نکشی کمان به رویم به خدا گناه دارم

نکشی کمان به رویم؛ به خدا گناه دارم
که دو چشم خون فشانم، به سویت نگاه دارم

به کمند، دل کشیدی؛ که کنی اسیر گیسو
که نه، راه باز گشتن، نه گریزگاه دارم

نظری کنی ببینی؛ که چه می کشد ؟ دل من
پُرِ غم ز عشق و دوری، پُرِ دود آه دارم

تو غزال و من غزل خوان؛ به سویت روانه هر آن
نظری به ماه دارم، نگهی به راه دارم

ز چه می گریزی از دل، چو شکسته ای نگهدار
مژ َگان، خطا نگیرد؛ که من اشتباه دارم

منم و دلی که خون شد، ز غم جدایی تو
نه کلاه شاه دارم، نه سرِ سپاه دارم...

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

خنده ات ابر بهار است که باران داردماندنت آب روان است که جریا...

حرف که می زنی انگارسوسنی در صدایت راه می رودحرف بزنمی خواهم ...

‍ تو ماه  پنجره ی شاعرانه ها بودیغروب عاشقی ام را  بهانه ها ...

آن بى گناهى ام که در آغوشِ آتشمسودابه ى غزل تویى و من سیاوَش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط