وقتی قلدر مدرسه بود

وقتی قلدر مدرسه بود....
پارت چهارم
ویو بورام
نشستیم غذا خوردیم که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم که ...

+بله ؟!
@بورام منم جیهوپ
+عاا هوپا چطوری کاری داشتی ؟!
@میخواستم بدونم میتونم بیام خونتون ؟!
+برای چی ؟!
@خب واقعیت من از شیمی خوشم نمیاد مبحث امروز رو هم یاد نگرفتم بیام که بهم یاد بدی
+عومم خب باشه بیا
@فقط آدرس
+برات می‌فرستم
@باشه بای
+بای
از جیهوپ خداحافظی کردم آدرس رو فرستادم و شماره شو ذخیره کردم
#کی بود ؟!
+هوپی
#چی می‌گفت ؟!
+میخواد بیاد خونه مون
#چییی؟!
+نترس بفهمه. هم هیچی نمیگه
#اره اون رو می‌دونم ولی یه نگاه به عمارت کردی ؟!
+چی؟!
برگشتم به سالن نگاه کردم
+شت
درسته توی خونه انگار جنگ شده بود بالشت یه جا جعبه های پیتزا دیشب یه جا
+خب...
#خب؟!
+تمیز میکنیم
#نخیر تمیز می‌کنی
+چییی برو بابا
#رو حرف بزرگترت حرف نزن
+اولن هم سن هستیم دوما من قدم از تو بلند تره
#فقط دو سانته
+مهم اینه که بلنده
بعد از کلی بحث کردن خونه رو. جمع کردیم که زنگ خونه به صدا در اومد
رفتم در رو باز کردم که هوپی اومد داخل با دیدن جیمین که رو مبل نشسته و داره موچی میخوره تعجب کرد
#جیمین اینجا چیکار می‌کنی. ؟!
+آه خبب چیزه
#دوست پسرته ؟!
+نه نه
@داداششم
#چی؟!پس چرا...
@هیونگ خودت می‌دونی که قضیه مدرسه رو
#اره میدونم ...خب بورام بیا بهم یاد بده دیگه
+اومم باشه
با جیهوپ رفتیم داخل اتاق و بهش یاد دادم بعد از دو ساعت داشتیم با هم شوخی میکردیم که جیمین سریع اومد بالا
@هی بورام به هیچ وجه پایین نیا و ازت هیچ صدایی در نیاد
+چ،چرا؟!
@یونگی هیونگ اومده
+چه ربطی داره
@خب اون باعث خودکشی اون دو نفر شد
+اوکی
با جیهوپ یکم دیگه حرف زدیم که یونگی بعد از یک ساعت. رفت و جیهوپ هم رفت دیگه ساعت نه بود یه غذا درست کردم و خوردیم و خوابیدیم
پرش زمانی به فردا صبح
از خواب بلند شدم و حاظر شدم بدون خوردن صبحانه از خونه رفتم بیرون بعد از ده مین پیاده روی به مدرسه رسیدم رفتم داخل کلاس فقط من بودم و اون پسره یونگی
کنار هم بودیم چون فقط اون موقعی که اومدم صندلی کنار اون خالی بود
کم کم بچه ها اومدن و معلم هم اومد ولی یونگی هنوز خواب بود آروم بهش ضربه زدم
که سرش رو اورد بالا
_هومم ؟!
+معلم اومد
_ولش کن کتاب ندارم
+عامم خب بیا این کتاب من
_بع چه دلیل
+هیچی فقط من از این درس خوشم نمیاد
_اوکی
یونگی کتاب رو گرفت وسط های درس بودیم که معلم گفت کتابم کو و منم گفتم جا گذاشتم ولی با حرفی که زد از اینکه کتاب رو دادم به یونگی پشیمان شدم جیمین که جلو من بود برگشت و نگام کرد که ...
نظر یادت نره رفیق!!

#bts#army#BTS##ARMY#BANGTAN#YOONGI#fake
دیدگاه ها (۵)

وقتی مافیا هستی و عضو هشتم بی تی اس 2 پارت چهارم ویو ا.تجیمی...

وقتی مافیا هستی و عضو هشتم بی تی اس 2پارت پنجم ویو ا.ت داشتم...

وقتی قلدر مدرسه بود...پارت سوم ویو بورام با جیهوپ رفتیم سر م...

وقتی مافیا هستی و عضو هشتم بی تی اس....2پارت چهارم ویو ا.ت+گ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

blackpinkfictions پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط