رمان
#گمشده
#part_11
#دوروکـــ
به سمت رختکن استخر رفتم...دکمه های
لباسمو باز کردم و خیره شدم به زخما..
بغضمو قورت دادم و دستمو آروم روی کبودی ها گذاشتم...
با صدای در سریع دکمه های لباسمو بستم
سوسن با عجله به طرفم امد
سوسن:دوروک تو کجایی؟..یک اتفاق
خیلی بدی توی مدرسه افتاده
دستمو کشید و با عجله از رختکن بیرون
اورد..به طرف سالن ورودی رفتیم که
همهی دانش آموزا جمع شده بودن...
برک گوشهی دیوار تکیه زده بود و به نقطهی خیر شد بود..
با تعجب به طرف سوسن برگشتم
دوروک:سوسن اینجا چخبره؟چرا همه خشکشون زده
سوسن:اونجارو نگاه کن
رد انگشتشو دنبال کردم که رسیدم به در ورودی...
با بهت به همون دختر موفرفری و دوستاش خیره شدم
آب دهنمو به سختی قورت دادم..
با دیدنش..صدای فریادش...گریههاش..
التماسهاش همه توی مغزم پلی شد...
تصویر بیجون برک؛وقتی بیهوش کنار اون دختر افتاده بود
با نگاهی پراز نفرت همراه با دوستاش به طرفمون امدن...
تنها پسری که بینشون بود نگاه تهدیدآمیزی
به من و برک انداخت
عمر:پیداش میکنیم..اون متجاوز بیوجدان پیداش میکنم!
گفت و از کنارمون رد شد...برک با چهرهی
پراز ترس نزدیک منو سوسن شد
برک:دوروک اینجا چخبره؟اینا میخان باما
درس بخونن؟؟...چرا ساکتی میشه یه حرفی بزنی؟
لرزش توی صداش مشخص بود..
بیحصله نفس عمیقی کشیدم
دوروک:یا کار بابای منه یا کار بابای تو از روی
عذاب وجدان بهشون بورسیه دادن
بگذریم من خیلی گشنمه
#part_11
#دوروکـــ
به سمت رختکن استخر رفتم...دکمه های
لباسمو باز کردم و خیره شدم به زخما..
بغضمو قورت دادم و دستمو آروم روی کبودی ها گذاشتم...
با صدای در سریع دکمه های لباسمو بستم
سوسن با عجله به طرفم امد
سوسن:دوروک تو کجایی؟..یک اتفاق
خیلی بدی توی مدرسه افتاده
دستمو کشید و با عجله از رختکن بیرون
اورد..به طرف سالن ورودی رفتیم که
همهی دانش آموزا جمع شده بودن...
برک گوشهی دیوار تکیه زده بود و به نقطهی خیر شد بود..
با تعجب به طرف سوسن برگشتم
دوروک:سوسن اینجا چخبره؟چرا همه خشکشون زده
سوسن:اونجارو نگاه کن
رد انگشتشو دنبال کردم که رسیدم به در ورودی...
با بهت به همون دختر موفرفری و دوستاش خیره شدم
آب دهنمو به سختی قورت دادم..
با دیدنش..صدای فریادش...گریههاش..
التماسهاش همه توی مغزم پلی شد...
تصویر بیجون برک؛وقتی بیهوش کنار اون دختر افتاده بود
با نگاهی پراز نفرت همراه با دوستاش به طرفمون امدن...
تنها پسری که بینشون بود نگاه تهدیدآمیزی
به من و برک انداخت
عمر:پیداش میکنیم..اون متجاوز بیوجدان پیداش میکنم!
گفت و از کنارمون رد شد...برک با چهرهی
پراز ترس نزدیک منو سوسن شد
برک:دوروک اینجا چخبره؟اینا میخان باما
درس بخونن؟؟...چرا ساکتی میشه یه حرفی بزنی؟
لرزش توی صداش مشخص بود..
بیحصله نفس عمیقی کشیدم
دوروک:یا کار بابای منه یا کار بابای تو از روی
عذاب وجدان بهشون بورسیه دادن
بگذریم من خیلی گشنمه
۲.۱k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.