سرنوشت
#سرنوشت
#Part۶۴
با زنگ خوردن در نیم خیز شدم به سمت در رفتم از چشمی نکاهی به بیرون انداختم یکی از همون کارگرایی بود که داشت وسایلو به بالا میبرد با مرتب کردن سرو وضعم درو باز کردم که روبهم گفت
/سلام خانوم ببخشید مزاحم شدم ولی صاحب طبقه بالا گفته کلید خونشو بدم به شما لطف کنین هروقت دیدیشون بهشون بدین
یه تیکه کاغذم گرفت سمتمو ادامه داد
/اینم شماره تماسشون هس میتونین با خودشون هماهنگ کنین
باشع ای گفتم که تشکری کردو دروبستم نگاهی به شماره روی کاغذ انداختم اشنا بنظر میومد بیخیال کاغذو رو اپن گذاشتم لیوان ابی سرکشیدم خب برا ناهارم یه فکرایی کردم که دوکبوکی درس کنم خدارو شکر تو یخچال کیمچی داشتم پس شروع کردم به درس کردن دوکبوکی انگار زیاد درس کرده بودم تازه شده بود ساعت 11خدایا تنهایی چقد بده کاش یکی بود باهاش حرف میزدم از شانس بدم سوجین امروز رفته بود خونه مادرش اینا با همین فکرا سرگرم بودم که صدای ضعیفی از اتاقم به گوشم خورد
سمت اتاقم رفتم گوشیم داش زنگ میخورد شماره اشنا بود اها این همون شماره روی کاغذ نیس دکمه اتصالو زدم که صدایی اشنا تو گوشم پیچید
ـــ سلام همسایه
هان همسایه چرا صداش شبیه...
ــ پشت تلفن خابیدی
این صدای تهیونگ بود یعنی چی با حالت سوالی گفتم
.: تهیونگ؟
ــ یکم دیگه صبر میکردی بعد میشناختی
با حالت ناباورانه ای گفتن
.: تو قراره همسایم بشی؟
ــ نکنه ناراحتی ها
دست پاچه گفتم
.: نه نه خوشحال شدم
با لحن شیطنت امیزی گفت
ـــ چرا خوشحال شدی؟.....
#Part۶۴
با زنگ خوردن در نیم خیز شدم به سمت در رفتم از چشمی نکاهی به بیرون انداختم یکی از همون کارگرایی بود که داشت وسایلو به بالا میبرد با مرتب کردن سرو وضعم درو باز کردم که روبهم گفت
/سلام خانوم ببخشید مزاحم شدم ولی صاحب طبقه بالا گفته کلید خونشو بدم به شما لطف کنین هروقت دیدیشون بهشون بدین
یه تیکه کاغذم گرفت سمتمو ادامه داد
/اینم شماره تماسشون هس میتونین با خودشون هماهنگ کنین
باشع ای گفتم که تشکری کردو دروبستم نگاهی به شماره روی کاغذ انداختم اشنا بنظر میومد بیخیال کاغذو رو اپن گذاشتم لیوان ابی سرکشیدم خب برا ناهارم یه فکرایی کردم که دوکبوکی درس کنم خدارو شکر تو یخچال کیمچی داشتم پس شروع کردم به درس کردن دوکبوکی انگار زیاد درس کرده بودم تازه شده بود ساعت 11خدایا تنهایی چقد بده کاش یکی بود باهاش حرف میزدم از شانس بدم سوجین امروز رفته بود خونه مادرش اینا با همین فکرا سرگرم بودم که صدای ضعیفی از اتاقم به گوشم خورد
سمت اتاقم رفتم گوشیم داش زنگ میخورد شماره اشنا بود اها این همون شماره روی کاغذ نیس دکمه اتصالو زدم که صدایی اشنا تو گوشم پیچید
ـــ سلام همسایه
هان همسایه چرا صداش شبیه...
ــ پشت تلفن خابیدی
این صدای تهیونگ بود یعنی چی با حالت سوالی گفتم
.: تهیونگ؟
ــ یکم دیگه صبر میکردی بعد میشناختی
با حالت ناباورانه ای گفتن
.: تو قراره همسایم بشی؟
ــ نکنه ناراحتی ها
دست پاچه گفتم
.: نه نه خوشحال شدم
با لحن شیطنت امیزی گفت
ـــ چرا خوشحال شدی؟.....
۸.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.