امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
p⁵
تهیونگ.....وارد آپارتمان شدیم و ا،ت همینجوری غر میزد و میگفت حق ندارم جلوی کسه دیگه بجز اون لبخند بزنم
راستش منم از این حسودی کردن ها بدم نمیومد چون بخاطر علاقی ای که بهم داشت روی حساس بود
ا،ت : فهميدی تهیونگ مخصوص اون دختره سو آه که اصلا ازش خوشم نمیاد
تهیونگ کتش رو درآورد و روی دسته مبل گذاشت و به سمته ا،ت رفت و جلوی ایستاد
تهیونگ : باشه عزیزم هرچی تو بگی
بعد از این حرف لبخندی زد و به سمته آشپزخونه رفت ا،ت دنبالش رفت
ا،ت : تهیونگ من جدی هستم نمیتونی با این حرفا گولم بزنی
تهیونگ دستاش رو شست و به سمته کابینت رفت
تهیونگ : این تصمیم تو بود که کسی از رابطه مون خبر دارنشه من که مشکلی ندارم همین الان میتونم داد بزنم که این دختر زیبا
دوست دختر منه
ا،ت : اصلا من اشتباه کردم از این به بعد رابطه مون رو مخفی نمیکنیم
تهیونگ به سمتش برگشت و جلوش ایستاد و دستاش رو گرفت
تهیونگ : مطمئنی مشکلی نداری ؟
ا،ت : اگه مادر و برادرم خبر دار نشن نه با بقيه مشکلی ندارم
تهیونگ : یعنی دیگه میتونم بدون اینکه پشت دانشگاه منتظرت باشم بیام دنبالت
ا،ت لبخند نرمی زد و گفت
ا،ت : و منم میتونم به همه بگم که دکتر کیم خوشتیپ جذاب دوست پسره منه
تهیونگ متقابلا لبخند زد و صورتش رو به صورت ا،ت نزدیک کرد فاصله خیلی کمی بين لب هاشون بود که ا،ت ازش فاصله گرفت و به سمته کابینت رفت و در کابینت ها رو باز میکرد
ا،ت : من گشنمه چی میخواهی درست کنی
تهیونگ که متوجه فرار کردن ا،ت ازش شد لبخند روی لبش پر رنگ تر شد
و به سمتش رفت و کنارش ایستاد
تهیونگ : نمیدونیم تو چی دوست داری
ا،ت نگاهی به داخل کابینت انداخت و بسته پاستا رو برداشت و روبه تهیونگ کرد
ا،ت : نظرت چیه پاستا درست کنی
تهیونگ : باشه پس تو برو بشین تا من پاستا رو آماده کنم
ا،ت روی صندلی نشست و به تک تک حرکاتش نگاه میکرد
تهیونگ به سمته یخچال رفت و مواد لازم برای درست کردن پاستا رو برداشت و روی اپن گذاشت و مشغول درست کردنش شد
ا،ت.....تک تک حرکاتش رو آنالیز میکردم توی همین مدت کمی که باهم آشنا شدیم انگار با حسش کنترلم میکرد و با چشماش طلسمم کرده بود
حتا یک لحظه هم نمیتونست ازش چشم بردارم
نمیدونم که چقدر گذشته بود که با صداش از افکارم بيرون اومدم
تهیونگ : اخخخ.......
p⁵
تهیونگ.....وارد آپارتمان شدیم و ا،ت همینجوری غر میزد و میگفت حق ندارم جلوی کسه دیگه بجز اون لبخند بزنم
راستش منم از این حسودی کردن ها بدم نمیومد چون بخاطر علاقی ای که بهم داشت روی حساس بود
ا،ت : فهميدی تهیونگ مخصوص اون دختره سو آه که اصلا ازش خوشم نمیاد
تهیونگ کتش رو درآورد و روی دسته مبل گذاشت و به سمته ا،ت رفت و جلوی ایستاد
تهیونگ : باشه عزیزم هرچی تو بگی
بعد از این حرف لبخندی زد و به سمته آشپزخونه رفت ا،ت دنبالش رفت
ا،ت : تهیونگ من جدی هستم نمیتونی با این حرفا گولم بزنی
تهیونگ دستاش رو شست و به سمته کابینت رفت
تهیونگ : این تصمیم تو بود که کسی از رابطه مون خبر دارنشه من که مشکلی ندارم همین الان میتونم داد بزنم که این دختر زیبا
دوست دختر منه
ا،ت : اصلا من اشتباه کردم از این به بعد رابطه مون رو مخفی نمیکنیم
تهیونگ به سمتش برگشت و جلوش ایستاد و دستاش رو گرفت
تهیونگ : مطمئنی مشکلی نداری ؟
ا،ت : اگه مادر و برادرم خبر دار نشن نه با بقيه مشکلی ندارم
تهیونگ : یعنی دیگه میتونم بدون اینکه پشت دانشگاه منتظرت باشم بیام دنبالت
ا،ت لبخند نرمی زد و گفت
ا،ت : و منم میتونم به همه بگم که دکتر کیم خوشتیپ جذاب دوست پسره منه
تهیونگ متقابلا لبخند زد و صورتش رو به صورت ا،ت نزدیک کرد فاصله خیلی کمی بين لب هاشون بود که ا،ت ازش فاصله گرفت و به سمته کابینت رفت و در کابینت ها رو باز میکرد
ا،ت : من گشنمه چی میخواهی درست کنی
تهیونگ که متوجه فرار کردن ا،ت ازش شد لبخند روی لبش پر رنگ تر شد
و به سمتش رفت و کنارش ایستاد
تهیونگ : نمیدونیم تو چی دوست داری
ا،ت نگاهی به داخل کابینت انداخت و بسته پاستا رو برداشت و روبه تهیونگ کرد
ا،ت : نظرت چیه پاستا درست کنی
تهیونگ : باشه پس تو برو بشین تا من پاستا رو آماده کنم
ا،ت روی صندلی نشست و به تک تک حرکاتش نگاه میکرد
تهیونگ به سمته یخچال رفت و مواد لازم برای درست کردن پاستا رو برداشت و روی اپن گذاشت و مشغول درست کردنش شد
ا،ت.....تک تک حرکاتش رو آنالیز میکردم توی همین مدت کمی که باهم آشنا شدیم انگار با حسش کنترلم میکرد و با چشماش طلسمم کرده بود
حتا یک لحظه هم نمیتونست ازش چشم بردارم
نمیدونم که چقدر گذشته بود که با صداش از افکارم بيرون اومدم
تهیونگ : اخخخ.......
- ۱۳.۶k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط