یه ادم بهشون
وصل میشه طرف نامعلومه
من:که اینطورفهمیدی اون خونه کجاس
یئون:آره آدرسش(...)اینه
باورم نمیشد این اینکه همون خونه
است نه نمیشه نمیشه اون باشه
من:یئون کی دیگه این خونه رو میدونه
یئون:هیچکس فعلا جزء تو
من:بهم اعتماد کن به هیچکس راجبش
نگو باشه
یئون:چرا ببینم سورن ربطی به..
من:نه ربطی به اونانداره بهت میگم بای
یئون:خرکی بازی درنیاراین کار منه بای
نگاهی به چان انداختم هوف خوابه
خداروشکر سوئیچ برداشتم یادداشت
گذاشتم رویی برگه یخچال دارم میرم
بیرون کار دارم شرمنده سوئیچ
برداشتم سورن
زنگ زدم به ساجون یک بوق دو بوق
ساجون:الو..
من:ساجون سریع بیا همون خونه قبلی
ساجون:چیزی شده سورن
من:نمیدونم شاید بجنب ساجون وقت
تنگه بجنببببب من راه افتادم
باورم نمیشد این خونه چرا هنوز هس
از ماشین پیاده شدم پرورشگاه مخروبه
اوهارا جایی که خاطرات بدی برایی من
و ساجون داشت
ساجون:سورن چرا اومدی اینجا..مگه
نمیدونی اینجا خراب شده
من:ساجون..اونایی که مردن به این
پرورشگاه ربط دارن
ساجون:ببینم مخت تاب برداشِت
چطو...واستا بینم نکنه اینا
من:مثل اینکه اون پیرمرد صاحب
واقعی این جهنم نبوده اما کی پشت
پرده این ماجراست کی تورو آزار دادو
پدرت ازت قایم کردومن به این گردآب
کشید که این شدم
ساجون:سورن...آروم باش خواهری
من:ساجون میفهمی چی میگم این منم
یه دختر که از بچگی تا 17سالگیش
آزار جنسی دیده یه دختر تاریک آدم
کش بس کن ساجون هیچکس منو
نمیخواد! حتی همین دوستام منو
نمیخوان جزء تو تو برادر منی وگرنه
توام منو نمی خواستی
ساجون:باهم حلش میکنیم #اسکندر #آیسان_رومخ
۸.۷k
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.