Part 35
Part 35
ویو یونگی
یونگی:تهیون دستت رو از رون ات بر میداری یا دستت رو بشکنم
تهیون:دوست دارم بزارم به تو ربطی نداره
یونگی:میبینی که شوهرشم پس به من ربط داره حالا بردار
تهیون: دوست ندارم
یهو ات بلند شد دست تهیون گرفت از پاش برداشت
ات:تهیون حدت رو بدون
تهیون:اگه ندونم چی میشه؟
ات رفت عقب تر پشت صندلی ایستاد
ات:یه کاری میکنم مرغای آسمون به حالت گریه کنن
تهیونم پا شد رفت سمت ات تا رفتم بلند بشم ات گفت
ات:یونگی پا نشو اگه دوسم داری پا نشو
همونجا نشستم
تهیون:ببینم میخوای چیکار کنی
یهو دستش رو پشت رون ات گذاشت
م ی:تهیون حدت رو بدون از حدت داری میگذری
پ ی:تهیون با عروسم کاری نداشته باش دستت هم از رونش بردار
یهو ات تهیون رو خوابوند رو زمین و رو کمرش نشست و دستای تهیون رو به یه دستش گرفت و موهاش رو گرفت و سرش رو بلند کرد
ات:حالا دیدی عاقبت کسی که دوست ندارم به رونم دست بزنه چیه دیگه به من دست نمیزنی فهمیدی!؟*آخرش رو با داد گفت*
تهیون:با.باشه گو.گوه خو.خوردم و.ولم کن آخخخخخخ
از روش بلند شد
ات:یونگی تو جای من بشین و من جای تهیون تهیون تو هم پیش خواهرت میشینی
تهیون:ب.باشه
رفتیم نشستیم غذا خوردیم بعد غذا رفتن
ات:عوضییییییی*با داد و به تهیون گفت*
رفتم سمت ات و بغلش کردم
یونگی:ات عزیزم خوبی
یهو زد زیر گریه
یونگی:عزیزم تموم شد چرا گریه میکنی
ات:چو.چون او.اون بیشعور به رونم دست زد قلبم یهو تیر کشید *با گریه*
یونگی:باشه عشقم رفت متمعنی میخوای بیای شرکت
ات یه زره آروم تر شد
ات:یونگی قلبم درد میکنه هق هق
یونگی:چرا؟
ات:م.من م.مشکل قل.قلبی دا.دارم
یونگی:چرا من ن....
جیمین اومد سمتمون:میبینی حالش خوب نیست من میدونم قرسش کجاست تو ببرش تو آشپزخونه یه آب آماده کن من قرساش رو میارم
سرم رو تکون دادم ات رو براید استایل بغل کردم بردمش تو آشپزخونه گذاشتمش رو صندلی و آب رو آوردم و جیمین قرسش رو آورد دادیم بهش سرحال شد
یونگی:عزیزم حالا میتونی واسم توضیح بدی؟چرا به من نگفتی؟*آروم*
ات:یو.یونگی م.من فک می.میکردم اگه بهت بگم منو طلاق میدی برای همین بهت نگفتم
یونگی:آخه عشقم تو زندگی منی چرا باید واسه یه مشکل قلبی طلاقت بدم قربونت برم
ات منو بغل کرد منم بغلش کردم
ات:مرسی که شوهرم شدی خیلی دوست دارم
یونگی:منم عزیزم.ات میخوای شرکت نیای؟
ات:نه میخوام بیام
یونگی:آخه میترسم منشیم الکسا بهت یه چیز بگه حالت بد بشه
ات:نه میام قرسام رو میارم ولی میدم به جیمین برام نگه داره خودم کیف نمیارم
یونگی:چرا به من نمیدی؟
ات:چون نمیخوام اون لحظه که قلبم درد گرفت تو کنارم باشی که نگران بشی پس میرم پیش جیمین چون بعد تو جیمین خیلی آرومم میکنه
یونگی:باشه عشقم*با لبخند*
ات:من میرم بخوابم سالت ۵ منو بیدار کن الان ۳:۳۰ هست
یونگی:باشه
ات رفت خوابید
پرش زمانی به ساعت ۵
ویو ات
یونگی منو صدا کرد گفت آماده بشم بریم
منم آماده شدم رفتم پایین رفتیم شرکت و.....ادامه دارد
اسلاید دوم لباس ات
اسلاید سوم کفش ات
اسلاید چهارم موهای ات
امیدوارم خوشتون اومده باشه بچه ها لطفا بیشتر حمایت کنین میدونم خیلی دارم میگم ولی حمایتتون خیلی خیلی کم شد
لایک و کامنت یادتون نره بوس بابایییییی تا فردا
ویو یونگی
