part

#part95

چمدونم رو بلند کردم خیلی سنگین بود ستون فقرات نصف شد، چمدونم رو روی تخت گذاشتم به اتاقم نگاهی کردم، همه چی روبه‌راه بود.
یکم کنار پنجره نشستم، هوای ابری و عالی بود دلم می‌خواست برم قدم بزنم!
با صدای در رفتم در رو باز کردم، فرحان با نیش باز بهم نگاهی کرد.
- سلام آماده‌ای؟
سرم رو تکون دادم، اومد داخل چمدونم رو برداشت، یهو خم شد.
- آخ چه سنگینِ چی گذاشتی؟ شمش طلا؟!
خندیدم باهم از اتاق زدیم بیرون، در رو قفل کردم کلیدم تحویل دادم به پذیرش.
باهم زدیم بیرون چه هوای توپی بود.
- راستی فرحان شیفت شبی؟
کلافه سرش رو تکون داد.
- اره لعنتی، تو چی؟
- شیفت ظهر.
......

وارد خونه جدید شدم؛ یه خونه آپارتمانی بود وارد آسانسور شدیم فرحان طبقه چهار رو زد، یکم منتظر موندیم تا آسانسور باز شد، چهارتا خونه کنار هم بودند از سمت چپ دومی، فرحان درش رو باز کرد رفتم داخل...
کنار در سمت راست آشپزخونه بود، وسط هم هال و پذیرایی بود، روبه روی آشپرخونه یک اتاق خواب کوچیک قرار داشت.
کل دیزاین اتاق با تم سفید بود؛ ولی خونه جمع و جور و شیکی بود، می‌تونستم باهاش کنار بیام.
فرحان چمدون رو کنار در گذاشت.
- به مدیرشون سفارشت رو کردم؛ ولی کاشکی می‌اومدی خونه خودمون.
- مرسی این‌جاهم جای شیکیِ.
سرش رو کج کرد و ادامه داد:
- هر جور دوست داری.
خب من برم یکم بخوابم تا شب سرحال باشم.
- باشه.
رفت سمت در پشت سرش رفتم.
- مواظب خودت باش، اتفاقی افتاد زنگ بزن بهم عزیزم.
لبخندی زدم.
- چشم، مرسی فرحان.
- خداحافظ.
در رو بستم نگاهی به اطرافم کردم، بلاخره مستقل شدم، از بچگی دوست داشتم تنهایی توی یه خونه زندگی کنم.
چمدونم برداشتم رفتم داخل اتاق کوچولوم یه اتاق خیلی شیک بود یه بالکن داشت که تخت هم کنار پنجره بود، دوتا کمد و یه میز آرایش همه تم به رنگ سفید داشت.
نفسم رو دادم بیرون روپوشم رو در آوردم اتو کردم و بعد برای خودم یه نودل آماده درست کردم ساعت یک و نیم حرکت کردم سمت بیمارستان...
وقتی رسیدم شهرزاد رو دم در دیدم.
- سلام نامرد جانم.
بغلم کرد...
- سلام بیکار جان، به اومدنت توی بیمارستان تبریک می‌گم!
خندیدم نگاهی بهش کردم.
- شیفتت تموم شده؟
سرش رو تکون داد که با بوق ماشین برگشت به طرف خیابون...
- خب آنایی شب زنگ می‌زنم بهت، فعلاً.
نگاهی به ماشین کردم غریبه بود اولش تعجب کردم؛ ولی بعد گفتم حتماً بابلش ماشین جدید گرفته.
وارد بخش اورژانس شدم رفتم رختکن لباس رو عوض کردم و فوراً شروع به کار شدم.

📓 @romano0o3 📝
دیدگاه ها (۱)

#عشق_باطعم_تلخ #part96با صدای پر از اظطراب و داد برگشتم به س...

#عشق_باطعم_تلخ #part97سعی کردم کل حواسم به تلویزیون باشه؛ ام...

#عشق_باطعم_تلخ #part94با صدای زنگ در، شالم رو سرم کردم در رو...

#عشق_باطعم_تلخ #part93فرحان با دو اومد سمتم...- پرهام نگو که...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

پارت ۲۲

بیب من برمیگردمپارت : 61( جونگکوک)رفتم داخل اتاقم و مشغول جم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط