فیک کوک عشق سر سخت من
فیک کوک عشق سر سخت من
(پارت۲۴)
۳سال بعد
از زبان ات
الان ۳ ساله که از کوک جداشدم هرروز میرمدسرکار طراحی میکنم وهرشب باپسرم ومامانم میریم بیرون
چند وقتی میشه که جیمینو میبینم اما راجب پسرم چیزی نمیدونه منو جیمین باهم شریک شدیم یه سهام مساوی هم از شرکت کوک رو خریدم ولی نمیدونه شریکش منم چون به اسم پدرمه با جیمین امروز قرار دارم رسیدم جیمین نشسته بود توی کافه نشستم گفت الانم نمیومدی گفتم عذر خواهی مو میپذیری گفت نه گفتم به جهنم کارم داشتی جانم میشنوم گفت ات اون پیامایی که کوک برات فرستاد رو کوک میگه من نفرستادم منکره بودم خواهر بونا میخواد مخ کوک رو بزنه فکر میکنم هر چی هست زیر سر اونه گفتم اوه جدی یه کاری کن کوک وخانوادش برای چند ساعت برن از خونه بیرون گفت میخوای چیکار کنی گفتم بسپارش به من جیمین رفت گفت حله امشب خونه روخالی میکنن میرن خونه مامان من گفتم باشه عزیزم منم بلیط برای کره میگیریم فردا پرواز به کره دارم رفتم خونه پسرم اومد پیشم باهاش کلی بازی کردیم به مامانم گفتم من دارم میرم اما هواست به پسرم باشه به کوک چیزی نمیگم زود بر میگردم
صبح ساعت ۶ از خواب بیدارشدم به پسرم یکم نگاه کردم خواب بود قیافش شبیه کوک حتی بعضی از رفتارشم شبیه بوسش کردم اشکام ریخت همیشه ازم سوراغ باباشومیکرد اما همیشه سعی میکردم به پیچونمش کیفم رو برداشتم رفتم سمت فرودگاه
(پارت۲۴)
۳سال بعد
از زبان ات
الان ۳ ساله که از کوک جداشدم هرروز میرمدسرکار طراحی میکنم وهرشب باپسرم ومامانم میریم بیرون
چند وقتی میشه که جیمینو میبینم اما راجب پسرم چیزی نمیدونه منو جیمین باهم شریک شدیم یه سهام مساوی هم از شرکت کوک رو خریدم ولی نمیدونه شریکش منم چون به اسم پدرمه با جیمین امروز قرار دارم رسیدم جیمین نشسته بود توی کافه نشستم گفت الانم نمیومدی گفتم عذر خواهی مو میپذیری گفت نه گفتم به جهنم کارم داشتی جانم میشنوم گفت ات اون پیامایی که کوک برات فرستاد رو کوک میگه من نفرستادم منکره بودم خواهر بونا میخواد مخ کوک رو بزنه فکر میکنم هر چی هست زیر سر اونه گفتم اوه جدی یه کاری کن کوک وخانوادش برای چند ساعت برن از خونه بیرون گفت میخوای چیکار کنی گفتم بسپارش به من جیمین رفت گفت حله امشب خونه روخالی میکنن میرن خونه مامان من گفتم باشه عزیزم منم بلیط برای کره میگیریم فردا پرواز به کره دارم رفتم خونه پسرم اومد پیشم باهاش کلی بازی کردیم به مامانم گفتم من دارم میرم اما هواست به پسرم باشه به کوک چیزی نمیگم زود بر میگردم
صبح ساعت ۶ از خواب بیدارشدم به پسرم یکم نگاه کردم خواب بود قیافش شبیه کوک حتی بعضی از رفتارشم شبیه بوسش کردم اشکام ریخت همیشه ازم سوراغ باباشومیکرد اما همیشه سعی میکردم به پیچونمش کیفم رو برداشتم رفتم سمت فرودگاه
۴.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.