the backward harsh world پارت28
#the_backward_harsh_world #پارت28
میجو
پیاده شدیم خوب خوب چه خونه
جذابی بود نقلی و خوشگل مشگل
من:چه قشنگههه این خونه کیه
جیمین:مادربزرگم.
من:اوه جدی خیلی خوش سلیقه اس
یهو یه خانوم نسبتا مسن اومد بیرون
جیمین:مادربزرگ حالتون چطوره
بغلش کرد این روش رو ندیده بودم
مثل اینکه زیادم مغرور نیستش
من:سلام خانوم پارک
مادربزرگش نگاهم کرد چی دید
خوشحال شدش بغلم کرد وایی چقدر
خوبه بغلش منم بغلش کردم
مادربزرگش: چقدر تو خوشگل وبانمکی
درضمن بهم بگو مادربزرگ خوشم نمیاد
بگن خانوم پارک چون فک میکنم خیلی
خیلی پیر شدم
جیمین:خوبه دیگه مادربزرگ خوشم
باشه نوکه اومد به بازار کهنه شدش دل آزار آره باش
مادربزرگ:نه جیمین جان کسی جایی
تورو نمیگیره تو یادگاریی اونایی مگه
میشه جاتو بگیرن
که صدایی قاروقور شکمم دراومد
مادربزرگ:اوخ عزیزم اسمتم نمیدونم
من:میجو مادربزرگ
مادربزرگ:میجو غذا نخوردی بیا بریم
داخل غذا درست کردم
من:وییی نمیدونی چقدر گشنم بود
وارد خونه شدم پوف چه باحاله! تمام
دکوراسیون شیک و مدرن بود
من:سلیقتون حرف نداره!
مادربزرگ:درواقع سلیقه جیمینه
من:هننن جدی نه نه زشته
خندید نه بابا این فقط واسه ما گوش
تلخه آره جیمین لباساشو عوض کرده
بود داشتم تو اون شلوار لی مزخرف
میپختم
جیمین:بیا اتاقت رو نشون بدم لباساتو
عوض کنی
وارد اتاق شدم رفتش وسایلامو جابه
جا میکردم ااا این عکسه تنها تپل کلاس
بودم جشن مدرسه بود سورن ببین
خیلی بانمک افتاده اما هیچ وقت تو
عکسها لبخند نمیزد نمیدونم چرا
جیمین:خیلی رو عکسه تمرکز کردی
چی دیدی
عکس گذاشتم سرجاش خودمو زدم به
کوچه جومونگ چپ
من:آم نه جذاب اومد برام این دختره
بی ریخت و تپل...
که نذاشت ادامه بدم چنان دادی زد من
ریدم به خودم
جیمین:اون بی ریخت نیسس فهمیدی
من:آ...آره فه..فهمیدم
جیمین:خوبه بیا بریم شام بعدم بگیر
بخواب فردا کلی کار داریم
رفتش وف چه طرفداری کرد از
شخصیت قدیمی من اما واستا چرا
طرفداری کرد ازم واسه چی وللشش
بابا! این کار تموم میکنم برمیگردم به
روال سابق زندگیم شام خوردیم
من:هوومم خیلی خوشمزه بود مرسی
مادربزرگ
مادربزرگ:خواهش میکنم
جیمین:مرسی مادربزرگ خیلی دلم
برایی دست پختتون تنگ شده بود
مادربزرگ:تقصیر خودته گفتم دانشکده
سئول نزن خودت خواستی محل
خدمتت هم اونجا افتاد
جیمین لبخند چموشی زد
جیمین:خوب من میرم دیگه بخوابم
شبتون شیک خانوما
من:شب بخیر
رفتش منم کمک مادر بزرگ کردم تموم
شدش یه عکس چهار نفره دیدم جیمین
بچه بود چه بانمک بود
مادربزرگ:این پدر ومادر جیمین بودن
من:بودن مگه الآن نیستن
میجو
پیاده شدیم خوب خوب چه خونه
جذابی بود نقلی و خوشگل مشگل
من:چه قشنگههه این خونه کیه
جیمین:مادربزرگم.
من:اوه جدی خیلی خوش سلیقه اس
یهو یه خانوم نسبتا مسن اومد بیرون
جیمین:مادربزرگ حالتون چطوره
بغلش کرد این روش رو ندیده بودم
مثل اینکه زیادم مغرور نیستش
من:سلام خانوم پارک
مادربزرگش نگاهم کرد چی دید
خوشحال شدش بغلم کرد وایی چقدر
خوبه بغلش منم بغلش کردم
مادربزرگش: چقدر تو خوشگل وبانمکی
درضمن بهم بگو مادربزرگ خوشم نمیاد
بگن خانوم پارک چون فک میکنم خیلی
خیلی پیر شدم
جیمین:خوبه دیگه مادربزرگ خوشم
باشه نوکه اومد به بازار کهنه شدش دل آزار آره باش
مادربزرگ:نه جیمین جان کسی جایی
تورو نمیگیره تو یادگاریی اونایی مگه
میشه جاتو بگیرن
که صدایی قاروقور شکمم دراومد
مادربزرگ:اوخ عزیزم اسمتم نمیدونم
من:میجو مادربزرگ
مادربزرگ:میجو غذا نخوردی بیا بریم
داخل غذا درست کردم
من:وییی نمیدونی چقدر گشنم بود
وارد خونه شدم پوف چه باحاله! تمام
دکوراسیون شیک و مدرن بود
من:سلیقتون حرف نداره!
مادربزرگ:درواقع سلیقه جیمینه
من:هننن جدی نه نه زشته
خندید نه بابا این فقط واسه ما گوش
تلخه آره جیمین لباساشو عوض کرده
بود داشتم تو اون شلوار لی مزخرف
میپختم
جیمین:بیا اتاقت رو نشون بدم لباساتو
عوض کنی
وارد اتاق شدم رفتش وسایلامو جابه
جا میکردم ااا این عکسه تنها تپل کلاس
بودم جشن مدرسه بود سورن ببین
خیلی بانمک افتاده اما هیچ وقت تو
عکسها لبخند نمیزد نمیدونم چرا
جیمین:خیلی رو عکسه تمرکز کردی
چی دیدی
عکس گذاشتم سرجاش خودمو زدم به
کوچه جومونگ چپ
من:آم نه جذاب اومد برام این دختره
بی ریخت و تپل...
که نذاشت ادامه بدم چنان دادی زد من
ریدم به خودم
جیمین:اون بی ریخت نیسس فهمیدی
من:آ...آره فه..فهمیدم
جیمین:خوبه بیا بریم شام بعدم بگیر
بخواب فردا کلی کار داریم
رفتش وف چه طرفداری کرد از
شخصیت قدیمی من اما واستا چرا
طرفداری کرد ازم واسه چی وللشش
بابا! این کار تموم میکنم برمیگردم به
روال سابق زندگیم شام خوردیم
من:هوومم خیلی خوشمزه بود مرسی
مادربزرگ
مادربزرگ:خواهش میکنم
جیمین:مرسی مادربزرگ خیلی دلم
برایی دست پختتون تنگ شده بود
مادربزرگ:تقصیر خودته گفتم دانشکده
سئول نزن خودت خواستی محل
خدمتت هم اونجا افتاد
جیمین لبخند چموشی زد
جیمین:خوب من میرم دیگه بخوابم
شبتون شیک خانوما
من:شب بخیر
رفتش منم کمک مادر بزرگ کردم تموم
شدش یه عکس چهار نفره دیدم جیمین
بچه بود چه بانمک بود
مادربزرگ:این پدر ومادر جیمین بودن
من:بودن مگه الآن نیستن
۹.۱k
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.