رمان
#گمشده
#part_12
#دوروکـــ
با لذت ساندویچ توی دستمو میخوردم
که دختر موفرفری داستانا وارد کلاس شد
حواسمو پرت کردم و مشغول ساندویچم شدم...
به طرفم امد و دستاشو دوطرف میز گذاشت
آسیه:بابات لطف بزرگی درحقمون کرد
امدیم تو این مدرسه تا یک مدرک پیدا کنیم
و پسرشو مجرم کنیم
همینطور که بهش خیره شد بودم گاز بزرگی
به ساندویچم زدم
دوروک:اسمتو میگی یا تا آخر موفرفری
صدات کنیم؟
نگاه پراز نفرتی بهم انداخت و از کنارم رد شد..
چکار کنم؟اولین نفر نیست انقدر ازم متنفره...
بابام حتا منو گردن نمیگیره اینکه دیگه چیزی نیست
به ساخته های ذهنم نیشخندی زدم و
توجهمو جلب کردم به مکالمه بین خودش و یاسمین
یاسمین:آسیه جون از اتفاقی که واست افتاد
خیلی ناراحت شدیم..تونستین اون آدم نامردو پیدا کنید؟
مگه آسیه اسم زن فرعون نبود؟
نه با اسمش حال نکردم؛همون دخترموفرفری بهتره
آسیه:میدونیم کی اون کارو کرده اما مدرکی نداریم...
بزودی مدرکم پیدا میکنیم عزیزم
برگشتم سمتشون به یاسمین اشاره
کردم و گفتم
دوروک:یاسمین جون تو زیاد خودتو درگیر
داستان این دخترموفرفری نکن
یاسمین:عشقم آخه خیلی کنجکاوم ببینم
کی این کارو کرده
آسیه با نگاهی پراز ترحم بهم خیره شد و پوزخندی زد
آسیه:مراقب عشقت باش بزودی حقیقت برملا میشه...
#part_12
#دوروکـــ
با لذت ساندویچ توی دستمو میخوردم
که دختر موفرفری داستانا وارد کلاس شد
حواسمو پرت کردم و مشغول ساندویچم شدم...
به طرفم امد و دستاشو دوطرف میز گذاشت
آسیه:بابات لطف بزرگی درحقمون کرد
امدیم تو این مدرسه تا یک مدرک پیدا کنیم
و پسرشو مجرم کنیم
همینطور که بهش خیره شد بودم گاز بزرگی
به ساندویچم زدم
دوروک:اسمتو میگی یا تا آخر موفرفری
صدات کنیم؟
نگاه پراز نفرتی بهم انداخت و از کنارم رد شد..
چکار کنم؟اولین نفر نیست انقدر ازم متنفره...
بابام حتا منو گردن نمیگیره اینکه دیگه چیزی نیست
به ساخته های ذهنم نیشخندی زدم و
توجهمو جلب کردم به مکالمه بین خودش و یاسمین
یاسمین:آسیه جون از اتفاقی که واست افتاد
خیلی ناراحت شدیم..تونستین اون آدم نامردو پیدا کنید؟
مگه آسیه اسم زن فرعون نبود؟
نه با اسمش حال نکردم؛همون دخترموفرفری بهتره
آسیه:میدونیم کی اون کارو کرده اما مدرکی نداریم...
بزودی مدرکم پیدا میکنیم عزیزم
برگشتم سمتشون به یاسمین اشاره
کردم و گفتم
دوروک:یاسمین جون تو زیاد خودتو درگیر
داستان این دخترموفرفری نکن
یاسمین:عشقم آخه خیلی کنجکاوم ببینم
کی این کارو کرده
آسیه با نگاهی پراز ترحم بهم خیره شد و پوزخندی زد
آسیه:مراقب عشقت باش بزودی حقیقت برملا میشه...
۲.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.