سرنوشت
#سرنوشت
#Part۶۶
بعد تموم شدن غذا و جمع کردن میز هردو رو کاناپه نشسته بودیم از سر بی حوصلگی بهش گفتم
.: میخای یه بازی بکنیم
از پیشنهادم لبخندی زدو گفت
ـــ جرعت یا حقیقت بازی کنیم؟
سرمو به علامت بله تکون دادم گفتم
.: جرعت یا حقیقت
ــ حقیقت
دلم میخاست بدونم که ایا این تهیونگ بود که هه سو رو مجبور کرده بود طلاقمو بدع یانه برا همین پرسیدم
.: تو هه سو رو مجبور کردی طلاقم بده اگه اره چجوری راضیش کردی؟
مکثی کردو گفت
ــ اره کار من بود بعد از دادگاه اول که نخاست جدا بشه به جیمین سپردم سابقه حقوقیشو چک کنه و فهمیدم با رشوه دادن به وکیل و قاضی ها هیچ سابقه حقوقی نداشته دنبال دوس دخترای سابقش رفتم اوناهم ازش زخم خورده بودن انگار هه سو به همشون تجاوز کرده بود و ازش شکایت کرده بودن ولی هه سو با رشوه دادن به قاضی ها پرونده رو بسته بود ادرس خونشو پیدا کردم و با جیمین رفتیم خونش و یجورایی تهدیدش کردیم که اگه طلاق نگیره با جرمایی که انجام داده میندازیمش زندان برا همین دادگاه دوم رضایت داد
الان فهمیده بودم که کی اونو محبور کرده بود ولی دلیل کاری که تهیونگ برام کرده بود چی بود ایا دلش برام سوخته بود یا چیز دیگه
تو افکارم غرق بودم که گفت
ــ حالا نوبت منه جرعت یا حقیقت؟
.: حقیقت
ـــ از چی میترسی؟
با اوردن اسم ترس یاد اونروز که داشتم خفه میشدم افتادم بدون مکث گفتم
.: آب
با تعجب گفت
ـــ اب؟ چرا؟......
.: چندسال پیش وقتی مامانم زنده بود باهم رفته بودیم استخر داشتم با مامانم حرف میزدم که برم تو اب یانه مامانم همش مخالفت میکرد لبه استخر نشسته بودم که بابام منو هل داد تو اب با اینکه عمق اب 2متر بیشتر نبود ولی داشتم خفه میشدم اخر سرم خود بابام منو از اب کشید بیرون دلم میخاد دریا رو ببینم ولی میترسم
.: حالا نوبیت من
ــ جرعت
شیطون نگاش کردمو گفتم
.: یه هفته دیگه باید به دختری دوسش داری اعتراف کنی
با تعجب سرشو بالا اوردو گفت
ــ چی یه هفته دیگه بنظرت یکم زود نیس
با لحن شیطونی گفتم
.: نخیر زود نیس در ضمن باید جلو خودن بهش اعتراف کنی
بازم با دهانی باز مونده از تعجب لب زد
ــ ا/ت وقت گیر اوردی چرا ادمو تو عمل انجام شده قرار میدی ولی خب خودمم میخاستم بهش بگم و البته اینکه پیش تو بهش اعتراف کنم کارمو راحتر کرد
منظورش چی بود که پیش من راحتره
شونه ای بالا انداختمو رو کاناپه لم دادم که گفت......
#Part۶۶
بعد تموم شدن غذا و جمع کردن میز هردو رو کاناپه نشسته بودیم از سر بی حوصلگی بهش گفتم
.: میخای یه بازی بکنیم
از پیشنهادم لبخندی زدو گفت
ـــ جرعت یا حقیقت بازی کنیم؟
سرمو به علامت بله تکون دادم گفتم
.: جرعت یا حقیقت
ــ حقیقت
دلم میخاست بدونم که ایا این تهیونگ بود که هه سو رو مجبور کرده بود طلاقمو بدع یانه برا همین پرسیدم
.: تو هه سو رو مجبور کردی طلاقم بده اگه اره چجوری راضیش کردی؟
مکثی کردو گفت
ــ اره کار من بود بعد از دادگاه اول که نخاست جدا بشه به جیمین سپردم سابقه حقوقیشو چک کنه و فهمیدم با رشوه دادن به وکیل و قاضی ها هیچ سابقه حقوقی نداشته دنبال دوس دخترای سابقش رفتم اوناهم ازش زخم خورده بودن انگار هه سو به همشون تجاوز کرده بود و ازش شکایت کرده بودن ولی هه سو با رشوه دادن به قاضی ها پرونده رو بسته بود ادرس خونشو پیدا کردم و با جیمین رفتیم خونش و یجورایی تهدیدش کردیم که اگه طلاق نگیره با جرمایی که انجام داده میندازیمش زندان برا همین دادگاه دوم رضایت داد
الان فهمیده بودم که کی اونو محبور کرده بود ولی دلیل کاری که تهیونگ برام کرده بود چی بود ایا دلش برام سوخته بود یا چیز دیگه
تو افکارم غرق بودم که گفت
ــ حالا نوبت منه جرعت یا حقیقت؟
.: حقیقت
ـــ از چی میترسی؟
با اوردن اسم ترس یاد اونروز که داشتم خفه میشدم افتادم بدون مکث گفتم
.: آب
با تعجب گفت
ـــ اب؟ چرا؟......
.: چندسال پیش وقتی مامانم زنده بود باهم رفته بودیم استخر داشتم با مامانم حرف میزدم که برم تو اب یانه مامانم همش مخالفت میکرد لبه استخر نشسته بودم که بابام منو هل داد تو اب با اینکه عمق اب 2متر بیشتر نبود ولی داشتم خفه میشدم اخر سرم خود بابام منو از اب کشید بیرون دلم میخاد دریا رو ببینم ولی میترسم
.: حالا نوبیت من
ــ جرعت
شیطون نگاش کردمو گفتم
.: یه هفته دیگه باید به دختری دوسش داری اعتراف کنی
با تعجب سرشو بالا اوردو گفت
ــ چی یه هفته دیگه بنظرت یکم زود نیس
با لحن شیطونی گفتم
.: نخیر زود نیس در ضمن باید جلو خودن بهش اعتراف کنی
بازم با دهانی باز مونده از تعجب لب زد
ــ ا/ت وقت گیر اوردی چرا ادمو تو عمل انجام شده قرار میدی ولی خب خودمم میخاستم بهش بگم و البته اینکه پیش تو بهش اعتراف کنم کارمو راحتر کرد
منظورش چی بود که پیش من راحتره
شونه ای بالا انداختمو رو کاناپه لم دادم که گفت......
۱۰.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.