یونگی:تهیون دستت رو از رون ات بر میداری یا دستت رو بشکنم
تهیون:دوست دارم بزارم به تو ربطی نداره
یونگی:میبینی که شوهرشم پس به من ربط داره حالا بردار
تهیون: دوست ندارم
یهو ات بلند شد دست تهیون گرفت از پاش برداشت
ات:تهیون حدت رو بدون
تهیون:اگه ندونم چی میشه؟
ات رفت عقب تر پشت صندلی ایستاد
ات:یه کاری میکنم مرغای آسمون به حالت گریه کنن
تهیونم پا شد رفت سمت ات تا رفتم بلند بشم ات گفت
ات:یونگی پا نشو اگه دوسم داری پا نشو
همونجا نشستم
تهیون:ببینم میخوای چیکار کنی
یهو دستش رو پشت رون ات گذاشت
م ی:تهیون حدت رو بدون از حدت داری میگذری
پ ی:تهیون با عروسم کاری نداشته باش دستت هم از رونش بردار
یهو ات تهیون رو خوابوند رو زمین و رو کمرش نشست و دستای تهیون رو به یه دستش گرفت و موهاش رو گرفت و سرش رو بلند کرد
ات:حالا دیدی عاقبت کسی که دوست ندارم به رونم دست بزنه چیه دیگه به من دست نمیزنی فهمیدی!؟*آخرش رو با داد گفت*
تهیون:با.باشه گو.گوه خو.خوردم و.ولم کن آخخخخخخ
از روش بلند شد
ات:یونگی تو جای من بشین و من جای تهیون تهیون تو هم پیش خواهرت میشینی
تهیون:ب.باشه
رفتیم نشستیم غذا خوردیم بعد غذا رفتن
ات:عوضییییییی*با داد و به تهیون گفت*
رفتم سمت ات و بغلش کردم
یونگی:ات عزیزم خوبی
یهو زد زیر گریه
یونگی:عزیزم تموم شد چرا گریه میکنی
ات:چو.چون او.اون بیشعور به رونم دست زد قلبم یهو تیر کشید *با گریه*
یونگی:باشه عشقم رفت متمعنی میخوای بیای شرکت
ات یه زره آروم تر شد
ات:یونگی قلبم درد میکنه هق هق
یونگی:چرا؟
ات:م.من م.مشکل قل.قلبی دا.دارم
یونگی:چرا من ن....
جیمین اومد سمتمون:میبینی حالش خوب نیست من میدونم قرسش کجاست تو ببرش تو آشپزخونه یه آب آماده کن من قرساش رو میارم
سرم رو تکون دادم ات رو براید استایل بغل کردم بردمش تو آشپزخونه گذاشتمش رو صندلی و آب رو آوردم و جیمین قرسش رو آورد دادیم بهش سرحال شد
یونگی:عزیزم حالا میتونی واسم توضیح بدی؟چرا به من نگفتی؟*آروم*
ات:یو.یونگی م.من فک می.میکردم اگه بهت بگم منو طلاق میدی برای همین بهت نگفتم
یونگی:آخه عشقم تو زندگی منی چرا باید واسه یه مشکل قلبی طلاقت بدم قربونت برم
ات منو بغل کرد منم بغلش کردم
ات:مرسی که شوهرم شدی خیلی دوست دارم
یونگی:منم عزیزم.ات میخوای شرکت نیای؟
ات:نه میخوام بیام
یونگی:آخه میترسم منشیم الکسا بهت یه چیز بگه حالت بد بشه
ات:نه میام قرسام رو میارم ولی میدم به جیمین برام نگه داره خودم کیف نمیارم
یونگی:چرا به من نمیدی؟
ات:چون نمیخوام اون لحظه که قلبم درد گرفت تو کنارم باشی که نگران بشی پس میرم پیش جیمین چون بعد تو جیمین خیلی آرومم میکنه
یونگی:باشه عشقم*با لبخند*
ات:من میرم بخوابم سالت ۵ منو بیدار کن الان ۳:۳۰ هست
یونگی:باشه
ات رفت خوابید
پرش زمانی به ساعت ۵
ویو ات
یونگی منو صدا کرد گفت آماده بشم بریم
منم آماده شدم رفتم پایین رفتیم شرکت و.....ادامه دارد
اسلاید دوم لباس ات
اسلاید سوم کفش ات
اسلاید چهارم موهای ات
امیدوارم خوشتون اومده باشه بچه ها لطفا بیشتر حمایت کنین میدونم خیلی دارم میگم ولی حمایتتون خیلی خیلی کم شد
لایک و کامنت یادتون نره بوس بابایییییی تا فردا
۱۰.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.