آشنایی خونین
فیک آشنایی خونین~°
p 9
حلقه ها رو دست هم کردیم که یهو......
اون گرگینه هه که میخواست منو بکشه اومد اونجا!
تهیونگ:تو اینجا چی کار میکنی😡
لی وون(گرگینه اسمش لی وونه):تو فک کردی میتونی با یه انسان ازدواج کنی من اونو میکشم و همین طور تو رو(با صدای بم)
تهیونگ:مثل اینکه خیلی تنت میخاره الان نشونت میدم
(تهیونگ سریع تبدیل به خونآشام شد و یونا اومد بهم گفت که بریم بیرون و منم باهاش رفتم و فرار کردیم)
ات:یونا من خیلی نگرانم(مضطرب)
یونا:نگران نباش قطعا تهیونگ موفق میشه اما...
ات:اما چی؟😟
یونا:لی وون قوی ترین گرگینه هست و ممکنه تهیونگ ازش شکست بخوره
ات:چ...چی؟....یعنی ممکنه؟(نگران)
یونا:نمیدونم فقط دعا کن
ات:باشه
تا کی باید اینجا بمونیم؟
یونا:نمیدونم فعلا که هستیم
۱ ساعت بعد
ویو ات:
منو یونا اونجا مونده بودیم تا بلاخره اومدیم بیرون
یونا:ات من از این طرف میرم تو هم از این طرف برو این طوری زود تر تهیونگ رو پیدا میکنیم
ات:باشه
رفتم و دیدم تهیونگ با سر و صورت زخمی یه جا افتاده هرچی یونا رو صدا زدم نمیومد مجبور شدم خودم تهیونگ رو ببرم یه جای امن
اونو بردم همونجایی که من و میا مخفی شده بودیم و شروع کردم به بستن زخماش
ویو ته:
اون لی وون عوضی دوباره اومد سریع تبدیل به خونآشام شدم و رفتم سراغش ات و یونا هم فرار کردن
من و لی وون داشتیم با هم میجنگیدیم که لی وون با یه ضربه تونست منو از جا بکنه و من حالم بد شد و افتادم زمین که انگار یه خونآشام دیگه اومد و باهاش جنگید چشمام رو باز تر کردم دیدم آقای پارک هست و داره با لی وون میجنگه که همونجا چشمام سیاهی رفت
چشمام رو باز کردم که دیدم ات روبروم نشسته و داره گریه میکنه
تهیونگ:ا...ت......چ....چرا گریه.....میکنی(با لحن خسته)
ات:ته....تهیونگ....بهوش اومدی خیلی خوشحالم
(ات تهیونگ رو بغل کرد)
تهیونگ:منم خو....خوشحالم عزیزم
(ات داشت گریه میکرد)
تهیونگ:چرا گریه میکنی .....من که...همینجام
ات:من ههقق من متاسفم به خاطر من هقق این بلا سرت اومد😭
تهیونگ:اینطور نیست..... لی وون همیشه با من مشکل داشت در ضمن من تو رو دوست دارم و تو برام از همه چیز با ارزش تری
ات:من تو رو دوست ندارم بلکه عاشقتم🥺
تهیونگ:بیا بغلم خرس کوچولو
(ات رفت بغلش)
تهیونگ:راستی یونا کجاس؟
p 9
حلقه ها رو دست هم کردیم که یهو......
اون گرگینه هه که میخواست منو بکشه اومد اونجا!
تهیونگ:تو اینجا چی کار میکنی😡
لی وون(گرگینه اسمش لی وونه):تو فک کردی میتونی با یه انسان ازدواج کنی من اونو میکشم و همین طور تو رو(با صدای بم)
تهیونگ:مثل اینکه خیلی تنت میخاره الان نشونت میدم
(تهیونگ سریع تبدیل به خونآشام شد و یونا اومد بهم گفت که بریم بیرون و منم باهاش رفتم و فرار کردیم)
ات:یونا من خیلی نگرانم(مضطرب)
یونا:نگران نباش قطعا تهیونگ موفق میشه اما...
ات:اما چی؟😟
یونا:لی وون قوی ترین گرگینه هست و ممکنه تهیونگ ازش شکست بخوره
ات:چ...چی؟....یعنی ممکنه؟(نگران)
یونا:نمیدونم فقط دعا کن
ات:باشه
تا کی باید اینجا بمونیم؟
یونا:نمیدونم فعلا که هستیم
۱ ساعت بعد
ویو ات:
منو یونا اونجا مونده بودیم تا بلاخره اومدیم بیرون
یونا:ات من از این طرف میرم تو هم از این طرف برو این طوری زود تر تهیونگ رو پیدا میکنیم
ات:باشه
رفتم و دیدم تهیونگ با سر و صورت زخمی یه جا افتاده هرچی یونا رو صدا زدم نمیومد مجبور شدم خودم تهیونگ رو ببرم یه جای امن
اونو بردم همونجایی که من و میا مخفی شده بودیم و شروع کردم به بستن زخماش
ویو ته:
اون لی وون عوضی دوباره اومد سریع تبدیل به خونآشام شدم و رفتم سراغش ات و یونا هم فرار کردن
من و لی وون داشتیم با هم میجنگیدیم که لی وون با یه ضربه تونست منو از جا بکنه و من حالم بد شد و افتادم زمین که انگار یه خونآشام دیگه اومد و باهاش جنگید چشمام رو باز تر کردم دیدم آقای پارک هست و داره با لی وون میجنگه که همونجا چشمام سیاهی رفت
چشمام رو باز کردم که دیدم ات روبروم نشسته و داره گریه میکنه
تهیونگ:ا...ت......چ....چرا گریه.....میکنی(با لحن خسته)
ات:ته....تهیونگ....بهوش اومدی خیلی خوشحالم
(ات تهیونگ رو بغل کرد)
تهیونگ:منم خو....خوشحالم عزیزم
(ات داشت گریه میکرد)
تهیونگ:چرا گریه میکنی .....من که...همینجام
ات:من ههقق من متاسفم به خاطر من هقق این بلا سرت اومد😭
تهیونگ:اینطور نیست..... لی وون همیشه با من مشکل داشت در ضمن من تو رو دوست دارم و تو برام از همه چیز با ارزش تری
ات:من تو رو دوست ندارم بلکه عاشقتم🥺
تهیونگ:بیا بغلم خرس کوچولو
(ات رفت بغلش)
تهیونگ:راستی یونا کجاس؟
۶.۶k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.