آشنایی خونین
آشنایی خونین~°
p 8
ات و تهیونگ با هم رفتند توی باغ
تهیونگ:خب چه حسی داری که قراره با من ازدواج کنی؟
ات:حس بدبختی
تهیونگ:بدبختی؟چرا؟من که بهت گفتم من یه خونآشامه مهربونم
ات:اگه مهربون بودی مجبورم نمیکردی باهات ازدواج کنم🥺(بغض)
تهیونگ:ولی این سرنوشته
تو جفت منی
اگه سرنوشته دو نفر به هم وصل باشن هیچی نمیتونه اونها رو از هم جدا کنه
ات:این مال عاشقاس نه ما(بغض و گریه)
تهیونگ:ولی اگه عاشق هم نباشیم نمیتونیم ازدواج نکنیم
بهت نگفتم اما بیشتر خونآشاما با انسان ها ازدواج میکنن منو تو هم همینطور
اینجا یه گویی جادویی هست که هرچی بگه درسته و باید انجام داد
اون گوی نشون داد که منو تو باید باهم ازدواج کنیم
اگه نکنیم تا آخر عمر بد شانسی میاریم هر دومون
با من ازدواج کنی بهتره یا تا آخر عمرت بدشانسی بیاری؟
ات:(گریه)
تهیونگ:گریه نکن قول میدم شوهر خوبی برات باشم هووومم؟(لبخند ملیح)
ات:باشه(کیوت)
تهیونگ:پس بهتره بریم خونه فردا هم که عروسیمونه
ات:باشه بریم
ویو ات:با تهیونگ رفتیم داخل قصر داشتن اونجا رو مرتب میکردن برای عروسی
شب:
تهیونگ:ات تو اتاق من میخوابی برو اونجا
ات:باشه
(رفتم و رو تخت دراز کشیدم تهیونگ اومد تو اتاق و همونجوری آمد و منو بقل کرد و خوابید)
تهیونگ:شب بهخیر بیبی من
ات:شب تو هم بخیر ببر کوچولو
فردا
ویو ات:
لباس عروسم رو پوشیدم و رفتم پایین منتظر تهیونگ خیلی خوشگل شده بودم خودم که اینطور فکر می کنم
تهیونگ اومد و حلقه ها رو دست هم کردیمکه یهو.....
فالو و لایک یادت نره کیوت💜
بزن رو این زیریه😉
@bts-Setayesh
به دوستاتم معرفی کن😗
p 8
ات و تهیونگ با هم رفتند توی باغ
تهیونگ:خب چه حسی داری که قراره با من ازدواج کنی؟
ات:حس بدبختی
تهیونگ:بدبختی؟چرا؟من که بهت گفتم من یه خونآشامه مهربونم
ات:اگه مهربون بودی مجبورم نمیکردی باهات ازدواج کنم🥺(بغض)
تهیونگ:ولی این سرنوشته
تو جفت منی
اگه سرنوشته دو نفر به هم وصل باشن هیچی نمیتونه اونها رو از هم جدا کنه
ات:این مال عاشقاس نه ما(بغض و گریه)
تهیونگ:ولی اگه عاشق هم نباشیم نمیتونیم ازدواج نکنیم
بهت نگفتم اما بیشتر خونآشاما با انسان ها ازدواج میکنن منو تو هم همینطور
اینجا یه گویی جادویی هست که هرچی بگه درسته و باید انجام داد
اون گوی نشون داد که منو تو باید باهم ازدواج کنیم
اگه نکنیم تا آخر عمر بد شانسی میاریم هر دومون
با من ازدواج کنی بهتره یا تا آخر عمرت بدشانسی بیاری؟
ات:(گریه)
تهیونگ:گریه نکن قول میدم شوهر خوبی برات باشم هووومم؟(لبخند ملیح)
ات:باشه(کیوت)
تهیونگ:پس بهتره بریم خونه فردا هم که عروسیمونه
ات:باشه بریم
ویو ات:با تهیونگ رفتیم داخل قصر داشتن اونجا رو مرتب میکردن برای عروسی
شب:
تهیونگ:ات تو اتاق من میخوابی برو اونجا
ات:باشه
(رفتم و رو تخت دراز کشیدم تهیونگ اومد تو اتاق و همونجوری آمد و منو بقل کرد و خوابید)
تهیونگ:شب بهخیر بیبی من
ات:شب تو هم بخیر ببر کوچولو
فردا
ویو ات:
لباس عروسم رو پوشیدم و رفتم پایین منتظر تهیونگ خیلی خوشگل شده بودم خودم که اینطور فکر می کنم
تهیونگ اومد و حلقه ها رو دست هم کردیمکه یهو.....
فالو و لایک یادت نره کیوت💜
بزن رو این زیریه😉
@bts-Setayesh
به دوستاتم معرفی کن😗
۶.۱k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.